⭕️خاطره ای از شهید بابایی
قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در یک مانور هوایی به مناسبت روز ۲۴ اسفند شرکت داشت. من به عنوان فرمانده گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم. فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می کرد. باید بگویم که رژه در حضور شاه برگزار می شد.
از شروع پرواز چند دقیقه ای می گذشت و ما در حال نزدیک شدن به فضای جایگاه بودیم. آرایش هواپیماها از قبل هماهنگ شده بود و چشمان حاضران و خبرنگاران در جایگاه در انتظار مانور ما بر فراز جایگاه بودند که ناگهان صدای عباس در رادیو پیچید او گفت:
ـ من در وضع عادی نیستم. نمی توانم دسته را همراهی کنم.
مضطربانه پرسیدم:
ـ چه مشکلی پیش آمده؟
گفت:
ـ سیستم هیدرولیک هواپیما از کار افتاده است. می خواهم از دسته جدا شوم و باید به برج مراقبت اعلام وضعیت اضطراری کنم.
من فقط گفتم:
ـ شنیدم تمام.
در این لحظه عباس از دسته جدا شد. مانوری کرد و در جهت مخالف دسته های پروازی، به سمت باند رفت. آن لحظه آرایش هواپیماها در هم ریخت و باعث در هم پاشیدن مراسم شد پس از انجام پرواز به پایگاه برگشتیم. یک پرسش ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که با توجه به اینکه سیستم هیدرولیک در جنگنده «F-14» دوبله است، چرا عباس از سیستم دوم استفاده نکرده است.
فرمانده پایگاه مرا تحت فشار قرار داد که درباره اعلام «وضع اضطراری» عباس اظهار نظر کنم. من پاسخ دادم که وقتی هواپیما در هوا دچار اشکال یا نقص فنی می شود، در آن لحظه تصمیم گیرنده خلبان است؛ بنابراین او باید تصمیم بگیرد که فرود بیاید یا به پرواز خود ادامه دهد. البته این نظر برای خودم قابل قبول نبود؛ ولی با توجه به علاقه ای که عباس داشتم و تا حدودی از هدف او آگاه بودم بر روی این موضوع سرپوش گذاشتم. حال اینکه او می توانست با استفاده از سیستم دوم به راحتی پرواز را تا پایان ادامه دهد. سپس به طور کتبی و رسماً به مسئولین اعلام کردم که تصمیم بابایی مبنی بر فرود، در آن لحظه کاملاً منطقی بوده و سرپیچی از فرمان محسوب نمی شود.
چند روز بعد، هنگام خروج از اتاق عملیات، عباس را دیدم. او در حالی که به من ادای احترام می کرد، نگاهش به نگاه من دوخته شده بود. هیچ نگفت؛ ولی در عمق چشمانش خواندم که می گفت: «متشکرم».
بعدها حدسم به یقین تبدیل شد و دانستم که عباس در آن روز نمی خواست رژه انجام شود و در حقیقت عمل او در آن روز یک حرکت انقلابی و پروازش یک پرواز انقلابی بود.
🍃 ( راوی: امیر حبیب صادقپور)
👉 @mtnsr2
⭕️گرانترین هدیه عباس را به خانواده فقیری بخشیدم
در دوره عقدمان در دانشسرای مقدماتی تحصیل میکردم. مدت کمی مانده بود تا ازدواجمان. عباس به من یک پالتو پوست هدیه داد که خیلی زیبا و گرانقیمت بود. طبیعی بود که از این هدیه خوشحال شوم اما از این کارش تعجب کردم و به او گفتم: «عباس، این پالتو پوست خیلی زیبا و گران است. شما که به دنبال این چیزها نیستی، پس چرا برای من خریدی؟».
چند روزی گذشت. عباس مرا به خانوادهای فقیر معرفی کرد. وقتی با آن خانواده صحبت کردم، با خود گفتم باید این پالتو را به این خانواده بدهم. اما چون هدیه بود و برای من ارزشمند، با عباس مشورت کردم و گفتم: «عباس، یک چیزی بگم؟» او لبخندی زد و گفت: «خب بگو چیه؟» گفتم: «من که میدانم تو متوجه شدی؛ اما چون احساس کردم هدیهای که به من دادی خیلی ارزشمند است، میخواهم آن را به خانواده فقیری که معرفی کردی، بدهم». اشک از چشمهای عباس جاری شد، خدا رو شکر کرد و گفت: «ممنونم از تو» به او گفتم: «من فکر کردم تو ناراحت میشوی؟ و فکر میکنی برای من بیارزش بوده که میخواهم آن را ببخشم».
👉 @mtnsr2
04-mikham ebshab dobare.mp3
25.67M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷میخوام امشب دوباره یادی کنم از شهدا
🌷از اونا که رفتن و پر کشیدن سمت خدا
🌷یاد اون شهیدا که با دست بسته اومدن
🌷که به ما نشون بدن عشق بدون ادعا
👉 @mtnsr2
🌷میخوام امشب دوباره یادی کنم از شهدا
🌷از اونا که رفتن و پر کشیدن سمت خدا
🌷یاد اون شهیدا که با دست بسته اومدن
🌷که به ما نشون بدن عشق بدون ادعا
🌷هنوزم شمیم پیراهنشون
🌷پیچیده تو کوچه کوچه های شهر
🌷دوباره با دست بسته اومدن
🌷بگیرن دستامونو شب های قدر
🌷چقدر ساده ی ساده نه یه چفيه نه پلاکی
🌷پریدن تا آسمونو با همون لباس خاکی
🍃یاحسین ثارالله
🌷هنوزم یه مادری شب تا سحر منتظره
🌷هنوزم از تن پاک پسرش بی خبره
🌷شبا درب خونه رو وا میذاره شاید بیاد
🌷بعد سی سال غم و غصه هاشو از یاد ببره
🌷اونقدر نیومدی که مادرت دیگه قد خمیده ناتوون شده
🌷باورش نميشه کل پیکرت حالا چندتا تیکه استخوون شده
🌷چقدر خوبه که مادر شدی مثل علی اکبر
🌷همه آرزوم همین بود که بشی شهید بی سر
🍃یا حسین ثارالله
🌷خوش به حالشون که پر زدن چه بی نام و نشون
🌷خوش به حالشون شدن کبوترای آسمون
🌷شهدایی که برای نجات ماها اومدن
🌷تو رگای شهرمون جاری شدن شبیه خون
🌷اومدن دوباره غواصی کن
🌷اومدن که غرق دنیا نمونیم
🌷شبیه سال گذشته همگی
🌷بازم این شعرو براشون بخونیم
🌷با دستای بسته اومدین
🌷با بال شکسته اومدین
🌷سلام شهدا خوش اومدین
👉 @mtnsr2
🌷 #دلنوشته_شهدایی
🍃کاش که من هم ز شهیدان شوم
🍃 مثل شهید اسوه ی ایمان شوم
🍃در ره رهبر بدهم جان خود
🍃 یک نفس کوچک جانان شوم
👉 @mtnsr2
1_6654688.mp3
14.52M
⭕️ سخنرانی استاد رائفی پور
🍃 «شرح زیارت آل یاسین» جلسه اول
🍃١۲ اردیبهشت ٩٧ - شاهرود
📥 14 MB
💬ارسالی از :یاضامن آهو...
👉 @mtnsr2
https://myket.ir/amp/app/com.karim.khatma?lang=fa
👆👆👆برنامه اندرویدی "نختم"
با نصب در گوشی خود با هر بار باز کردن قفل گوشی یک آیه از قرآن بر روی صفحه گوشی ظاهر میشود وقرائت میکنید
🌷ماه مبارک رمضان ماه نزول قرآن این برنامه را به دوستان خود هدیه کنید
🍃میتوانید با قرائت هر آیه از قرآن آن را نذر تعجیل در فرج امام زمان عجل الله کنید وثواب آن را با دوست شهید خود قسمت کنید
این هم هدیه ماه مبارک رمضان ما به شما🙏
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت چهلم
🔶 #روحیات
به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت میکرد . اسراف در زندگیش راه نداشت . تا می توانست ،در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد . یادم است پشت باشگاه صدری ،دور هم نشسته بودیم. کنار #ابراهیم ،یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت وگفت ببین نعمت خدا را چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود .بعد یک تکه سنگ برداشت وهمینطور که دور هم روی سکو نشسته بودیم ،شروع به خُرد کردن نان نمود . حسابی که ریز شد ،در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد ! چند دقیقه بعد کبوترها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که #ابراهیم بر ایشان مهیا نموده بود . به جرات میگویم که #ابراهیم با آن بدن قوی ونیرو مند ، آزارش حتی به مورچه هم نمی رسید . گفتم مورچه ،یاد یک ماجرا افتادم . یک روز داشتیم با هم از منزل ،به سمت باشگاه می رفتیم . من کمی جلوتر رفتم .برگشتم و دیدم #ابراهیم کمی عقب تر ایستاده . بعد نشست وبه اطرافش نگاه کرد !!دوباره بلند شد .
گفتم چی شده داداش #ابراهیم ؟ با تعجب برگشتم سمتش گفت اینجا پر از مورچه بود .حواسم نبود وپام رو گذاشتم بین مورچه ها. برای همین نشستم بینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. #ابراهیم پرید اینطرف وراهش را ادامه داد . گفتم عجب آدمی هستی؟دیر شد، وایستادی به خاطر مورچه ها؟گفت :اینها هم مخلوقات خدا هستند . من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم ، نه اینکه با پام اونها را له کنم.
🍃اگر می دید یکی از رفقا مشکل پیدا کرده ،خودش را به سختی می انداخت تا مشکل او را برطرف کند . مشکل دیگران را مشکل خودش می دانست.یکی از بچه های باشگاه،بعد از انقلاب هوادار منافقین شد . #ابراهیم خیلی حرص میخورد. خیلی ناراحت بود . مرتب می گفت :چرا اینطور شد ؟نکنه کم کاری از من بوده؟خیلی هم تلاش کرد که او را برگرداند اما نشد . در عوض یکی از بچه های ورزشکار بنام شهید رضا مونسان ،بعد از انقلاب وارد سپاه شد خیلی از لحاظ معنوی رشد کرد. نمیدانید ابراهیم چقدر خوشحال بود . مرتب از او تعریف می کرد.....
از دیگر روحیات #ابراهیم این بود که در مقابل مردم و دوستان ،بلد نبود بد برخورد کند .یعنی تمام برخورد های او خوب وحساب شده وخیر خواهانه بود .
🌷ادامه دارد......
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرموده: درهم و دینار (و دوستی آنها) آنان را که پیش از شما بودند هلاک کردند وهمان دوهلاککننده شمایند.
اصول کافی جلد۴صفحه ۴
👉 @mtnsr2