12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مشکلی علی(ع) با مردم چه بود؟!
داستان عجیب تاریخی که تا حالا نشنیدهاید!
❗️پردهبرداری از راز ناگفتۀ غربت علی(ع)
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبد_الصالح_زارع
🔶 قسمت پنجم
🔶 #مسئولیت
کوچک بود . اما بزرگ بود! زود مرد شد مرد شدن او را البته از دو جهت باید دید . یکی از این جهت که با سن وسال کمش می توانست مسئولیت پذیر باشد و کارهای بزرگ انجام بدهد.
من و پدرش باهم دیدگاه مشترکی داشتیم که: اگر بچه از همان سن بچگی کار بسپاریم واو را مسئولیت پذیر بار بیاوریم ، خودش تجربه کسب می کند . پخته می شود ومی تواند از پس کارهای خودش بر بیاید . دوست داشتیم عبد الصالح مرد بشود وبتواند روی پاهای خودش بایستد.
برای همین در همان دوره کودکی بعضی خریدها را به او می سپردیم .خودش هم در همان عالم بچگی دوست داشت پول دست بگیرد ، به مغازه برود و وسیله ای برای منزل خریداری کند این طوری خودش هم احساس می کرد که مرد شده است ، شخصیت دارد و باید بتواند روی پاهای خودش بایستد . جنگ که تمام شد پدرش تا چند سال در مناطق مریوان وآبادان مشغول حفاظت از مرزها بود.در این ایام ، زمانهایی که پدرش در جبهه بود . دیگر صالح می شد مرد خانه . باور کرده بود که باید جای پدر را در خانه پر کند و نگذارد کمبودی در خانه احساس شود . شخصیت او در چنین روزهایی شکل گرفت . همین روحیه باعث شد که در یازده سالگی ، دست برادر دوساله اش را بگیرد وبا اتوبوس ، آن هم شبانه به قم ، منزل خاله اش بیاید .
بی آنکه بزرگتری همراهشان باشد . همان اول که تصمیمش را گفت در چهره اش این قدرت و مردانگی را دیدم که بتواند مسئولیت خودش وبرادر خردسالش را بر عهده گرفته واین راه طولانی را بپیماید . به خدا توکل کردم وراهیش کردم به سمت قم.
صبح با خواهرم تماس گرفتم گفت : خبری از بچه ها نیست. عجیب بود ! صبح اول وقت باید به قم می رسیدند . دلم به شور افتاد . نگران شدم مبادا اتفاقی برایشان افتاده باشد . سفر بود وغربت بود و هزار جور فکر و خیال.
چند ساعتی گذشت که خواهرم تماس گرفت وگفت : الان عبد الصالح دست در دست برادر وبا لبی خندان وارد خانه شدند.
گوشی تلفن را که عبد الصالح گرفت ، علت تاخیر را پرسیدم . گفت: صبح زود بود . اگر به خانع خاله می آمدم ممکن بود که خواب باشند واذیت شوند . برای همین رفتم حرم ، نماز را خواندم وچند ساعتی را به زیارت و استراحت در هتل کارتن ! گذراندم.
این هم یک وجه دیگر مردانگی عبد الصالح بود.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
*«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ۖ وَمَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا»*
آنها کسانى هستند که خداوند، ایشان را از رحمت خود، دور ساخته است. و هر کس را خدا از رحمتش دور سازد، هرگز یاورى براى او نخواهى یافت.
.
(نساء/52)
👉 @mtnsr2
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
💠حسن بن علوان از امام صادق علیه السلام روایت کرده است
در مجلس مذاکره علمی بودیم و من خرجی خود را در سفر گم کرده بودم. یکی از دوستان گفت چه کسی می تواند مشکل تو را حل کند؟ گفتم فلانی. گفت او مشکل تو را حل نکرده. امیدت را ناامید و به مقصود نمی رسی. گفتم خدا تو را رحمت کند. تو از کجا فهمیدی؟ گفت امام صادق علیه السلام به من فرمودند که در کتابی خوانده است که خداوند متعال می فرماید قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع من بر عرشم بلاشک امید هر کسی را که به غیر من امیدوار شود حتما امیدش را قطع می کنم و بدون تردید و حتما لباس خواری نزد مردم به او می پوشانم و یقینا و به طور قطع او را از قرب خود کنار می زنم و بی تردید و بلاشک او را از پیوستن به خود دور می کنم
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت هفتاد ونهم
🔶 #وصیت_نامه
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است
بسمه تعالی
وصیت میکنم مقدار دارایی ناچیزی که دارم غیر از ثلث آن مابقی به همسرم سیده فاطمه موسوی برسد و از ایشان تقاضا دارم نهایت توان خود را برای بهتر تربیت کردن تنها بازماندهام، یعنی دختر عزیزم سیده زهرا علمدار به کار بگیرند و از خداوند منان برای ایشان و دخترم طلب توفیقات وافر الهی را دارم.
از همسر عزیزم تقاضا دارم این بندهی حقیر سراپا گناه را در کوتاهی و قصور و تقصیرات مورد عفو و بخشش خود قرار دهد؛ چرا اینکه خداوند عفو کنندگان را دوست دارد.
همینطور از یادگارم میخواهم از اینکه برای او پدر خوبی نبودم مرا ببخشد، خداوند به ایشان مقامات عالی و دنیوی و اخروی عنایت فرماید، از پدر و مادرم نیز طلب عفو و بخشش مینمایم. همینطور از کلیه کسانی که به نحوی حقی گردن حقیر دارند بخاطر خداوند بخشندهی مهربان از این بندهی آلوده درگذرند.
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
شما را به حق پنج تن آل عبا تا میتوانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر برایم بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و بسوی آرامگاه میبرید تا میتوانید مهدی (عج) فاطمه (س) را صدا بزنید.
کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آنکس که بود در صف محشر به پناهت
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾