motiey-17.mp3
3.5M
⭕️مناجات با امام زمان
🌷تو دعا خواندی مولا که ما برگردیم
🌷 منتظر ماندی مولا که ما برگردیم
🌷ببین زمین می خواند تو را
🌷زمان می گوید بیا
😔مگر نومیدی ز ما؟
👉 @mtnsr2
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶قسمت پنجاه ونهم
🔶 #پاسدار_جوان
یک جوان کم سن و کم تجربه وقتی از محیط گرم وصمیمی خانواده جدا شده وپا به محیط جدیدی به نام پادگان می گذارد و نمی داند در این فضای نا آشنا، خشک و نظامی هر لحظه ممکن است چه اتفاق خوب یا بدی برایش بیفتد، حق دار که نگران و مضطرب باشد من هم همین حال و روز را در ورود به دوران خدمت سربازی داشتم.
از قسمت نیروی انسانی برگه ای دستم دادند تا به قسمت فرماندهی رفته و خودم را معرفی کنم.
محیط پادگان ، جنگلی بود .از نیروی انسانی تا فرماندهی راه کمی نبود ومن باید با لباس سربازی وکوله بزرگی که روی دوش انداخته بودم این مسافت طولانی را در زمینه پر فرازونشیب با پای پیاده طی می کردم.هم احساس غربت داشتم، هم اضطراب مواجهه با شرایطی جدید به دلم چنگ می انداخت و هم اینکه از بالا وپایین رفتن در تپه های جنگلی پادگان خسته شده بودم .
در این حین چشمم به صورت جوان پاسداری افتاد که زیبا ودوست داشتنی بود .نگاه مهربانی داشت و طوری سلام وعلیک کرد که انگار مدتهاست من را می شناسد. اسمم را پرسید و اینکه قرار است کجا بروم. اتاق محل کارش در همان جا بود .من را به دفترش برد وگفت: طی کردن این راه طولانی با کوله ای به این سنگینی سخت وخسته کننده است .
کوله ات را گوشه اتاق بگذار وسبک بار به کارت برس .
صدای دلنشین و رفتار محبت آمیزش باعث شد یک آن تمام دقدقه ها و اضطرابهایم را فراموش کرده و احساس آرامش کنم انگار خدا در اوج نگرانی وترسی که داشتم، برادری عزیز و با محبت را سر راهم قرار داده بود .به مقر فرماندهی که رفتم ، آنچه که در دلم دعا می کردم به اجابت رسید . به لطف خدا من با دستور فرماندهی به قسمتی منتقل شدم که آن پاسدار جوان مسئولیتش را بر عهده داشت . دیگر از خوشحالی نمیدانستم باید چکار کنم گذراندن خدمت سربازی در کنار عبد صالح خدا ، پادگان را در نظرم بسیار دوست داشتنی و جایگاهی معنوی جلوه میداد.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ حربه
یک روز با هم بودیم.خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد. می گفت: تو سنندج، سرپرست نگهبانی ایستاده
بودم.هوای اطراف را درست و حسابی داشتم.
یکدفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر پیدا شد.داشت راست می آمد طرف من.
روسری سرش نبود. وضع افتضاحی داشت.باخودم گفتم: شاید راهش رو بکشه بره.
نرفت. قشنگ آمد چند قدمی ام ایستاد. به اش نگاه نمی کردم؛ شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پاخطا
نکند.
با تمام وجود دوست داشتم هر چه زودتر گورش را گم کند. چند لحظه گذشت. هنوز ایستاده بود، از مگس سمج تر!
یک آن نگاهش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظار همین لحظه را می کشید، به ام چشمک زد و بعد هم
لبخند!
حس کردم رنگ چهره ام کبود شده. دندانهام را به هم فشار دادم. صورتم را برگرداندم.این طرف.غریدم: برو دنبال
کارت.
نرفت! کارش را بلد بود. یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم. باز هم نرفت!
این بار سریع گلن گدن را کشیدم. به اش چشم غره رفتم. داد زدم: برو گم شو، وگرنه سوراخ سوراخت می کنم!
رنگ از صورتش پرید. یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار ....
(گروههای ضد انقلاب در کردستان، از راههای مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند.از جمله این راهها، یکی همین بود که دختران زیبا را براي رسیدن به مقاصد پلیدشان، این گونه در یوغ می کشیدند)
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🎁این حدیث هدیه ما به شما.....
دلت نمیخواد با #حور_بهشتی ازدواج کنی؟؟😬😳😊
🌷امام صادق (ع) فرمود:
سه چيز است كه در هر كس باشد، خداوند او را با حور العين تزويج می كند، بدان گونه كه دلخواه اوست:
💢 فرو خوردن #خشم
💢 #صبر بر شمشيرها براى خدا
💢 مردى كه بر #مال_حرامى دست يابد ولى به خاطر خدا آن را رها كند.
📚الخصال / ترجمه جعفرى ؛ ج1 ؛ ص135
ملت چشم دل سیر 😉 بسم الله....
👉 @mtnsr2
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا
🌷و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن؛ زیرا خداوند، افراد خیانت پیشه گنهکار را دوست ندارد.
(نساء/ ۱۰۷)
👉 @mtnsr2
🌹خدایا مرا ببخش
🙏تو بی حد به من نعمت دادی
😔و من برای شکرت دانه های تسبیح📿 را با دقت می شمارم
👉 @mtnsr2