🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ماشین لباسشویی او جبهه ماند و من آمدم مشهد، مرخصی.صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه. یکی از مسؤولین رده بالا گفت: به هر کدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده. مکث کرد و ادامه داد: حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو می کشین که ببرین خونه شون؟ می دانستم حاجی اگر بود، به هیچ عنوان قبول نمی کرد. پیش خودم گفتم: چی از این بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم. این طوری وقتی خبر دار می شد، در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و دیگر کاری نمی توانست بکند. برای همین گفتم: با کمال میل قبول می کنم. ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان. هرگز آن عصبانیتش یادم نمی رود.همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبر دار شده بود و فهمیده بود از کجا آب می خورد، یکراست آمد سروقت من. هیچ وقت آن طور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش.با صدایی که می لرزید، گفت: شما به چه اجازه به خونه ی من ماشین لباسشویی آوردی؟ چون انتظار همچین برخوردی را نداشتم، پاك هول کرده بودم.گفتم: از طرف بالا به من دستور دادن. ناراحت از قبل گفت: عذر بدتر از گناه! مکث کرد و خشن ادامه داد: همین حالا می آی بر می داری می بریش. کم کم اوضاع و احوال دستم می آمد و به خودم مسلط می شدم. گفتم: حالا مگه چی شده که این جوری داری زمین و آسمون رو به هم می دوزی، حاج آقا؟! به پرخاش گفت: مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی تو خونه ام بیاد؟ بابا یک تیکه ی کوچیک حقت بود، به ات دادن. گفت: شما می خواین اجر منو از بین ببرین، ما برای چیز دیگه ای می ریم جنگ، داریم به وظیفه ی شرعی و دینی عمل می کنیم؛ همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه. آهی از ته دل کشید نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ی طرف دیگری شد. تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه، اون وقت شما به خودتون اجازه ی این کارها رو می دین؟! این کار بعید بود از تو، آقا سید. آخرش هم زیر بار نرفت. محکم و جدی گفت: خودت اونو آوردی، خودت هم می آی می بریش. من هم زدم به در لجبازی و گفتم:اون ماشین حق زن و بچه ی شما هست و باید تو خونه بمونه. خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت:ما به اون دست نمی زنیم تا بیای ببریش. با خودم گفتم: هر حرفش رو که گوش کنم، این یکی رو گوش نمی کنم. پا تو کفش کردم و دیگر نرفتم که ماشین لباسشویی را بیاورم. خدا رحمتش کند، او هم به خانمش گفته بود:ماشین رو از تو کارتنش در نیاری. تا زمان شهادتش، همان طور توی کارتن ماند و اصلاً دست نخورد. مدتها بعد از شهادتش، آن را با یک ماشین لباسشویی نوتر عوض کردم و بردم برای زن و بچه اش 👉 @mtnsr2 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2

🔅اگر بخشش های #خالصانه ای را آشکار کنید، پس این [کار]، خوب است؛ و اگر آنها را پنهان سازید و آن را به نیازمندان بدهید، پس آن برای شما بهتر است؛ و بعضی از بدی های (گناهان) تان را از شما می زداید (و می بخشد)؛ و خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است 👉 @mtnsr2

🌐گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد 🌿وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست... 👉 @mtnsr2

🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 💠انفاق ❓آیا چیزی هست که تو مالک آن باشی؟ 🔹اگر گمان می کنی آنچه داری، تو مالک واقعی اش هستی، اشتباه بزرگی کرده ای، و اگر می دانی آنچه داری، مالک واقعی آن نیستی، چرا از آن نمی بخشی؟ 🔹و حق خدا و مردم را نمی پردازی تا از وبال و گرفتاری آن روزی که مال و فرزندان به حال کسی نفعی ندارند و جز برای کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا رفته در امان باشی؟ 🔹پیامبر عالیقدر اسلام در مقام مقایسه میان فقر و غنا و اینکه کدام یک برای سعادت انسان بهتر است، می فرماید: 👌تهیدستی از ثروت بهتر است، مگر ثروت ثروتمندی که از مال خود، قرض اشخاص پریشان حال و مقروض را ادا کند و آنان را از زیر بار قرض و فشار زندگی نجات دهد و به مسلمانان بی بضاعت و گرفتار کمک کند 👉 @mtnsr2 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿

🌹خدا توی دستان اونیه که...... 😔جلوش خیلی راحت می گذریم .... 👉 @mtnsr2

🌐بهترین تصمیم 🌹نزدیک عید بود باید برای خونه آجیل و شیرینی و کلی از این خرت و پرتا میگرفتم 😔اما دلم یه جورایی راضی نمی شد عکسایی تو فضای مجازی می دیدم از عکس بچه کارتن خواب و شب و روز مشغول به کار.. با خودم گفتم: 🔅چطور میتونم شیعه امیر المومنین باشم و آجیل سر سفره ام بیارم در صورتی که سفره های خالی از غذا میبینم 👌بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم . خانواده ام رو جمع کردم چند تا عکس از همین بچه کارتن خواب ها به خانم بچه هام نشون دادم 🔻ذهن شون رو آماده کردم گفتم : برای عید امسال باید بریم آجیل بگیریم درسته آجیل سر سفره مون باشه و سر سفره اینا خالی از غذا باشه یه نگاهی به همدیگر انداختند 🔻یکی گفت خب به اونها هم پول بده آجیل بگیرن 🤔کمی صبر کردم و گفتم با این کار آیا فقیری نمیمونه که آجیل نخورده باشه 🔻گفت: نه خب میمونه اما..... 🔸گفتم: چطور راضی میشی سر سفره ات .... 🔻حرفم رو قطع کرد و گفت: ما آجیل سر سفره نزاریم مشکل فقرامون حل میشه 🔸گفتم: حداقلش اینه با وجدانت نمیجنگی و خوشحالی از اینکه گرچه با پول آجیل امسال مشکل همه فقرا حل نشد اما منم مثل اونا بودم و آجیل سر سفره ام نذاشتم منم تا حدودی مثل مولای متقیان بودم😔 😊لبخند رضایت بخشی به لب همه اعضای خانواده نشته بود 🔸 اون سال پول آجیلمون رو به یکی دادیم که از ما به آجیلمون بیشتر نیازمند تر بود 🌸موقع تحویل سال حس خوبی داشتیم 👉 @mtnsr2

🌐به دنبال خدا نگرد 👌چه خوبه هزینه هایی که تو زندگیمون میکنیم که ارزش دیدن این بچه ها رو تو این حالت نداره از زندگی مون حذف کنیم و پولش رو هزینه اونها کنیم تا غمی از غمها برداریم به گمانم خدا تو دست کوچیکشون باشه 😔اونوقتش چشماتون رو ببندید و خدا رو حس کنید دیگه پیش خودتونه خیلی نزدیکه هرچی خواستی میتونی بهش بگی این لحظه است که اشک از گوشه چشمات گونه هات رو خیس میکنه خیس خیس باور میکنی اینبار خدا عاشقته تو هیچ عملی خدا رو نزیکتر از این نمیبینید حتما امتحان کنید 👉 @mtnsr2

❓مگر فقرا آجیل میخورند؟ 🔻حیدر رحیم‌پور ازغدی (پدر استاد حسن رحیم پور ازغدی): 🔸آیت الله خامنه‌ای آمدند خانه‌ما. برایش وقتی آجیل آوردیم، خندید و گفت من آجیل نمی‌خورم از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل می‌خورند؟ مرحوم علی شریعتی می گفت اگر چند نفر مثل آقای خامنه ای داشتیم ایران اسلامی می شد 👉 @mtnsr2

🌐مناجات با خدا 🔹با نوای حاج میثم مطیعی 🌷مرا از بند اين دنيا رها کن 🌷رها از اين همه چون و چرا کن 🌷دلم را زير و رو کن با نگاهي 🌷دلم را با نگاهي کربلا کن 🌷ببين اين اشک و اين شور و نوا را 🌷خدايا دوست دارم روضه ها را 🌷بگير از من هر آنچه خواهي اما 🌷نگير از من حسين و کربلا را 🌷رها کن قلب من را از غم امشب 🌷نگاهی کن به اشک شوقم امشب 🌷اگر کامل کنی احسان خود را 🌷شوم کرب‌و‌بلایی من هم امشب 👉 @mtnsr2