eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷از دوستان همراه بابت تاخیر مطالب صبح امروز پوزش می طلبیم مطالب صبح امروز به همراه مطالب بعد از ظهر ارسال می شود با تشکر از صبر وشکیبایی شما... 🙏🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ تاثیر گذار ولایت امام زمان و دعا برای ظهور 🍃دلهای خود را به امام زمان نزدیک کنید❤️ 👉 @mtnsr2
فروغی بی بدل مهتـــاب دارد و انگشتر عقیقی نـــــاب دارد بیــــــا زاهد به گلـــــزار ولایت که شیعه یک گل شاداب دارد شنیدم هاتف غیبی چنین گفت: عجب تاجی به سر ارباب دارد 👉 @mtnsr2
✍از دوستان همراه بابت تاخیر در ارسال مطالب پوزش میطلبم 🙏 حتما دلیلی داشته که از عنایت امام زمان وشهدا بی نصیب بودیم انشاءالله که در سایه لطف امام زمان سرباز واقعی آن حضرت باشیم
⭕️ 3⃣ ✅2 . موقعیت جغرافیایی قرقیسیا ✅«قرقیسیا» شهری در شمال است که در محل التقای رود با قرار گرفته است . این شهر پیش از اسلام نام داشت و در سال نوزدهم هجری به دست فتح شد و قرقیسیا نام گرفت (11) . ☘در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین های درباره قرقیسیا چنین توضیح داده شده است: ☘در حدود دویست میلی پایین ، قرقیسیا که همان کرکیسیوم قدیم است، در ساحل چپ ، جایی که رودخانه خابور آبهای زیادی خود را در آن می ریزد واقع است . ابن حوقل درباره قرقیسیا گوید شهری زیبا است که در آغوش باغستانی قرار داد . یاقوت و حمدالله مستوفی هر دو آن را محلی دانسته اند که کوچکتر از رحبه که شش فرسخی قرقیسیا و در جانب غربی فرات است (12) . ☘ قرقیسیا ( (Qarqisiya را از شهرهای اقلیم چهارم و از حوزه های ناحیه جزیره معرفی می کند (13) . ✅ در و پس از آنکه موقعیت قرقیسیا بر ساحل فرات را توصیف می کند به بیان فاصله آن تا بغداد می پردازد و تمامی منازل میان این دو را نام برده و به فاصله هر یک از دیگری نیز اشاره می کند . بر اساس محاسبه وی فاصله این دو شهر از یکدیگر در حدود نود و چند فرسخ است (14) . ✴️در معجم البلدان طول و عرض جغرافیایی این شهر به نقل از ذکر شده است: ✴️بطلمیوس می گوید: طول شهر قرقیسیا 64 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 35 درجه است . این شهر جزء اقلیم چهارم است (15) . ✨یکی از محققان معاصر در مورد موقعیت جغرافیایی قرقیسیا می نویسد: ✨امروزه خرابه های آن نزدیک شهر سوریه قرار دارد . قرقیسیا نزدیک مرزهای سوریه - عراق است و به مرزهای ترکیه - سوریه نسبتا نزدیک می باشد (16) 👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 🌷آخرین قسمت.... منتظر عباس بودم که بيايد استقبالم . از دور در راه روي هواپيما خلباني را ديدم که داشت مي آمد پيش ما. فکر کردم عباس است. خوشحال شدم . نزديک تر که آمد فهميدم اشتباه کرده ام. پرسيدم: پس عباس کجاست؟گفت: مأموريت است.گفتم: امروز هم طاقت نياورد که مأموريت نرود؟ از آشنايان و خانواده ام هم کسي به استقبالم نيامده بود. پاي هواپيما پر از آدم هاي بي سيم به دست و ماشين هاي پاترول بود. پرسيدم: اين همه تشريفات براي چيست؟ مقامي کسي قرار است برود؟ گفتند: نه، براي شهداي مکه است. از پاي هواپيما من را سوار ماشين کردند و بردند کنار هلي کوپتري که آنجا نگه داشته بود. گفتند: سوار شويد تا برويم. گفتم: هلي کوپتر براي چه؟ از آزادي تا دوشان تپه را بايد با هلي کوپتر رفت؟ خود عباس حتي ماشين دولت را براي کارهايش سوار نمي شود حالا من با هلي کوپتر بروم؟گفتند: شما نگران نباشيد. خود تيمسار هلي کوپتر را فرستاده اند. الآن تشييع جنازه شهداي مکه است و همه خيابان ها بسته است. بعد از اينکه ده دقيقه اي معطلشان کردم سوار شدم. هلي کوپتر که بلند شد دلم مثل سير و سرکه مي جوشيد. چند تا از دوست هاي عباس هم در هلي کوپتر بودند. همه شان مثل آدم هاي عزيز از دست داده بودند. چشم هايشان از زور گريه بايد کرده بود. به يکي شان گفتم: ديگر بس است هرچه شده به من بگوييد. گفت: قول مي دهي گريه نکني؟ قول دادم. گفت: الآن داريم مي رويم بيمارستان. عباس تصادف کرده و کتفش شکسته. آقاي خامنه اي و رفسنجاني هم الآن آنجا هستند.گفتم: شما گفتيد و من هم باورکردم. مقامات که به خاطر يک کتف شکستن نيامده اند. راستش را به من بگوييد. گفت: نه همين طور است که مي گويم . به دستور امام آمده اند. فقط آنجا گريه نکني ها. عباس هميشه دوست داشت تو بخندي.  سرم گيج رفت. احساس کردم که آنچه عباس قبل از سفر به من مي گفته اتفاق افتاده و ديگر نمي توانم ببينمش . حالا تازه مي فهميدم همه آن مجلس ختم و پنهانکاري همسفرهايم و روزنامه جمع کردن ها براي چه بود. با دست کوبيدم توي شيشه هلي کوپتر که ديگر در حال فرود آمدن بود. با دست کوبيدم توي شيشه جمعيت سياه پوش آن پايين را ديدم . دخترم با دسته گلي در دستش جلوي آنها ايستاده بود. ديگر يقين کردم که شهيد شده. پايين که آمدم انگار همه زمين روي شانه هايم آوار شده باشد. پاهايم ناي حرکت نداشتند. افتادم روي زمين. ياد حرف خودش افتادم که توقع داشت در چنين شرايطي مثل يک مرد رفتار کنم. بلند شدم و کفش هايم را درآوردم و دنبال عکسش توي جمعيت گشتم.درست مثل خوابي که در مکه ديده بودم. عباس حالا فقط عکسي ميان جمعيت شده بود.کاش مي شد همه چيز به همين خوبي تمام شود.  يک روز در پارکي با هم فواره اي ديده بودند. مرد گفته بود بدش مي آيد از فواره که درست در لحظه اوج سرنگون مي شود. يا آدم نبايد شروع کند، يا ديگر وقتي شروع کرد ايستادن برابر يا افتادن است . زن ياد روزهاي شروعشان افتاد. از آن موقع رنگ آرامش را نديده بودند. مرد نمي خواست بايستد و آخر کار هم در لحظه اوج نيفتاده بود، بلکه به آرزوي قديمي اش رسيده بود. اين سال ها زن هم پا به پاي او دويده بود. فکر کرد اين همه سال مرد مي خواسته او را براي چنين لحظه اي آمده کند تا حالا طاقت نعش شهيدي عزيز بر دل ديده را داشته باشد.  امام خواسته بودند جنازه را دفن نکنيد تا خانمش بيايد. او را سه روز نگه داشته بودند تا من برگردم و حالا برگشته بودم و بايد بدن او را روي دست ها مي ديدم . حالم قابل وصف نبود. حال آدمي که عزيزش را از دست بده چه طور است ؟ در شلوغي تشييع جنازه نتوانستم ببينمش . روز شهادت عباس عيد قربان بود . روزي که ابراهيم خواسته بود پسرش را قرباني کند. درست سر ظهر . عباس سرم کلاه گذاشته بود. مرا فرستاده بود خانه خدا و خودش رفته بود پيش خدا.  اصرار کردم که توي سردخانه ببينمش . اول قبول نمي کردندولي بالاخره گذاشتند . تبسمي روي لب هايش بود. لباس خلباني تنش بود و پاهايش برخلاف هميشه جوراب داشت . صورتش را بوسيدم . بعد از آن همه سال هنوز سردي اش را حس مي کنم . دوست داشتم کسي آن جا نباشد و در کنارش دراز بکشم و تا قيام قيامت با او حرف بزنم….  👉 @mtnsr2 💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
⭕️خاطره ای از شهید عباس بابایی عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد.  به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.  فراموش نمی کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.  به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.  از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود. (راوی: اقدس بابایی) 👉 @mtnsr2
🍃عکس کمتر دیده شده از شهید بابایی 👉 @mtnsr2
✍تا به حال در ذهنم این بوده :خود را بدهکار شهدا میدانستم اما به مطلب جالبی بر خوردم بدهکاری ما به شهدا پیش کش ما بدهکار همسران شهدا ومادران شهدا وفرزندانشان نیز هستیم دلهره و استرس شبهای عملیاتِ مادران وهمسران شهدا است که ما را مدیون شهدا کرده حماسه ای که خانواده شهدا خلق کرده اند دیدنی تر از حماسه رزمندگان است 🍃ادامه راه شهدا مرحمی بر قلبهای همسران ومادران شهداست 👉 @mtnsr2
1_8843346.mp3
3.24M
⭕️ 🌷خدایا به عشق وسوزش 🌷غم مادران شهیدان 🌷به صبر وبه اشک به آه دل همسران شهیدان 👉 @mtnsr2