eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘ 👈شما شیعه اهلبیت از کدام دسته ای⁉️ 🌷 امام صادق(ع) فرمودند: مردم درباره ما سه گروهند: 1⃣گروهی ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمی ‌دهند؛ اینان اهل دوزخند.🙁 2⃣ گروه دوم نیز ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام‌ می ‌دهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است ☹️ 3⃣و گروه سوم ما را دوست دارند، سخن ما را گفته، منتظر فرج ما هستند و عمل‌ می‌کنند (برای خدا) اینان از ما و ما از آنانیم."😭 📗 تحف العقول؛ص۵۱۳. 👉 @mtnsr2 ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
⭕️ در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد .آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که درگلو داشتم پرسیدم : پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟ مرد گفت: من اهل روستای ده زیار هستم .اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند . ما نمی دانستیم که او چه کاره است ؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد . او برای ما حمام ، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت . همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل میکرد. همه اهالی او را دوست داشتند . هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند : اوس عباس آمد . او یاور بیچاره ها بود . تا اینکه مدتی گذشت وپیدایش نشد گویا رفته بودتهران . روزی آمدم اصفهان ، عکس هایش را روی دیوار دیدم . مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم : اودوست من است . گفتند: پدر جان ، می دانی او چه کاره است ؟ گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد. گفتند: اوتیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود. گفتم: اوهمیشه می آمد برای ما کارگری می کرد . دلم از اینکه اوناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود 👉 @mtnsr2
🍃عکس نوشته شهید بابایی.... 👉 @mtnsr2
⭕️خاطره کوتاه از شهید عباس بابایی از زبان همرزمش خوب كه نگاه كردم ديدم لباس شهید بابايي سربازي نيست او لباس ساده بسيجي‌ها را پوشیده است. به گزارش نوید شاهد اردبیل، جمله بالا بخشی یاز خاطرات رزمنده ایثارگر سرهنگ صمد‌علي بالازاده از خلبانان پشکسوت دوره هشت سال دفاع مقدس از استان اردبیل است که نیمی از خاطراتش با شهدای شاخص کشور در نیروی هوایی شکل گرفته است که در ادامه می خوانیم. داشتم صبحانه مي‌خوردم كه يك نفر با لباس سربازي وارد گردان شد. براي صبحانه سرشير و عسل گرفته بودم. بي آن كه چيزي بگويد جلو ميز چمباتمه زد. ته مانده سرشير و عسل را لقمه گرفت و توي دهانش گذاشت. مات و مبهوت نگاهش كردم. گفتم: مي‌خوري بگويم بياورند؟! گفت: ممنون. همين يك لقمه كافي است! اولين بارم بود او را مي‌ديدم. با خودم گفتم: حتما از سربازان تازه ‌وارد است. شايد دلش مي‌خواهد ولي خجالت مي‌كشد. گفتم: خجالت نكش؛ مي‌خوري بگويم بياورند! گفت: نه! بلند شد رفت. من هم سيني صبحانه را كنار گذاشته و مشغول كارم شدم. ظهر صداي اذان را از ساختمان شنيدم. بلند شدم. آستين‌‌هايم را بالا زدم و به طرف در رفتم. همان سرباز جلو در ظاهر شد و گفت: ببخشيد! مي‌شود يك دمپايي به من بدهيد؟ با خودم گفتم: خير؛ مثل اينكه اين سرباز ما را گرفته! بزرگ‌ترهايش دور و برم نمي‌چرخند ولي انگار اين يكي طوري‌اش مي‌شود. گفتم: مي‌خواهي چه كار؟ گفت: مي‌خواهم بروم وضو بگيرم. گفتم: الان برايت مي‌آورم. رفتم از يكي از اتاق‌ها دمپايي آورده و جلويش جفت كردم. دمپايي را پايش كرد و باز بي‌حرف رفت وضو گرفت. يكي از اتاق‌ها را نمازخانه كرده بوديم. وضو گرفته و نمازم را خواندم ساعت دو اعلام كردند: جناب سرهنگ بابايي رئيس عمليات نيروي هوايي به پايگاه آمده‌اند. هر كس مشكلي و حرفي دارد بيايد و بگويد. بچه‌ها از روي احترام اجازه دادند اول من پيش بابايي بروم. تا وارد اتاق شدم ديدم همان سرباز در دفتر فرمانده گردان نشسته است. كم مانده بود خنده‌ام بگيرد. جلو خودم را گرفته احترام گذاشتم. خوب كه نگاه كردم ديدم لباس بابايي سربازي نيست و از لباس بسيجي‌ها است 👉 @mtnsr2
🌷به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی 🌷به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی واین پایان این مرد بزرگ نیست پایان آنچه ما میدانیم است 👉 @mtnsr2
Misagh-Shab3Fatemieh1-1391[08].mp3
4.07M
⭕️ 🌷مهر کوثر است، در سرشت ما    🌷عشق حیدر است، سرنوشت ما 🌷زائر مدینه شد جان عاشقان    🌷 کنج خلوت بقیع قبله گاهمان 👉 @mtnsr2
🌷مهر کوثر است، در سرشت ما    عشق حیدر است، سرنوشت ما 🌷زائر مدینه شد جان عاشقان    کنج خلوت بقیع قبله گاهمان 🌷آه، شب بقیع، زده شرر، به دل من     با غم علی، غم حسین، غم حسن   🌷گشته نام زهرا ذکر لب ما    یاد او حدیث صبح و شب ما 🌷شده حریم غم او   که دل ماست حرم او 🌷آه، شب بقیع، زده شرر، به دل من     با غم علی، غم حسین، غم حسن   🌷ما که تا ابد با ولایتیم      مرد این نبرد تا شهادتیم 🌷مانده در نوای ما شور نینوا   امتداد کربلاست انقلاب ما 🌷ما که رهمان ره امام و شهداست    سایه ولایت علی به سرماست   🌷رهبرا هماره همقدم تو  رهرو حسینیم هم قسم تو 🌷همه فدایی توئیم    که ره تو ره خداست 🌷ما که رهمان ره امام و شهداست سایه ولایت علی به سرماست   🌷دل سپرده ی فتح آخریم   ما که وارث بدر و خیبریم 🌷ای امید آخر پابرهنگان     ای پناه عاشقان، صاحب الزمان 🌷با غم و نوا، همه صدا، زده تو را    این دل شکسته و نگاه تر ما   🌷ای قرار دل های همه بیا     نور دیدگان فاطمه بیا 🌷که توئی آرزوی ما     همه ی آبروی ما 🌷با غم و نوا، همه صدا، زده تو را  این دل شکسته و نگاه تر ما  🔶شاعر: محمد مهدی سیار 👉 @mtnsr2
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶قسمت چهل ویکم 🔶 #جماعت_صبح 👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔶 قسمت چهل ویکم 🔶 از تهران راهی جبهه بودیم مت و بایک ماشین شخصی تا کرمانشاه رفتیم .نیمه های شب بود هنوز به کرمانشاه نرسیده بودیم. من می دیدم که ، همینطور از خواب می پرد وبه ساعت مچی خود نگاه میکند! با تعجب گفتم چی شده آقا ؟!گفت کرمانشاه ساعت چهار صبح اذان میگویند . میخواهم نماز صبح ما اول وقت باشه. چند دقیقه بعد از خواب پرید. وبیدار ماند اشاره کرد تا جلوی یک قهوه خانه توقف کنیم. نماز جماعت صبح را در اول وقت خواندیم. بعد با خیال راحت به راهمان ادامه دادیم.... تابستان سال ۱۳۶۱بود و در تهران حضور داشت. هر روز باهم به اینطرف وآنطرف می رفتیم بیشترین کاری که در آن زمان انجام می داد گره گشایی از کار بندگان خدا بود . یک شب باهم هیئت رفتیم بعد از آن در کنار بچه های بسیجی حضور داشتیم.آخرشب هم برای چند نفر از جوانان محل شروع به صحبت کرد. خیلی غیر مستقیم آنها را نصیحت نمود ساعت حدود دو نیمه شب بود من هم مثل خسته بودم. از صبح مشغول بودیم. گفتم :من میخواهم بروم خانه وبخوابم شما چه میکنی؟ گفت منزل نمیروم. من میترسم خوابم برود ونماز صبح من قضا شود ،شما میخواهی برو... بعد نگاهی به اطراف کرد یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود. آن کارتن بزرگ را برداشت ورفت سمت مسجد محمدی.ورودی این مسجد تقریبا یک فضای دو متری بود . کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت. وهمانجا دراز کشید . بعد گفت:دوساعت دیگه اذان صبح است . مردمی که برای نماز جماعت به مسجد می آیند ، مجبور هستند برای عبور من را بیدار کنند .بعد با خوشحالی گفت اینطوری هم نمازم قضا نمیشه،هم نماز صبح رو به جماعت می خوانم . به راحتی همانجا خوابید . برایم عجیب بود . نمیفهمیدم که چرا اینقدر به نماز صبح اهمیت می دهد . او حتی زمانی که نوجوان بود برای نماز جماعت صبح به مسجد سلمان می رفت . سالها از آن ماجرا گذشته . این برخورد با نماز صبح بارها مرا به فکر فرو می برد . ما هرشب ساعت ها برای تماشای فیلم وفوتبال و...... مقابل تلویزیون مینشینیم ، بی آنکه به قضا شدن نماز صبح خودمان توجه داشته باشیم 😏. بعد ادعا پیروی از راه رسم شهدا هم داریم . بعد ها در جایی خواندم: شخصی به نزد امام صادق علیه السلام آمد وگفت :من گناه بسیار بزرگی کرده ام چه کنم؟ حضرت فرمود :اگر به بزرگی کوه باشد خدا می بخشد . آن شخص گفت :از کوه هم بزرگتر است وبعد به حضرت بیان کرد چه گناهی کرده. گناهش بسیار بزرگ بود اما امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمود : من تصور کردم نماز صبح شما قضا شده که اینگونه گفتی؟ 👉 @mtnsr2 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سجاده_نشینان_کوی_عشق 🔶شهید : موسی باقری عربی 🔶نام پدر : شعبان علی 🔶تاریخ تولد :۱۳۳۴ 🔶محل تولد:بابلسر_ عربخیل 🔶تاریخ شهادت : ۱۳۶۸/۹/۲۶ 🔶محل شهادت : بلوچستان سلاح کوه 👉 @mtnsr2
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ⭕️ امام خمینی : پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند یک روز هم یکی از را مطالعه کنید وتفکر کنید 🔶وَ لا تَحسَبَنَّ اَلَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقُونَ     🔹وصیت نامه شهید: توصیه من به شما این است که پیرو ولایت فقیه باشید. حق وحقوق دیگران را رعایت کنید. به فکر همسایه های خود باشید مبادا که همسایه ای مشکلی داشته باشد و شما بی توجه باشید. به فقرا و مستمندان در حد بضاعت خود یاری رسانید. به خواهرانم توصیه می کنم که زینب وار زندگی کرده وهمیشه حجاب خود را حفظ کنند. 《والسلام علیکم ورحمت الله》 👉 @mtnsr2 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘