" آقای ۱۲۸ "
🙂🙂اولین دیدارمون شب جمعه بود یادته که؟
اولین دیدارِ پدر دختری
اولین بوسه ای که روی کاشی ها زدم
اولین سجده شکر واسه دیدنت
همه شب جمعه بود چجوری توقع داری اروم باشمو دلتنگی نکنم؟🙂🚶🏻♂
" آقای ۱۲۸ "
میشه حواست بهم باشه!
هوامو داشته باشی🙂🚶🏻♂
نزاری بیراهه برم ایندفعه دیگه نمیتونم زندگیمو جمع کنم🚶🏻♂
کار سخت شده خیلی سخت شده تنها دلخوشی این شب و روزای من هیئتته
بودن توهه دختر تو بودنه(:
اخه من جز تو کیو دارم!💔
هیچکدوم از اینایی که دورمن واسه من نیستنو نمیمونن
تهشم تویی که منو از باتلاقم میکشی بیرونو سرپام میکنی
کجا برم؟چجوری داد بزنم ببینی نتونستن منو
ببینی حال بدمو ببینی دست خالیمو
کجا داد بزنم بگم من از تو فقط خودتو میخوام
نه حل کردن مشکلاتم
نه حال خوبم
نه هیئتت
من تورو میخوام
من حتی اگه خونه هم باشم پر از مشکل باشم تورو داشته باشم کافیه واسم🙂
اصا تو هستی غم هست مگه؟مشکل هست مگه؟
من تورو میخوام بابا...حُبِتو میخوام🚶🏻♂
اشک واسه ی تورو میخوام💔🚶🏻♂
یکاری کن واسم حسین جان!
#درددل
#باباحسین
ولی اونجایی که مداح میخونه:
بمیره مادر برات!که اینقدر ناخوش شدی
زیر دست و پاهاشون بمیرم زجر کش شدی💔
" آقای ۱۲۸ "
ولی اونجایی که مداح میخونه: بمیره مادر برات!که اینقدر ناخوش شدی زیر دست و پاهاشون بمیرم زجر کش شدی
چشاتو وا کن از خیمه به گودال اومده زینب
چقدر مضطر خمیده تر و بیحال اومده زینب
حسینم وای...🙂
هدایت شده از ‹ طلوع ›
خدا : بندهی من نماز شب بخوان و
آن ، یازده رکعت است .
بنده : خدایا ! خستهام! نمی توانم .
خدا : بندهی من ، دو رکعت نماز شفع
و یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده : خدایا ! خستهام برایم مشکل
است نیمه شب بیدار شوم . .
خدا : بندهی من قبل از خواب این
سه رکعت را بخوان . .
بنده : خدایا سه رکعت زیاد است
خدا : بندهی من فقط یک رکعت
نماز وتر بخوان . .
بنده: خدایا ! امروز خیلی خستهام
آیا راه دیگری ندارد ؟
خدا : بندهی من قبل از خواب وضو
بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده : خدایا ، من در رختخواب هستم
اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد .
خدا : بندهی من در دلت بگو یا الله
ما نمازشب برایت حساب می کنیم . .
بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد . .
خدا : ملائکهی من،ببینید من آنقدر
ساده گرفتهام اما او خوابیده است . .
چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار
کنید دلم برایش تنگ شده است
امشب با من حرف نزده :)
ملائکه : خداوندا ! دوبار او را
بیدار کردیم ،اما باز خوابید . . !
خدا : ملائکهی من در گوشش
بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه : پروردگارا، بیدار نمیشود !
خدا : هنگام طلوع آفتاب است
ای بندهی من بیدار شو ، نماز صبحت
قضا می شود . .
ملائکه : خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا : او جز من کسی را ندارد . .
شاید توبه کرد . .
بندهی من تو به هنگامی که به نماز
میایستی آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو
چنان غافلی که گویا صدها خدا داری :)
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلمات برای وصف زیبایی این فیلم توانایی ندارن:)))))♥️