شب دل کندنت می پرسم آیا باز میگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم...
نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم...
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش میگریم
به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال «خویش» میگریم...
"نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می گریم...•°"
"اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ، تو را یاد میکنم...•°"
گاهی آدم به خاطرِ عبور از مرحلهای
چنان درد میکشد و تغییر میکند
که دیگر خودش هم نمیتواند
خودش را بِشناسد .
عِندَما يُريدون الحب ،
يأتون بأجمل الكلمات لاختِراق القُلوب
و مَتى يُريدونَ الذهاب إنَهُم ،
يبحثون عَن أقل الأعذار لكسر القُلوب…!
convert-1209809448 (26).mp3
2.93M
دِلم میخواهد گریه کنم.
دِلم میخواهد به جای همه آدم هایی که دوسِت دارند و رَنج می کِشند، گِریه کنم.
"غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستیجز دمی ناچیز و آن دم هیچ نیست...•°"
دفتر هستی وجود واحد بیانتها است
حشو این دفتر اگر بیش است اگر کم هیچ نیست