8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نادر ابراهیمی میگوید: عشق نجات دادنِ غریقیست که هیچکس به نجاتش امیدی ندارد!
من هم میخواهم بگویم: اگر آدمی توانست توی حال خرابتان انقلابی بکند؛ درست وقتی که حتی از دست خودتان هم کاری بر نمیآید، آن آدم قابل ستایش است. به این هم عادت نکنید که کسی جز خودتان نمیتواند حالتان را خوب کند. درست است که هیچکس تا به ابد ما را نجات نخواهد داد، اما بعضی حقایق را باید نادیده گرفت.
✼🍃🌸🍃✼
🆔 @nab313
#ناب زیباترین و دقیق ترین جملهای که
توی چند وقت اخیر خوندم اونجا بود
که گفت:
آدمی؟!
موجودیست که هر بار
پارههایِ تار و پودِ دلش را میبَرد
گِره میزند ، به امیدهای تازهتر...
✼🍃🌸🍃✼
🆔 @nab313
یه دیالوگی بود که میگفت:
«وقتی به کسی تعهد داری توی همه چیز مسئولشی!
تو اشکش مسئولشی،
تو غمش مسئولشی،
حتی تو تنهاییش،
مسئولشی..
اگه یادت بره این تعهد رو،
دنیا یادت میاره؛
بدجوری ام یادت میاره!»
خلاصه مراقب قلبی که تو دستاته باش
وگرنه دنیا به یکی شبیه خودت دچارت میکنه.
🍃🌹زندگی
آینه ای است
که چهره تو را
منعکس میکند🕯
شادمان و مهربان باش
آنگاه #زندگی
سراسر #مهربانی❤️
و #شادی را از خود باز میتاباند
#روزتون_زیبا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺#امیرالمومنین_عليه_السلام:
سزاوار است كه آدمى نگهبان نفس خود و مراقب دل و نگه دار زبان خويش باشد
يَنبَغِي أن يكونَ الرجُلُ مُهَيمِنا عَلى نَفسِهِ، مُراقِبا قَلبَهُ حافِظا لِسانَهُ
غررالحكم حدیث 10947
#حدیث_روز
گفتم زنان به عشق محتاجند؟ گفت عشق به زنان محتاج است. و بعد، مرا بوسید.
گفتم زنان به نور محتاجند؟ گفت گیاهان تمامشان به نور محتاجند. گفتم زنان گیاهند؟ گفت روینده و شکنندهاند و بر زمستانهای طولانی فاتحند، گیاهند. و بعد مرا بوسید.
گفتم زنان به رنج محتاجند؟ گفت زن زخمی رنج است، و خالق رنج است، و مداوای رنج است، و تداوم رنج است، و پایان رنج است، زن رنج است، و کیست که به خود محتاج نباشد. و بعد مرا بوسید.
گفتم زنان بی نیازند نه؟ گفت نه، زن نیاز و بینیازی است در هم تنیده.
و بعد مرا بوسید و گفت از یاد نبری زنان بسیار اندکند، و مردان نیز. شراب بسیار اندک است، و تنگ بلور نیز. نور بسیار اندک است، و گیاه نیز. به یاد بیاور برایت گفتم ما بیشتر سنگ آدمنماییم، مرد و زن کم است، رنج و جنون از حد گذشته است.
گفتم برای همین است که اینهمه تنهاییم؟ گفت برای همین است که این همه تنهاییم.
و بعد رفت، و دیدم نور شد، و گیاه شد، و رنج شد، و بهار شد، و ابر شد و بر کویرها بارید. نگاهش کردم، تا زمانی که خوابم برد، و خواب دیدم ابر را آتش زدهاند، گریهام گرفت، از خواب پریدم. همانجا بود، مرا بوسید، مرا خواباند، و باز تنها ماند...
#حمید_سلیمی