کودکی در مورد ملاقات با خواهرش که قبل از تولد او هنگام تولد مرده بود، سخن گفت!😳🌸😳
برای پدر و مادرش عجیب بود، چون هیچ کس به او درباره این خواهر به او هیچ چیز نگفته بود.🌸🍃🌸🍃🌸
او همچنین کارهایی که افراد، در حین مرگ موقت او انجام میداند را بازگو کرد!
باید اشاره کرد که تجربه های نزدیک به مرگ، موضوعی علمی و قابل تجربه برای همگان نیست، اما گزارش های دقیق این افراد، میتواند بیانگر صداقت این ماحرا باشد.🌷🌱🌷
بسیاری از این سخنان در کتب دینی آورده شده است. البته برخی موارد نیز، افرادی سودجو پیدا میشوند که از آب گل آلود ماهی بگیرند.
در پایان باید این نکته را متذکر شد که تمام این افراد توانسته اند از محدوده زمان و مکان که کالبد انسان در آن درگیر است، خارج شوند.😱😱😱
آنان پیمانه عمرشان پر نشده و فرشته مرگ، برای همیشه آنن را از دنیا جدا نکرده است.☘💚☘
با بیان این مقدمه نسبتا طولانی به سراغ یکی از کسانی میرویم که تجربهای خاص داشته است.🌺🍃🌺🍃🌺
کسی که برای چند دقیقه از دنیای مادی خارج میشود و با التماس به این دنیا بر میگردد! خاطرات زیبای او در نوع خود بی بدیل است. 👌👌👌
شما هم با ما همراه شوید...👇👇👇
#قسمت_اول👇👇👇
گذر ایّام
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.🌹🌹
در دوران مدرسه و سالهای پایانی هست سال دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام تونستم برای مدتی کوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.☘🌹☘
راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی میکردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.😔😔
اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام میدادم. میدانستم که شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اکبر موفق بودند، 🌺🌺🌺
لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود که نگاهم به نامحرم برخورد نداشته باشد.🍃🌸🍃
یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها و گناهان نشوم. بعد از التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند.😱😱
گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم. من میترسم که به روزمرگی دنیا مبتلا گردم و عاقبت خود را تباه کنم.☘🌷☘🌷☘
لذا به حضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید!🙏🙏🙏
چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم که یک کاروان مشهد برای خانواده های شهدا راهاندازی کنیم. 🍃🌺🍃🌺🍃
با سختی های فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. 🍃🌷🍃
قبل از خواب، به یاد حصرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.😳😳
البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم که کار خوبی میکنم. میدانستم که اهل بیت(ع) هرگز چنین دعایی نکردند.😔🌷😔
آنها دنیا اا پلی برای رسیدن به مقامات عالیه میدانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد. نیمه های شب بلند شدم نماز شب خواندم و خوابیدم.🙏🌸🙏
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او بلند شدم و با ادب سلام کردم.😱😱
ایشان فرمود: با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.🤯🤯
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. با خودم گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داستنی است، پس چرا مردم از او میترسند؟!🧐🧐
میخواستم بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم که مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود.😢😢
با اشاره حضرت برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!😰😰
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس ساعت دوازده ظهر بود. هوا هم روشن بود.😧🙄😧
موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظت از خواب پریدم. نیمه شب بود.💛💚💛💚💛
میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من۹ شدیداً درد میکرد!!⏰👱♂
خواب از چشمانم رفت. این چه رؤیایی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائیل را دیدم؟ ایشان چقدر زیبا بود!😳😳
روز بعد از صبح دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من، حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتهاند.🌷🌱🌷🌱🌷
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سر یک چهار راه،
راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ به من برخورد کرد.😳😳
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم سمت کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
نیمه چپ بدنم به شدت درد میکرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید میلرزید. فکر کرد حتما من مردهام.😱😱
یک لحظه با خودم گفتم پس جناب عزرائیل سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشود.😇😇
به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم⏰🕰⏰.
ساعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد!
ادامه داستان فردا گزاشته میشود...❤️
#سه_دقیقه_در_قیامت
01_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
5.56M
#قسمت_اول
تحلیل و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
حجت الاسلام امینی خواه
حتما بشنوید👌
@nabz_karbala
02_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
10.04M
#قسمت_دوم
تحلیل و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
حجت الاسلام امینی خواه
حتما بشنوید👌
@nabz_karbala
❤نبض کربلا❤
#قسمت_دوم تحلیل و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت حجت الاسلام امینی خواه حتما بشنوید👌 @nabz_karbala
#نکته
صوت های بالا کتاب صوتی نیستند 👆👆👆
بلکه تحلیل وقایع این کتاب هستند👆👆👆
@nabz_karbala
98091202.mp3
39.9M
#سرود | ای که تو دنیا وارث حیدری
🌸ولادت امام حسن عسکری(ع)🌺
#جشن_مجازی 💐
#کربلایی_حسین_طاهری
┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@hale_hoseyni
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
hosseintaheri-@yaa_hossein.mp3
18.4M
ولادت #امام_حسن_عسکری علیه السلام
🎵 مگه دوباره نیمه ی ..
🎤حسین #طاهری
#سرود🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@nabz_karbala
خواب و رؤیای هر شبم باشد
زائرِ سامرای عسکری ام
پسر فاطمه است این آقا
شکرلِله گدای عسکری ام
#میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)✨
#مبارکباد✨🌺
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
#امیری_حسین_نعم_الامیری💛✨
.
مرهم دردِ منِ خسته و رنجور این است
تو خودت را برسانی به سرِ بالینم..🖤
.
#السلامعلیشیبالخضیب
#شبتون_امام_حسینی🌺
@nabz_karbala