در دریای پرتلاطم زندگی،
همیشه موجی را می توان
یافت که اگر با آن حرکت کنید،
شما را به ساحل خوشبختی می رساند.
🕴 ویلیام شکسپیر
✨ #پندانـــــــه
👀چشمی که دائم عيبهای ديگران را ببيند، آن عيب را به ذهن منتقل ميکند.
و ذهنی که دائما با عيبهای ديگران درگير است، آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است.
در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زیباییها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند.
چون چشم زيبا بين عيبهای ديگران را نمی بيند و دنيای درونش دنيای قشنگیهاست...
❣گرت عیبجویی بود در سرشت
نبینی ز طاووس جز پای زشت🦚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂
شهرِ چشمانِ تو دیوانه فراوان دارد
دلِ من در غمِ تو ، حسرتِ باران دارد
عطرت از دور ڪه پاشیده ، مرا میخواهد
مرده باشم تو بیایے ، دلِ من جان دارد
آنڪه غافل شده از عشق تو ڪافر باشد
عاشقِ چشمِ تو سربازِ مسلمان دارد
هر ڪه با عشق تو پیوند خورَد ، میفهمد
زندگے حسِ قشنگیست ڪه جریان دارد
سایهات بر سرم افتاد ، دلم عاشق شد
مطمئنم ڪه رسیدن به تو امڪان دارد
لبِ خندانِ تو ، آیینهیِ تقدیرِ منست
بوسهاے مست ، ڪه لبهایِ تو پنهان دارد
گاهگاهے به خیالِ تو غزل میگویم
خاطرِ شعر من اشعارِ پریشان دارد
دوستت دارم و عاشق شدهام ، میدانے !
درد بسیار ، ولے عشقِ تو درمان دارد
╔═🦋
در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی
قبلا" هرگز نشدم, این همه شیدای کسی
آنچنان در همه جای دل من جا شده ای
که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی
همه دنیای مرا برده نگاهت، نکند
بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی
من تماشاگر تصویر توام ماه منیر
این چنین هیچ نبودم به تماشای کسی
پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو
نگذارم به دلت باز شود پای کسی
تو تمنای من و جان من و یار منی
پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی
من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام
عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی !
🌹
تو را در دلبری دستی تمام است
مرا در عاشقی دردی مدام است
اگر از من بَری صد جان، حلالت
وگر بیتو زیَم یکدَم، حرام است
به دام تو جهانی شد گرفتار
مرا بَرگوی کآخر این چه دام است؟
همانا کآسمان و روزگاری
که جور و آفت تو بر دوام است!
ز عشق تو، که جاویدان بماناد
به سوی دل پیام اندر پیام است
سعادت بر سر کویَت مقیم است
مرا زآن بر سر کویَت مقام است
«سمائی» نشکند عهد تو هرگز
اگرچه از تو کارش بینظام است
دریغا کز پی سود وصالت
هر آن سودا که پخت او، جمله خام است...
منکه بر عشق تو ای یار گرفتار شدم
شیفته ی روی تو ای یار دل آزار شدم
تا بدست آورم آن یوسف رخسار تو را
پی تو راهی هر کوچه و بازار شدم
در غم عشق تو ای یوسف کنعانی من
مضحک مردم این وادی و اَدوار شدم
چه شرابی مگر ازموج نگاه تو چکید
که چنین شیفته و مست و گرفتار شدم
تو همان سوژه و مضمون غزلهای منی
که من از فتنه ی آن چشم تو بیمار شدم
بگمانم که تو در بَزم رقیبان منی
که من اینگونه پریشان شده و زار شدم منکه بر عشق تو ای یار گرفتار شدم
شیفته ی روی تو ای یار دل آزار شدم
تا بدست آورم آن یوسف رخسار تو را
پی تو راهی هر کوچه و بازار شدم
در غم عشق تو ای یوسف کنعانی من
مضحک مردم این وادی و اَدوار شدم
چه شرابی مگر ازموج نگاه تو چکید
که چنین شیفته و مست و گرفتار شدم
تو همان سوژه و مضمون غزلهای منی
که من از فتنه ی آن چشم تو بیمار شدم
بگمانم که تو در بَزم رقیبان منی
که من اینگونه پریشان شده و زار شدم
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آن کشم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بی خبران بهشت با دوست نکوست
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آن که بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست