eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواسم پرت زیبایی‌ات شد ، منِ دست و پا چلفتی نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین ! فقط ماند : یک "دوستت دارمِ" ساده 👤 حامد نیازی @nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قول سهراب باغبانی پيرم، كه به غير از گلها از همه دلگيرم كوله ام غرق غم است آدم خوب كم است عده ای بی‌خبرند عده ای كور و كرند اندکی هم پكرند و ميان عده ای مثل شما تــاج سرنـد 🌸 💓 @nabzeshgh 💓
تمام روزهایم و تمام روزه هایم و تمام خنده هایم رانذرڪرده ام تایڪےازهمین روزهاے خدا دستهایت دلتنگےام را بہ بادبسپاردو حضورت جاودانہ شود پاداش صبورےام جزایڹ نیست 💓 @nabzeshgh 💓
🌦🌈 چشم هایت بی رَحم اند👀 دام های زیادی دارند🕵♀💪 پلک که میزنی بـانـو جان و دِل می رُبایند ...😍 🙈 💓 @nwbzeshgh 💓
💓نبض عشق💓
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_پانزدهم _۵دیقہ بعد رامی رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ این
❤️💞❣💛❤️💞❣ ❤ _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد _نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم _با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے❓❓خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. _حرفمو قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ببیـݧ اسماء ۱سال باهمیم  چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. _بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ اما باید بگ.دیشب تا صب فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ...گوشیش زنگ زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ و دست هامو بہ هم میزدم آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد و روبروم ایستاد اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم❓یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم،بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا❓❓ اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاس اره معلومہ ک بیشتر تو لیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتو تباه کردم و بهم برگردونے❓ سکوت کرد.دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد _پوز خندے بهش زدم و گفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ ازجاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ واقا رفت باورم نمیشد پاهام شل شد وافتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده رو سرم خراب شد _از جام بلند شدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودمو ب جلوے در پارک رسوندم صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام دست در دست و باخنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ قلبم ب تپش افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم   از حال رفتم ... داستان ادامه دارد....😎✌️ 💓 @nabzeshgh💓
💓نبض عشق💓
❤️💞❣💛❤️💞❣ ❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_شانزدهم _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کرد
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤️ ❤️ _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره❓ خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓ نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... نویسنده: ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💓 @nabzeshgh 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🍃 🍃🌺🌺🍃 🍃🌺🍃 🍃🍃 🍃 😍 شب ڪہ پلڪ هام رفت روی هم ، ام را در آورد . براے ڪہ بیدار شدم ، خندیـد و گفت : اینجورے نگیریا ، رو در بیار و دستت رو بشور ... ( زیر ) : . گفتم : واے من اینو چطورے ؟ 💓 💓 @nabzeshgh 💓 🍃 🍃🍃 🍃🌺🍃 🍃🌺🌺🍃 🍃🌺🌺🌺🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
*98 به مناسبت روزارتباطات واسه ایرانسل،همراه اول ورایتل
🌸💖🌸💖🌸 قفس یعنی دهان من وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود . . . 💓 @nabzeshgh 💓
هدایت شده از شهدایی باعطرگل یاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دلنشین وبسیارزیبای"دل آرام" باصدای 🔴تقدیم به ولی امرمسلمین جهان ____✨🌹✨____ ❤️ @ayna_mahdiyon ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از اردیبهشت که می نویسم بوتهِ #گلِ_محمدی که هیچ... قلمی که در دست دارم که هیچ..... این انگشت هایم هم گل میدهند #پریناز_ارشد @nabzeshgh
🌸💖🌸💖🌸 ❣به نخاع می مانی.... 💓 @nabzeshgh 💓
هدایت شده از 🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
PART-14 (parhizgar).mp3
11.99M
┏━━━↬🌻↫━━━┓ جزء چهاردهم با صدای استاد پرهیزگار التماس دعا @NafasseAmigh ┗━━━↬🌻↫━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبیهِ ساحل، آغوش باز کن، تا خیالِ دریا بودن کنم...! خدایم باش تا با شعر عبادت ‌شوی...! مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را‌..! #حامدنیازی @nabzeshgh
دل های بزرگ و احساس های بلند عشق های ناب و با شکوه خلق می‌کنند @nabzeshgh
گفته در قرآن خـــــدا آرامشت با همـــسر اسٺ...... ڪی شود این آیـــــه‌اش مشمول حال مـا شود؟؟...... @nabzeshgh
هدایت شده از سفیر روشنگری
#امام_حسنے ها بزارن پروفایلشون میخوایم نشون بدیم که امام حسن غریب نیست😍💛 فقط یه امشب.. ست کنید✌️ @Safir_Roshangari
🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃 🍃🍃 🍃 امشب علی و فاطمه لبخند میزنند 🕊پیوسته بوسه بر رخ فرزند می زنند 🕊این سبط مصطفی است به دامان دخترش این زاده علی است فرا دست همسرش 🍃 🍃🍃 🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃