eitaa logo
خانم شفیعی(نفحات)
133 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
50 فایل
❤تقدیم به اقاجانمان ❤ 🌸صاحب و مولامان🌸 ⚘⚘برنامه های اخلاقی؛ اجتماعی ؛اعتقادی؛و سبک زندگی و تربیتی واحکام. دعا. وشرح ادعیه معروف. نهج البلاغه و صحیفه سجادیه،مسابقه و جوایز متعدد. کپی با ذکر صلوات آزاد انتقادات و پیشنهادات ارتباط با مدیر @MAAHER
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🔸استدلال عجیب روحانی در معرفی عامل اصلی گرانی‌ها: دلیل بی‌ثباتی قیمت‌ها در بازار، این‌است که در این دولت، وزیری که حامی مردم و مصرف‌کنندگان باشد، نداریم!😳😳😂 🙃فک کنم باید این وزیر رو هم وارد کنیم😉 🌹🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃🌹 @nafahat1
حکمت خدا در خلقت ماهی ای مفضل ! در آفرينش ماهى و تناسب، حكمت و تدابير نهفته در آن كه مناسب آن است نيك بنگر.  در آفرينش اين موجود زنده‏ ، دست و پا نهاده نشده؛ زيرا به راه رفتن نيازى ندارد و جايگاهش آب است. براى آن، شش آفريده نشده؛ چون كه در ميان آب نفس نمى‏‌تواند كشد. در عوض دست و پا، باله‏‌هايى سخت و قوى به آن داده شده است و چنان كه قايقران با پارو زدن به پيش مى‌‏رود، ماهى نيز با حركت دادن اين باله‏‌ها آب را به كنار می زند و پیش می رود.  بدن ماهی با فلس هايى سخت و درهم پوشیده شده. همچون در هم فرورفتگى اجزاى زره‏‌هاى پولادين، تا از آفات و آسيب ها در امان ماند. ديدگان ماهى، كم سو و ضعيف است و آب مانع ديد دقيق و درست او مى‌‏شود؛ در نتيجه، اين نقص با اعطاى شامّه‏اى قوى، جبران شده است.  از فاصله‌‏اى بسيار دور غذا و طعمه خود را بو مى‌‏كند و در پى آن در جستجو مى‌‏افتد. اگر اين توان در او نهاده‏ نبود، چگونه از طعمه و جايگاهش آگاه مى‏‌گشت؟ روزنه‏‌هايى در ميان دهان ماهى و گوش آن باعث پيوند دهان و گوش آن است. ماهى آب را با دهان مى‏‌گيرد و از سوراخ هاى گوش خارج مى‏‌كند. تا مانند حيوانات ديگر، از مزاياى نسيم و هوا سود برد.  منبع: شگفتیهای آفرینش (ترجمه توحید مفضل)  🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 گل نرگس کجایی؟ دلم💔 می گیرد از داغ جدایی اگر با مرگ من می آیی ای گل🌹 دعا کن من بمیرم تا بیایی 🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸 @nafahat1
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🔸 خانواده با نشاط 🔸 زندگی در لحظه 🎤دکتر فرهنگ 🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸🌼 بسم الله الرحمن الرحيم 🕋 وَ اَنَّ اللهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ 💌 و قطعاً خدا سُست کننده نیرنگ کافران است. 🌿 سوره انفال ، آیه ۱۸🌿 ✍ اول ماه صدقه فراموش نشه، از طرف امام رضا(علیه السلام) هر چقدر در توان داریم برای سلامتی امام زمان(عج) صدقه بدهیم، اگر تونستید نماز اول ماه هم بخونید، برای حفظ سلامتی بسیار سفارش شده است. 🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸 @nafahat1 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔸نمازی که قرائت آن بلند خوانده نشده باشد، چه حکمی دارد؟؟👆👆 💠🔸🔸💠🔸🔸💠🔸🔸💠🔸🔸💠 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛دختر ۲۷ ساله که در یک کافه در شهر منچستر انگلیس کار می‌کنه با دعوت از دوستان و آشنایان رسما با فرشی بنام مات ازدواج کرد 😱😳😂😂😂 غربیها طی صد سال اخیر گند زدن به تمام اصول انسانی و اخلاقی جامعه بشری که نتیجه اش رو با از هم پاشیدن خانواده ها و پیری جمعیت میشه دید ... حالا هردفعه یکی احمق پیدا بشه و کارای احمقانه بکنه دور از ذهن و تعجب اور نیست اون هم از این ادمها... اما تعجب و حیرت از این همه احمقی که اطرافش تایید و همراهی میکنند..😂 دختره خواسته اسکلشون کنه اونا هم پذیرفتن..😂 از بچگی قصه پادشاه و لباس نامرئی که دو کلاهبردار براش دوختن رو شنیدین!!؟ این قصه رو در زیر براتون میارم که خیلی بدرد حال و روز این زمانه ی کشور خودمون هم میخوره بخصوص در زمینه برجام و بورس و تورم ...😳😳 که کارشناسان هی میگن تورم و رکود هست ... یکی میگه... رکود و تورم نیست.. احمقها حرف میزنند و میگند هست😱😳 فقط تو اون قصه اخرش پادشاه متنبه میشه و به اشتباه خودش پی میبره و آدم میشه...!! ولی تو قصه ی ما ...... درست بشو نیست که نیست😔 🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸 @nafahat1
داستان لباس جدید پادشاه (امپراتور) پادشاهی بود که دلش می خواست همیشه لباس های خوب بپوشد. خیاط های مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او می دوختند. روزی رسید که خیاط های او دیگر نتوانستند لباسی با شکل تازه برایش بدوزند. پادشاه عصبانی شد و فریاد زد : مگر نمی دانید که من هیچ وقت یک لباس را دوبار نمی پوشم. خدمتکارهای شاه، خبر مهمی را در همه جای آن سرزمین پخش کردند : هر کس بتواند یک دست لباس جدید برای جناب پادشاه بدوزد، جایزه بزرگی خواهد گرفت. تمام خیاط ها سعی کردند که لباس تازه ای برای شاه بدوزند اما هیچ لباسی شاه را راضی نکرد. شاه از خودراضی نمی توانست قبول کند که بدنش چاق و زشت است. یک روز دو آدم حقه باز به قصر شاه آمدند و گفتند جناب شاه ، ما از راه خیلی دوری به اینجا آمده ایم تا شما را راضی کنیم. ما بافنده هایی هستیم که کار خود را خیلی خوب بلد هستیم. ما می توانیم پارچه عجیبی ببافیم. این پارچه مخصوص ، طوری است که آدم های احمق نمی توانند آن را ببینند. پادشاه گفت : هووووم … چه جالب! این طوری می توانم بفهمم که کدام یک از وزیرانم با هوش و کدام یک احمقند. ” خیلی خوب، فوری شروع به بافتن کنید” بعد هم پول خیلی زیادی به آنها داد. آن دو نفر این طور نشان دادند که دارند پارچه می بافند. صدای ماشین پارچه بافی نیمه شب به گوش می رسید “کلیک کلیک کلیک.. پادشاه می خواست بداند که کار بافنده ها چقدر پیش رفته است. برای همین با خودش فکر کرد: خوب است بهترین و راستگوترین وزیرم را پیش آنها بفرستم. وزیر به اتاق کار بافنده ها رفت . او با دیدن ماشین خالی از پارچه خیلی تعجب کرد. هر چقدر که نگاه کرد چیزی ندید. وزیر که مرد با تجربه ای بود با خودش فکر کرد: خیلی بد شد! حالا اگر من راستش را بگویم پادشاه خیال می کند که آدم احمفی هستم. او به من خواهد گفت: بی عرضه احمق، از قصر من بیرون برو! برای همین، وزیر به پادشاه گفت: تا به حال پارچه ای به این زیبایی ندیده ام. جناب شاه من مطمئن هستم که شما از آن خوشتان خواهد آمد. پادشاه از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و به بافنده ها پول بیشتری داد. چند روز بعد پادشاه خواست پارچه را ببیند اماترسید و یکی دیگر از وزیرانش را پیش بافنده ها فرستاد. پادشاه خیال می کرد که این وزیر از همه باهوش تر است . اما او هم نتوانست پارچه ای ببیند و ترسید که شاه با او دعوا کند . برای همین گفت : جناب شاه ، واقعا که پارچه خیلی خیلی قشنگی است.پادشاه خیلی خوشحال شد. با خودش فکر کرد : حالا دیگر من نباید نگران باشم چون حتما می توانم پارچه ای را که آنها دیده اند ببینم. پادشاه مطمئن بود که وزیرانش به اندازه او باهوش نیستند. برای همین به همراه دو وزیر و عده ای از نزدیکان و خدمتگزارانش از قصر بیرون آمد.دو وزیر گفتند جناب شاه ما امیدواریم که شما از این پارچه جالب خوشتان بیاید پادشاه به اتاقی رفت که بافنده ها در آن کار می کردند. اما او در ماشین بافندگی چیزی ندید. با خودش فکر کرد: یعنی چه؟! چرا من نمی توانم پارچه را ببینم ؟! یعنی من یک احمقم؟ نه، من نباید بگویم که چیزی نمی بینم! بنابراین پادشاه به بافنده ها گفت که از پارچه خیلی خوشش آمده است. هر دو وزیر توی دلشان گفتند : چقدر بد است که من نمی توانم پارچه را ببینم! پادشاه به بافنده ها مقدار زیادی طلا داد. بافنده های ناقلا هم کارشان را ادامه دادند.و زود خبر دادند که تمام پارچه بافته شده است. و نشان دادند که دارند پارچه را می برند و لباس جدیدی برای شاه می دوزند.بعد لباس تازه را به پادشاه نشان دادند و گفتند :جناب شاه وقتی که مردم شما را با این لباس ببینند خیلی تعجب می کنند آنها حتما از شما تعریف خواهند کرد.بافنده ها به پادشاه کمک کردند که لباس هایش را در بیاورد و لباس جدیدش را بپوشد.شاه خودش را گول زد و در دل گفت : وای چقدر عالی است! این لباس مثل پر سبک و مثل نسیم لطیف است. بعد از دو وزیرش پرسید خوشتان می آید؟ آنها جواب دادند البته چه لباس زیبایی است! چقدر به شما می آید جناب شاه! در همین موقع در همه جای آن سرزمین حرف از لباس جدید پادشاه بود. روزی رسید که نزدیکان شاه یک نمایش رژه ترتیب دادند. شاه در حالی که مثل سربازها پا می کوبید و رژه می رفت با صدای بلنذ گفت : اهم … فقط آدم های دانا می توانند لباس جدید مرا ببینند. مردم فریاد زدند : همین طور است! لباس تازه پادشاه خیلی دیدنی است! این لباس چقدر به او می آید! بله … بله …. شاه وقتی که صدای تشویق آمیز مردم را شنید خیلی خوشش آمد. بعد یکدفعه صدای پسرکی بلند شد که با خنده گفت : نگاه کنید این مرد لباس نپوشیده. آقای شاه، شما با این بدن لخت حتما سرما می خورید. وای! مسخره مردم شدم!خیلی بد شد! من لختم! پس تا حالا گول خورده بودم! آبرویم رفت! این حرف ها را با خودش زد و بعد پسرک را به قصر خودش برد.و هدایای زیادی به پسرک داد و از آن به بعد به مشکلات مردم و سرزمینش فکر کرد👌