eitaa logo
خانم شفیعی(نفحات)
134 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
50 فایل
❤تقدیم به اقاجانمان ❤ 🌸صاحب و مولامان🌸 ⚘⚘برنامه های اخلاقی؛ اجتماعی ؛اعتقادی؛و سبک زندگی و تربیتی واحکام. دعا. وشرح ادعیه معروف. نهج البلاغه و صحیفه سجادیه،مسابقه و جوایز متعدد. کپی با ذکر صلوات آزاد انتقادات و پیشنهادات ارتباط با مدیر @MAAHER
مشاهده در ایتا
دانلود
استغفار برای باردار شدن در برخی روایات معتبر برای بچه دار شدن گفته شده هر صبح ۱۰۰ مرتبه ذکر استغفار خوانده شود. در صورت فراموشی قضای آن بجا آورده شود; و بهتر است «استغفرالله واتوب الیه» گفته شود، زیرا استغفار سبب آمرزش گناهان و آرامش قلب و روح مادر و بستر مناسب برای رشد جنین خواهد بود خواندن سوره نور ( دعا برای بچه دار شدن ) خواندن آیه‌ی سی‌و‌شش از سوره مبارکه نور توسط پدر و مادر، پیش از بارداری توسط والدین و در ایام بارداری توسط مادر بسیار توصیه شده است: الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکوه فی‌ها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی ء ولو لم تمسسه نار نور علی نور يهدى الله لنوره من يشاء ويضرب الله الأمثال للناس والله به کل شئ علیم.》 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 @nafahat1
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا افزایش جمعیت ؛ موجب فقر می شود!؟ 🎤استاد رائفی پور 🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جبرئیل بر پیامبر نازل شد، او را چنین موعظه فرمود: «یا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّک مَیتٌ وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّک مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّک مُلَاقِیه؛ ای محمد هر چه می‌خواهی زندگی کن، همانا [روزی] خواهی مرد و هر چه را می‌خواهی دوست داشته باش، [ولی بدان روزی] همانا تو از آن جدا خواهی شد و هر کاری می‌خواهی انجام بده، همانا تو آن را ملاقات خواهی کرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل به من گفت: ای محمد عش ما شئت فانک میت؛ هرچه می خواهی وهر طور می خواهی زندگی کن، عاقبت می میری؛ عمر جاوید برای کسی نیست. و احبب من شئت فانک مفارقه؛ هرکه را دلت می خواهد دوست داشته باشی دوست داشته باش، اما این را هم بدان که از او جدا می شوی. معلوم است که در زیر اینها چه مستتر است؛ یعنی پس انسان باید کسی را دوست داشته باشد که از او جدا نمی شود. این حساب را داشته باش، هر که را می خواهی دوست داشته باشی دوست داشته باش، اما بدان که تو از همه اینها جدا می شوی؛ فقط یک حقیقت است که از او جدا نمی شوی. اعمل ما شئت فانک ملاقیه؛ هرچه می خواهی عمل کنی بکن، اما این را هم بدان که تو به عمل خود خواهی رسید و با عمل خودت در یک وقتی ملاقات خواهی کرد. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @nafahat1
اما حالا که همه می میرند؛ می خواهی بدانی انسان چطور می میرد؟؟ در آن لحظه حالش چگونه است؟ در احادیث آمده است که اگر می خواهی بدانی چگونه می میری باید ببینی چگونه زندگی کرده ای!! در این دنیا قلب و علاقه ات به چه چیزی تعلق داشته است!! آیا دنیا تمام وابستگیها و دلبستگی های تو را تشکیل داده است یا خدا و آخرت محور اعمال تو بوده است؟؟ آیا لحظات جان کندن با آن سختی اش اغاز سختی هاست یا اخرین سختی دنیایت قرار میگیرد!! وصف چگونگى مردن (خطبه ۱۰۹ نهج البلاغه): سختى جان كندن و حسرت از دست دادن دنيا، به دنيا پرستان هجوم آورد. بدن‏ها در سختى جان كندن سست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز مى‏ دارد، و او در ميان خانواده ‏اش افتاده با چشم خود مى ‏بيند و با گوش مى ‏شنود و با عقل درست مى ‏انديشد كه عمرش را در پى چه كارهايى تباه كرده‏ و روزگارش را چگونه سپرى كرده به ياد ثروت‏هايى كه جمع كرده مى ‏افتد، همان ثروت‏هايى كه در جمع آورى آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناك گرد آورده و اكنون گناه جمع آورى آن همه بر دوش اوست كه هنگام جدايى از آنها فرا رسيده، و براى وارثان باقى مانده است تا از آن بهرمند گردند، و روزگار خود گذرانند. راحتى و خوشى آن براى ديگرى و كيفر آن بر دوش اوست، و او در گرو اين اموال است كه دست خود را از پشيمانى مى‏ گزد به خاطر واقعيّت‏ هايى كه هنگام مرگ مشاهده كرده است. در اين حالت از آنچه كه در زندگى دنيا به آن علاقمند بود بى اعتنا شده آرزو مى ‏كند، اى كاش... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @nafahat1
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.... اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او رشك مى‏ برد، اين اموال را جمع كرده بود. اما مرگ هم چنان بر اعضاى بدن او چيره مى‏ شود، تا آن كه گوش او مانند زبانش از كار مى ‏افتد، پس در ميان خانواده‏اش افتاده نه مى‏ تواند با زبان سخن بگويد و نه با گوش بشنود، پيوسته به صورت آنان نگاه مى ‏كند، و حركات زبانشان را مى‏ نگرد اما صداى كلمات آنان را نمى ‏شنود، سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا مى‏ گيرد، و چشم او نيز مانند گوشش از كار مى‏ افتد، و روح از بدن او خارج مى ‏شود، و چون مردارى در بين خانواده خويش بر زمين مى‏ ماند كه از نشستن در كنار او وحشت دارند، و از او دور مى‏ شوند. نه سوگواران را يارى مى‏ كند و نه خواننده‏اى را پاسخ مى‏ دهد، سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين مى ‏برند، و به دست عملش مى ‏سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى ‏پوشند.  🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دلیل بیماری شدیدی که داشت پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی ماند. به طوری که در ۴ سالگی کبد وی از بین رفته و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا ابالفضل(ع) کردی. همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم. سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می دهد.علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد به طوری که سال ها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود.  در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد نوشته بود به امید دیدار در کربلا. درسال 1361 عملیات والفجر ۱ منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغریب هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط ۱۶ ساله بود. ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا بود پیکرش در فکه پیدا می شود و شب تاسوعا حسینی به وطن باز می گردد. 🌷⚘🌷⚘🌷⚘🌷⚘🌷⚘🌷 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جناب حجت الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم. در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم. آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند....
...من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟ فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان. لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است. سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد. گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید. در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم. آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند. سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: ا سم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم. پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند. نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد. فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد. اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم. بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من...