🌷 175 نفر🌷:
سرش که بالای زانوم بود
زانوم خون آلودشد
گفتم فرهاد نگاه خونی که از زیر پتومیریخت ازاینجاست
می دیدیم این اسیر بعثی
پیکرابراهیم را با پتو میداخت پایین
سرش به این سخره ها خورده
ازاین چهارنفر یکی با درجه بود هیکل بزرگ وتنی تنومند داشت
فرهاد گفت این بعثی است
تا گفت بعثی
بلند شدم با اندام کوتاهم پریدم
همچنان زیر گوش او را زدم
سیلی....
سیلی انقدر محکم بود
در جا نشست صورتش را گرفت
سر ابراهیم را به او نشان دادم
گفتم چرا داخل پتوموقع انتقال
پیکرش را به زمین می زدی
ابراهیم بین بچه ها خیلی عزیزبود
وتو دل همه بچه ها
خصوصا علی اثنی عشری
همه می گفتند علی بعداز شهادت ابراهیم نمی ماند
همین هم شد بعد از ده سال علی هم بخاطر شیمیایی بشهادت رسید
هرچندبرای سردار میرعلی فرمانده گردان علی ابن ابی طالب لشگر ۲۵هم
شهادت ابراهیم مشکل بود
ودوست ویار خود را ازدست داد
🌷 175 نفر🌷:
به اتفاق این چهار اسیر وفرهاد پیکر ابراهیم را تا شیار وشکنار بردیم
امدم هنی قل صدای بی سیم
صدای اشنایی بود
باز اقا مرتضی فرمانده لشگر بود
گفتم حتما پشیمان شد که ما بریم عقبه
گفت سریع برگردبیا قله سنگی
تعجب کردم
این داستان ادامه دارد
مراسم ویژه
آخرین روایت ازعملیات والفجر10
مراسم عقد میرسعید
شب میلاد امام حسن مجتبی ع امشب
به روایت حامی
ساعت ۱۰شب چهارشنبه ۱۶ ۱ ۱۴۰۲
تالار بزرک ۱۷۵ نفر
به این آدرس
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
🌹کانال ۱۷۵نفر🌹.
http://eitaa.com/joinchat/610336774C05d5544f97
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
روایتی از روزهای سخت ولی شیرین
🌹عملیات والفجر10۰🌹
به روایت حامی
مشاهدات عینی ازفعالیت رزمندگان
یگان دریایی لشگر ویژه ۲۵ کربلا
بایک اقدام ویژه درقالب گردان دواب
یا قاطر ریزه.
کردستان دزلی.کوه های
ملخور.هنی قل.قله سنگی.
.شیارهای وشکنار.واحمد اباد وشهرخرمال .
جاده خرمال .سیدصادق.ودوجیله
هرشب 👇
کانال ۱۷۵نفر
🌹 روایت سی سوم🌹
گوشی بی سیم راگرفتم
آقا مرتضی گفت که بیا اسرا راهدایت کن به مسئولیت شما وانهاراتا دزلی سریع
ببرین تاشب نشه تمام نیروی های یگان دریایی رابسیج کن
ادامه داستان که این خاطره
منتخب جشواره
خاطرات کردستان میباشد وجزوه ابتکارات جنگ ثبت شده
ودرسایتها وروزنامه ها ومجلات است
بحضورتان تقدیم میگردد👇