خمپارها که بسمت اسکله شلیک میشد امان ما را گرفته
وکارهاوهماهنگی
انباشته وزخمی ها
بیشتر
رفتم بسمت یک مجروع
کمکش کنم👇
ناگهان صدای صوت خمپاره
خیلی نزدیک امد
مجروح را گرفتم با وضیعت بد او
مجبور بودم با او دراز کش گنم
انچیزی که نباید اتفاق می افتاد..
افتاد
خمپاره در یکمتری ما به زمین نشت
تعجب
چرا منفجر نشد وای خدا
اگر می شد چه میشد
فکر کنم قطعات بدن ما راهم جمع نمیشد
چونکه گلوله خمپاره ۱۲۰....
دریک متری .....
ولی گلوله عمل نکرد
مقابل من وآن مجروح.
صدای جیز جیز
را میشندیم👇ببینید👇
مجروح را سوار قایق کردم
بیسمچی صدایم زد
رفتم کنار سنگر
شهید گلگون بود
گفت سریع بیا
سمت اسکله خودی
أقای ازادی را انجا بسپار
جلسه است یکساعت دیگر
سنگرما باید باشی...👇
به بیسمچی گفتم در کناراقای ازادی باش کمک اش کن یک قایق گرفتم
باسکاندارگفتم خالی نریم
مجروح هم ببریم برو
سوارشون کن
نفربر از خط هم مجروح اورده بود اون راسوارش کن 👇
من الان می ایم
مسیراه اسکه خودی
قایقهای ما
سخت در ترابری لشگر بودند
وهر که را می دیدم
دست تکان می دادم
مرا می دیدن تعجب میکردند
نیرو .تجهیزات
استحکامات. مهمات.
وهرچه نیاز
خط بود در حال انتقال.
وانتقال خدرو با لندی گراف مرا بیشتر خودجذب کرد که یک کارتجربی بودبرای یگان دریایی👇👇