عملیات بیت المقدس
مرحله اول
آزادی خرمشهر
به روایت حامی 🌹قسمت اول🌹
بعداز طعم شیرین وپیروزی عظیم وشرکت در عملیات بزرگ فتح المبین یکماه نشد
دوباره فراخوانی شد برای اعزام به جبهه
۱۶سالم بود
من دخیره سپاه ونیروی ویزه سپاه بابلسر عضویت داشتم
خبر به گوشم رسید سریع به سپاه مراجعه
مقدمات اعزام فراهم شد
راضی کردن پدر ( ره)خیلی مشکل بود
از مادر خواستم که از پدر رضایت رابگیرد
دیدم مادر اشک ریخت ومثل همیشه
من طاقت اشک ریختن مادر را نداشتم
بغل اش کردم بوسیدم دستان مبارکش را
بوسیدم مادر ماموریت خود را بخوبی انجام داد
وپدر فردای آنروز گفت این پسر دیگر مال ما نیست مال وطن است راهی که خود انتخاب کرد برود مادر با اشک ساک اعزام را آماده کرد
گفت فردا من تا محل اعزام مزار شهدا میام بدرقه ات
یک شرط گذاشتم گفتم
بشرطی مادرجان گریه نکنی
قول..،..
مرا از زیر قرآن عبور داد
باهم راهی شدیم تا مزار شهدا
مسیرراه دیدم
🌹اسماعیل ومادرش از کوچه بیرون آمدند
صدایش زدم
دونفری با مادر هایمان حرکت کردیم بسمت مزار
این داستان ادامه دارد