بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❇️اعمال عبادی امروز (جمعه)همراه با صوت متن و ترجمه (روی جملات آبی رنگ کلیک کنید)
❇️هر کسی به حَسَبَ وقت و فرصتی که دارد،این اعمال و یا بخشی از آن را انجام دهد که خیلی دارای آثار و برکات است
۱-خواندن زیارت آقا امام زمان علیه السلام بعد از نماز صبح
۲-خواندن دعای عهد
۳-خواندن دعای اللهم ادفع عن ولیک....(دعا برای امام زمان علیه السلام)این دعا در مفاتیح بعد از دعای عهد آمده است
۴-خواندن سوره یس و زیارت آل یس و اهداءثواب آن به آقا امام زمان علیه السلام(توصیه حضرت آیت الله وحید خراسانی)
۵-خواندن زیارت عاشورا
۶-سلام دادن به ائمه
۷-زیارت امروز
۸-دعای ندبه
۹-نماز اعرابی
۱۰--نماز جعفر طیار
۱۱-غسل جمعه
۱۲-اذکار روح بخش
❇️اهمیت صدقه دادن برای امام زمان علیه السلام
❇️صدقه دادن در روز جمعه
❇️از گناه فاصله بگیریم گناه قلب انسان را سیاه و تاریک می کند و توفیقات را از انسان سلب میکند،هیچ کسی از راه گناه به مقصد نرسید و نخواهد رسید(عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنیم)
التماس دعا
sticker_mazhabi(52)(2).mp3
8.81M
بهاشکچلهگرفتمکه
گنهکمکنمحسین . . .♥️
التیام؛:
بهاشکچلهگرفتمکه
گنهکمکنمحسین . . .♥️
زیباترین حس سجده
این است که تو در
گوش زمین نجوا میکنی؛
صدایت در آسمان
شنیده میشود .
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدایی
خوابدیدم کهشدمزائربینالحرمین
صبحگفتمبهخودمهرچهصلاحاستحسین
آرزویحرمتکردهمرادیوانه
أنتَمَولاوأنَا …!
هرچهصلاحاستحسین ؛))💔
_اسماعیلهایت را قربانی نتوان کرد
مگر بر سر درِ دل بنویسی:
"به حسینیهی تخریب خوش آمدید!"
که شاخصهی دل، حسینی بودنست
و شاخصهی حسینی بودن، تخریب نفس.
به بهانه سالروز عملیات کربلای یک (قسمت اول)
سیره سردار شهید علی اصغر بصیر(فرمانده گردان یارسول(ص) از لشکر ویژه ۲۵ کربلا)
✍همسر شهید: از روزی که عروسی کردیم تا شهادتش، حتی یکبار هم ایام عید منزل نبود. دائماً در ناامنی جنگلهای مازندران (درگیری با منافقین) و جبهه مشغول خدمت بود. اصغر آخرین باری که قصد جبهه داشت، روزی سَرِ نرگس رو چادر گذاشت و اونو بُرد بیرون و براش کمی خوراکی خرید تا در نبودنش، با اینا مشغول بشه و منو اذیت نکنه. اصغر به من قول داد که بعدِ ۴۵ روز برمی گردد. لحظه ای که اصغر خداحافظی کرد، در واقع دلم رو با خودش بُرد. از یک طرف اضطراب و نگرانی و غم دوری برای خودم، و از طرفی هم، بی قراری و بهانه گیری های نرگس و حمید. یادم هست بعدِ رفتنش، شبها میومدم تو ایوون، رو به آسمون و با خدا راز و نیاز میکردم(برای سلامتی رزمندگان و اصغرم دعا میکردم). نزدیکان، این حرکاتم رو میدیدن، با خنده به من میگفتن، چی شده معصومه، ستاره شمار شدی؟ حدود ۴۰ روزی میگذشت که دهم تیر عملیات کربلای یک شروع شد. بخاطر نگرانی زیاد، نمیتونستم تو خونه بَند بشم. دست بچه ها رو گرفتم و رفتم منزل مادرم. مادرم به محض دیدنم گفت: چته؟ گفتم نگران اصغرم. مادرم دلداریم داد و گفت، اصغر خیلی شجاع و نترسه. حدود سه چهار روز بعد، سردار حاج حسین بصیر ، هادی بصیر و بابام اومدن پیشم و تنشون لباس سیاه بود که من اصلا متوجه پوشیدن لباس سیاهشون نشدم. به محض دیدنشون، ازشون پرسیدم پس اصغر کو ؟
ادامه در قسمت بعد......
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥲 بزرگترین دردی که میشه باید تجربه کرد...🤔
#پیشنهادتماشا
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1_1520546251.mp3
4.38M
🎧صوت شهدایی از حاج منصور ارضی...
.
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
🔶«اثر شهید گمنام كمتر از اثر شهید معروف نیست، اثر عالمان گمنام كمتر از اثر عالمان معروف نیست...»
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدایی
📌 روایتی از انهدام آمبولانس مجروحان
🔹️ هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلولهای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج میشد، بدنهای تکهتکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد.
◇ با منهدم شدن آمبولانس و در پی آن آتش گرفتنش، امکان جلو رفتن نبود. جالب آن بود که راننده آمبولانس و پسرخالهاش که در کنارش نشسته بود، هر دو سالم به بیرون پرت شدند.
◇ اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آنجا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود.
◇ یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکانخوردنهای مشکوکی شدم. با خودم گفتم: امکان دارد کسی از آنها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.
◇ بیخیال خمپارهها شدم و با ذکر وجعلنا به طرف آمبولانس دویدم.
◇ کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است، پیدا کنم.
◇ تنهای تنها، کنار آمبولانسی که میسوخت، دراز کشیده بودم، ولی هیچ ندیدم جز تکههای بدن که در حال جان دادن بودند؛ دستها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند.
◇ آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکانهای غیرارادی دستوپای قطعشده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود.»
◇ آمبولانس_شهدا
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #الی_الحبیب
پنجره دل را بگشای به سوی کربلا...
#صلی_الله_عليك_يا_ابا_عبدالله
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
خانواده
بستگان
دوستان
گروه ها را دعوت کنید
دراین کانال شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙موضوع زن، حمله یا دفاع؟
📌رمزگشایی از علت اصلی هجوم رسانههای دشمن به موضوع زن و حجاب
🔹ضربهی زن ایرانی به تمدن غربی
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
38.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویژگیهای منحصربفردمقام معظم رهبری که بر ارادت ارادتمندان نسبت به ایشان خواهدافزود
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آمنه ، شیر زن ایرانی در دفاع مقدس
🔹️ ﺁﻣﻨﻪ ﻭﻫﺎﺏ ﺯﺍﺩﻩ یکی از ﺷﯿﺮزنان ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﮔﺮ، تکﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯ، ﺁﺭﭘﯽﭼﯽ ﺯﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ، ﭼﻤﺮﺍﻥ ﻭ ﺻﯿﺎﺩ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﻮﺩ .
◇ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻣﺴﻠﻂ ﻭ ﺩﻭﺭه هاﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺘﻬﺎﯼ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﺮﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺑﻪ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻭ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ.
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
✍ امروز روز پنجم است
که در محاصرهایم،
آب را جیره بندی کردهایم
عطش همه را هلاک کرده ،
همه را جز شهدا،
که حالا کنار هم
در انتهای کانال خوابیدهاند
دیگر شهدا تشنه نیستند!
فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه...
السلام علیک یا سیدالشهدا(ع)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
یادی از شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
#قمقمه_هاى_خالی 💦
🌷"کارتان بسیار زیبا و تکان دهنده است، این تصمیمی که شما گرفتید، اراده ای بسیار قوی و ایمانی محکم می خواهد، الحمدالله با این کارتان نشان می دهید که در تاریخ مبارزات، بی نظیر هستید، اما جنگ است و اسارت و محاصره و این چیزها را به دنبال دارد، ممکن است حتی چند روزی در مکانی قرار گیرید که از آب و غذا خبری نباشد."
🌷اما بچه ها به هیچ وجه نمی خواستند از تصمیم شان عقب نشینی کنند به همین جهت منتظر شروع عملیات بودند. یکی دو ساعت دیگر عملیات شروع می شد. نام عملیات هم کربلای یک در جبهه ی مهران بود. قبل از شروع عملیات بچه ها واقعاً به تزکیه روح مشغول بودند، هر کدام به گونه ای با خدا گفتگو راز نیاز می کردند....
🌷....یکی با قرائت قرآن، دیگری با صلوات و دیگری با دعا و نيايش. و آن چه در آن لحظه زیبا و بهشتی به نظر می رسید، حضور یک جرقه ی نورانی در دل هایمان بود. اصلاً شک و تردیدی در اراده و تصمیم بچه ها وجود نداشت، انگار بیعتی دوباره و این بار از همیشه قوی تر و روشن تر با خدا و یارانش داشتند و بی تابی و انتظار بیش از حدشان نشان می داد که منتظر آن لحظه ی ناب و عرفانی هستند. لحظه ای که همه فکر می کردند با این کار تمام تاریکی کینه از دل شان بیرون می ریزد.
🌷همه سر جای خود مستقر بودند، آرام و در سکوت مطلق. سکوتی که بوی حضور می داد، حضور فضایی آکنده از معنویت. تمام کارهایی که باید صورت می گرفت قبلاً بچه ها خودشان با هم هماهنگ کرده بودند و حالا نشسته بودند که رمز عملیات اعلام شود....
🌷اولین بار که رمز عملیات خوانده شد، دست بچه ها رفت روی قمقمه های آب. قمقمه را بیرون آورده و سر آن را باز کردند، بعد کم کم قمقمه را سرازیر کردند و تمام آب را از قمقمه، روی زمین ریختند این کار حتى یک دقیقه هم زمان نگرفت، حالا همه آماده بودند تا یک واقعیت بزرگ تاریخی را که در صدر اسلام به وقوع پیوسته بود، بار دیگر عینیت ببخشند.
🌷رمز عملیات بهانه ای بود برای اجرای این کار و این بار با تمام وجود منتظر بودند تا برای بار آخر رمز عملیات اعلام شود تا با تمام وجود به دشمنان نور و روشنی هجوم بیاورند و این هم به وقوع پیوست و رمز عملیات برای بار اخر اعلام شد ......
🌷یا ابوالفضل العباس
راوی: حاج مجید قانعی
کانال #دفاع_مقدس
#بوی_عطر_گل_یاس
☀️ حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ، بچه های رزمنده دیگربه خوبی با این صداها آشنا هستند . گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی!
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمیشنید، به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشهای آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت:
🕌 #آقا_اومدم
🌴 #حسین_جان_اومدم
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت :"کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...!(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه ها شهید می شدند ، آنها را کنار هم می گذاشتند تا بچه های گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند.)
در حالیکه تمام بدنم می لرزید او را بغل کردم ، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم ، به خدا بوی عطر گل یاس میداد...
✍🏻 راوی : عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
📷 #جنگ_به_روایت_تصویر
#دفاع_مقدس
#نوجوانان
#عملیات_کربلای_۱
🗓 ۹ تا ۱۹ تیرماه ۱۳۶۵ - سالگرد عملیات کربلای یک — آزادسازی مهران
ا🇮🇷 یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست...🌷
ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▫️▪️▫️