eitaa logo
🌹175نفر🌹
3.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
10.3هزار ویدیو
48 فایل
شهیدان شفاعت یاد شهدای غواص دست بسته ارتباط با مدیر کانال : https://eitaa.com/Hami175
مشاهده در ایتا
دانلود
تا اخرین نگاه تا وارد جاده سرراه مرگ بشن انها رازیرنظر داشتم درگیری در خط به حدی بوددتمام صداها ی سلاح انفرادی تیرهارا میشنیدم گلوله باران امان مارابرید یک نفر نفس زنان مراصدا از بچه های شهرم وگردان صدایم زد اسکله ورود مجروح وشهید هم زیاددبود گفت حامی .. حسین شیرافکن شهیدشد خمپاره روسنگرعمل کرد الوارسرش راجدا کرد منم مجروح شدم فقط پیکرش رااوردند باید شناسایی کنی یکی یکی بچه تا بخط کانال پرورش ماهی برسن شهیدیا زخمی شدند اسکله پر از مجروح وشهیدبود
عاشورای که پیش بینی کردم به عین داشتم می دیدم یک طرف نبرد یک طرف بمباران یک طرف گلوله بارن
نگران بودم هوا هم درحال تاریک شدن منورهابازمنطقه را روشن نگه میداشت
🌷 175 نفر🌷: صحنه عجیبی بود در آخرین دیدار با شهید حسین شیرافکن بخاطرم امدساعتی قبل دراسکله . تا خط یک کیلومتر فاصله بود. نبرد تن به تن نیروها لشکرهای عراقی را کلافه کرده بود. از ستاد لشکر به من خبر دادند شناورها را آماده کنید تا امکان تخلیه شهدا و مجروحین فراهم باشد. ر زمین و هوا گلوله بود و آتش. مخصوصا اسکله و محل حمل و نقل و تجمعات. یکی یکی شهدا را کنار سنگرم و اسکله آوردند. هر لحظه به تعداد آن اضافه می شد. تا جایی که بیش۱۰۰ شهید رسیده بود، یکی دست در بدن نداشت، آن یکی سر، آن دیگری پا نداشت و... با خودم گفتم خدایا این همه شهید! در میانشان در دود آتش نشستم با خود نجوا می کردم. دل تو دلم نبود. تعدادی پتو تهیه کردم، به اتفاق طلبه های حمل مجروع تعدادی از شهدا را استتار کردیم خود بخود بارانی می شدم. اختیار در دستم نبود، بی سیم را گرفتم با شهید گلگون و اسحاقی صحبت کردم. - مصطفی.. مصطفی.. حامی.. - مصطفی.. مصطفی.. حامی.. - جواب بده مصطفی. مصطفی لحظه ای گوشی را گرفت، گفتم: اسکله خودی بمباران شده. گفت: محسن جوابت را می دهد. - محسن.. محسن.. حامی.  محسن جواب داد. از صحبتم  که همراه با بغض بود و لکنت زبان، پرسید: چه شد حامی؟ بگو چه خبره؟ گفتم: محسن جان! اینجا زائر کربلا زیاده. منم در لابلای آنها گم شدم. گفت: با قایق نمی شود، چکار کنم؟ گفتم: محسن جان! داستان نعل تازه را در کربلا شنیدی؟ گفت: آره. گفتم: هرچند دقیقه بعثی هابه ابدان مطهر که کنار ما هستند می تازند، از هوا و زمین. اگر از هم جدا نشوند سخت می شود. برای ما کامیون بفرستید از راه دیگر و این امکان حمل زائران کربلا با قایق نمی شود. به خودم گفتم شهید حسینعلی شیرافکن در جمع این شهداست ولی سر در بدن ندارد.   حالا پیکر حسین درجمع این شهدا چطورپیدا کنم تاجنازه اش گم نشود فریاد زدم. خدا طاقت ندارم. یا زینب! کمک کن.. یا حسین! کمک کن.. بچه ها آرامم کردند. باز نگاهم به پیکرهای که کنارم آرمیده بودند. وای.. وای.. حسین.. وای این گل پرپرماست.. خدایا! چه کار کنم؟ با خودم گفتم: باید تک تک شهدا را بگردم تا حسین را پیدا کنم. شهید حسین شیرافکن پیرمرد زنده دل که بیش از60 سال سنش بود. یاد لحظه ای افتادم که می خواست به سمت خط برود، آمد کنار من و با هم روبوسی و خداحافظی کردیم. اشک در چشمانم حلقه زد و نتوانستم خودم را کنترل کنم. رفتم درجمع ابدان مطهر تا آرام بگیرم. از هر سمت خمپاره می آمد روی شهدا، من هم درازکش می شدم روی بدن شهدا. خیلی سخت بود. درجمع گل های پرپر راه رفتن و دنبال نشانه ای از شهید شیرافکن پیدا کردن که بی سر بود . یاد وقایع کربلا که ازبزرگان دین شنیدم برایم تداعی می شد. هرپتویی را که کنار می کشیدم یک حادثه برایم تداعی می شد. با خود زمزمه کنان ازخدا و اهل بیت استمداد می طلبم که یاری ام دهند  یا سیداالشهدا کمک کن تا بعد از 34 سال بتوانم این خاطره را بازگو کنم. ممکن است دیگر نباشم.  بیش از 100پیکر ؟ خیلی سخت بود پیدا کردن شهید شیرافکن. همه به من می گفتند این شهید کیست که در جمع این همه شهدا دنبال او می گردی؟ تواین آتش دشمن خدا می داند دست خودم نبود. پاهایم به اختیار خودش حرکت می کرد. به هر شهیدی که می رسیدم می گفتم: حسینم را ندیدی؟ حسین من سر در بدن ندارد. حسین من حبیب ابن مظاهره. نگهان خمپاره می‌آمد لا صوتش روی شهدا میخوابیدم دیگر نای حرکت نداشتم. دست وپایم را گم کردم. این همه شهید دراطرافم بود. ناگهان احساس کردم کسی مرا به سمت خود می خواند. سراغ پیکری رفتم که برایم آشنا بود. از آن طرف به خود نگاه کردم خجالت کشیدم، گفتم: این همه شهید مرا می بینند؟ بر بالینش نشستم. به دلم گواهی شد این شهید حسین است. ‍ یا زینب! دستش را گرفتم، بوسیدم چین و چروک دستش را دیدم، گفتم این دست هرکه هست کشاورز و کارگر است. با خودم گفتم: این حسین نباشد؟ حواسم به صورتش نبود. وقتی پتو را کامل کنار زدم رگهای بریده را دیدم. موی سفید چانه اش را دیدم. بی اختیار گفتم این حسین است. فریاد زدم این شهید حسین شیرافکن است. نشستم خواستم که رگهای بریده اش را ببوسم نتوانستم گفتم: من کی ام؟ خدایا! کمکم کن. دست و پایش را بوسیدم. مدارکش را چک کردم وروی بادگیرش نوشتم یاحسین! شهید حسین شیرافکن اعزامی از فریدونکنار.
این صوت مازنی👆 را حتما گوش کنید این تصویرشهید حسین است...👇 شهید بی سر..‌‌👇 اقتدا کرده به امامش امام حسین ع این روایت ادامه دارد 👇👇.