✍️ از صبح که چشم باز میکنی، تا شب که چشم فرو میبندی، چند کلمه، خرج میکنی ؟
آری خرج ...
- کلماتی که از ما صادر میشوند، خرج دارند!
و محل تأمین این هزینه، روحِ ماست ...
کلمات از روح کَنده میشوند ... برای همین هم هست که #کلام بعضیها آرامت میکند و کلام بعضیها، منقبضت ...
※ مراقب باش، آنقدر کلمه خرج نکنی که روحت، سر سجاده، توانِ بلند شدن نداشته باشد...
یا آنقدر با اظهار نظرهای بیهوده، از روحت هزینه ندهی که وقت خواب، جانِ پرواز بسمت خوابهای زیبا را از آن بگیری ...
✓ امروز، از همین الآن ... تا شب، #حساب_کتاب کلماتت را داشته باش!
★ هرجایی که میشود حرف نزنی ... نزن!
و هرجا که باید حرف بزنی؛ به کوتاهترین اما نغزترین و پرمهرترین کلام، پاسخت را به زبان بیار ...
موفق باشی دوست من ✋
#سخن گفتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
👈 کیفیت بهتر + متن
#خدا
🔻 همنشین حضرت داوود(ع)
✨روزی حضرت داود (ع) در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خود را در بهشت ببیند.
✨خطاب رسید: «فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است»
✨روز بعد حضرت داود(ع) به اتّفاق پسرش حضرت سلیمان (ع) از شهر خارج شد.
پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
✨پیر مرد، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
✨یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
✨حضرت داود (ع) پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
✨پیرمرد گفت:«مهمان حبیب خداست، بفرمائید»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید.
وقتی به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
✨وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
✨وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!
✨پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت داود (ع) نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
📚داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱
#شکرگزاری
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ// بهترین دستفرمون برای حالگیری توی دعوا!
#دعوا و #اختلاف
لینک کانال «حرف حساب» در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
⚡️پند لقمان حکیم
پسرم! دنیا را در حالى که گناهان و شیطان در آن هستند، امن ندان.
پسرم! دنیا را زندان خود قرار ده، تا آخرت، بهشت تو باشد.
☘
پسرم! دنیا، دریاى عمیقى است که انسانهاى بسیارى در آن هلاک شدهاند. از عمل در آن، توشه بر گیر
☘
پسرم! کشتى (نجات) ایمان است، و بادبان آن توکّل، و ساکنان آن شکیبایى، و پاروهایش روزه و نماز و زکات.
☘
پسرم! هر که بدون کشتى وارد دریا شود، غرق مىگردد.
☘
پسرم! سخن اندک بگو، و خداوند عز و جل را در همه جا یاد کن؛ چرا که او تو را بیم داد و ترساند و آگاه ساخت و آموخت.
☘
پسرم! از مردم پند بگیر، پیش از آن که تو مایه پند مردم شوى.
☘
پسرم! از (پیشآمد) کوچک، پند بگیر و پیش از آن که بزرگ بر تو وارد شود.
☘
پسرم! هنگام خشم، خود را مهار کن تا هیزم جهنّم نشوى.
پسرم! فقر، بهتر از این است که ستم کنى و سرکشى نمایى.
☘
پسرم! بپرهیز از این که قرض بگیرى و در پرداخت آن، خیانت ورزى
#لقمان
#پند
#دنیا
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رابطه وقایع اخیر با ظهور
🔺 تنها فاکتوری که باهاش جایگاه هر فرد در دستگاه و دولت کریمه امام زمان علیهالسلام مشخص میشه!
🔅#پندانه
🙏 مهم این است که در طوفانها آرامشت را حفظ کنی
🔹پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد.
🔸نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها، تصاویری بودند از خورشید بههنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در چمن میدویدند، رنگینکمان در آسمان، پرنده و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
🔹پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
🔸اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جایجایش میشد ابرهای کوچک و سفید را دید. و اگر دقیق نگاه میکردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت. پنجرهاش باز بود، دود از دودکش آن بر میخاست، که نشان میداد شام گرم و نرمی آماده است.
🔹تصویر دوم هم کوهها را نمایش میداد، اما کوهها ناهموار بود. قلهها تیز و دندانهای بود، آسمان بالای کوهها بهطور بیرحمانهای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیلآسا بودند.
🔸این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.
🔹اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه میکرد، در بریدگی صخرهای شوم، جوجهپرندهای را میدید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجهگنجشکی آرام نشسته بود.
🔸پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.
🔻سپس توضیح داد:
آرامش چیزی نیست که در مکانی بیسروصدا، بیمشکل و بدون کار سخت یافت شود، بلکه معنای حقیقی آرامش این است؛ هنگامی که شرایط سختی بر ما میگذرد آرامش در قلب ما حفظ شود.
هنوز درگیر این «من» نکبتیم!
ـ چه کارِ خوبی ...
+ آره پیشنهادِ من بود!
ـ چه غذای خوشمزهای ...
+ کاش بدونن دستپُخت من بود!
- چه تیمِ موفق و یکدستی ...
+ آره مدیرشون منم!
ـ چه نقاشیِ قشنگی ...
+ آره ایدهی من بود !
و .......
مَـــن .... مَــــن .... مَــــن !
تا وقتی درگیرِ اینیم که اسممون کنار زیباییهایی که در اونها نقش داشتیم، بدرخشه و اگر دیده نشیم، یا کارمون، به اسمِ فرد یا گروه دیگری تموم بشه، بهم میریزیم، یعنی هنوز:
درگیر "ماجرایِ وجود" یم! درگیرِ نجاستی به اسم "مَـــــن"!
و نیاز داریم تلاش کنیم، هم برای شناخت ساختار درونمون، هم برای اهلی کردن مرتبه به مرتبه درونمون!
هیچ نَفسی، یهو اهلی نمیشه؛ پله پله باید تندیها و تیزیهامون رو صیقل بدیم تا در نهایت برسیم به یه روح صیقلی که می تونه بازتاب دهنده کامل نور خدا باشه!
#منیت و #خودخواهی
لینک کانال «حرف حساب» در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
امروز شهادت حضرت محمد ص و امام حسن مجتبی ع مصادف شده با چهلمین روز هجرت داداشِ مظلومم، سربازِ مرزبانی، علی محمدی، از کرمانشاه است که حین مرزبانی با لباس رزم به دیدار شهدا و به رحمتِ خدا رفت.
اما برادرم پسری عاشقِ اهل بیت، اهل نماز، اهل روزه، بسیجی، دور از غیبت، چشم پاک، پاک دامن، کم حرف، کم خوراک، اهل پیاده روی کربلا، کمک به فقرا و ایتام، خوش اخلاق .مهندس از دانشگاه ملی و با هوش و...
برادرم به شدت دلسوز و دلرحم بود. اگر میرفت بیرون و گنجشکی زخمی شده می دید، میاورد خانه مراقبت می کرد.
آخرین بار آمد مرخصی، با پول حقوقِ ناچیزش، عید غدیر غذا درست کرد برای فقرا، میگفت ضربانِ قلبم امام علیِ ع است.
بخدا شهیدوار زندگی کرد، عشقش شهادت بود. حتی دوست داشت بره سپاه فقط برای سوریه.
یکبار آمد خانه چند تا پرچم نیم سوخته امام حسین دستش بود.
گفت رفتم کوه اینارو انداختن تو اتیش درش آوردم تحمل نداشت پرچم امام حسین بسوزانند.
یکیشو بزرگتر بود داد مسجد، یکیشم تو خانه خودمان نگه داشتیم.
کتاب شهدا رو می خرید کتابِ سه دقیقه در قیامت، شنود، بازگشت و ابراهیم هادی را وقف در گردش پخش می کرد.
تمام شهدا رو دوست داشت به خصوص شهید ابراهیم هادی، شهید جهاد مغنیه و... عاشق شهدای گمنام بود.
اون عکس کتابِ شهدام که تو تصویر هست، فرصت پیدا نکرد وقف کنه.😭
لطفا برای شادی روحش دعا کنید .🙏