eitaa logo
آرامش
1.5هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1هزار ویدیو
55 فایل
یادداشتها و تجارب دکتر رضامنتظر در بحث آرامش و سایر مطالب کاربردی مفید در این موضوع آرامش که لازمه سعادت دنیا و آخرت است، نیاز به آموزش دارد لطفا ۱۶ فایل اصلی را از منشی مجازی به آی دی ذیل دریافت و مطالعه و نظرات خود را ارسال کنید @visitmontazer
مشاهده در ایتا
دانلود
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥چه رابطه ای است بین ظهور آقامون صاحب الزمان ارواحنا فدا و نابودی اسرائیل؟؟ 💥این کلیپ را با دقت ببینید حتما شما هم وقتی متوجه شدید نابودی اسرائیل برابر با ظهور آقا است و داریم به آن روزهایی رویایی نزدیک میشیم. از امروز خودتون را با تربیت اخلاقی و علمی برای آن دولت کریمه آماده می کنید چون ظهور بیش از آنچه فکر کنید نزدیک شده...
✨✨✨✨ حکما گفته اند،هر که در وی این شش صفت باشد؛قابل آن است که با وی دوستی کنید: 🦋اول:آنکه اگر کسی به او احسان کند،هرگز فراموش نکند. 🦋دوم:آنکه به کسی که احسان کند،هرگز اظهار ننماید. 🦋سوم:آنکه اگر کسی از او عذر خواهد ،بپذیرد . 🦋چهارم:آنکه بر عیبی که اطلاع یابد ظاهر نکند. 🦋پنجم:آنکه چون بر هنری واقف شود،اندک را بسیار اظهار کند. 🦋ششم:آنکه اگر از کسی گناهی نسبت به او سر بزند،عفو نماید. 📚کشکول شیخ بهایی
🔆علت مسلمان شدن 🔅یکی از بزرگان می گفت: در سفر به فرانسه از خانمی که مسلمان شده بود، پرسیدم: چگونه مسلمان شدید؟ 🔅گفت: من سال ها پیش مقیم الجزایر بودم، یک روز از جاده ای عبور می کردم که در کنار آن مزرعه ای بود. دیدم کسی رو به سمتی ایستاده و حرکاتی انجام می دهد. کنجکاو شدم و از دیگران پرسیدم: این حرکات چیست؟ گفتند: نماز می خواند. کنجکاوتر شدم و سراغش رفتم، پرسیدم چه می کنی، چه می گویی و چه می خواهی ؟ 🔅وقتی متوجه شدم که در اسلام ارتباط با خالق این اندازه آسان و این قدر عمیق و لطیف است، تکان خوردم و این بود علت اصلی مسلمان شدن من . 📚نقل از: حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز، نکته 658
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ این کلیپ استاد شجاعی رو ببینید تا خستگی از تنتون بیرون بره آیا انقلاب اسلامی ایران به این زودی به ظهور امام زمان علیه السلام می‌رسد؟ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🔆پر سیمرغ حاصل عمرِ ز خود بی خبران آه بُوَد هر که از خویشتن آگاه شد، آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ در این راه پرِ کاه بود از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست آن بُوَد واصل این راه که در راه بود ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود از وصال رخ او بی ادبان محرومند گل این باغ ز دستی ست که کوتاه بود می رسد جاذبه  عشق به فریاد مرا یوسف آن نیست که پیوسته در این چاه بود «صائب» از کشمکش ردّ و قبول آسوده ست هرکه را روی دل از خلق به اَلله بود  📚صائب تبریزی
نواختن برای خدا 🔮✨✨🔮 در زمان‌هاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا" که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت. بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می‌شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم ،که مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت: خدایا عمری در جوانی و در شادابی‌ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر ،اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت می‌دهیم 🦋 که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده.
مثلث ظهور.mp3
5.92M
| حوادث فلسطین، برای کسانی که احوالات آخرالزمان را می‌شناسند؛ یک بشارت است! ✘ رهبر انقلاب؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید؛ ظهور نزدیک نیست! @Ostad_Shojae
🌸 می دانید چرا نیلوفر در مرداب گل می دهد؟ 🌿 برای اینکه به همه ثابت کند که در بدترین شرایط هم 👌می شود بود 👌می شود بود 👌می شود بود 👌می شود بخشید 👌می شود بود 👌می شود بود 🌸 نیلوفر مقاوم و وفادارترین گل در جهان است 🌿 کمی از او درس بگیریم و برای زیبا، شاد، قوی و موفق بودن شرایط را بهانه نکنیم!
🔆گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم 💥یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار کـه گاهی بر سینه ما سنگینی می‌کند. 👈رژیم کـه مختص چاقی یا لاغری نیست. گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم؛ ⚡️⚡️مثل: رژیم کمتر حرص خوردن رژیم کمتر غصه خوردن رژیم بی اندازه مهربان بودن رژیم بی ریا کمک کردن رژیم بی توقع دوست داشتن رژیم دوری از افکار منفی رژیم دوری از رفتارهای منفی بیایید رژیم آرامش بگیریم… 👌👌توصیه می کنم یک ماه رعایت کنید، ۳ کیلو از بیماریهایتان کم می‌شود !
🔆توبه بهتر از آن است که تسلیم شوی خانوووووووم....شــماره بدم؟؟ خانوم خوشگله برسونمت؟؟ خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟ اینها جملـاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلن اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته  
🔆 ⚡️هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین؟ ⚡️مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم. ⚡️آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کارم شدم. ⚡️زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟ نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من؟ نه! ⚡️دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره. ⚡️آنها در حالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. ⚡️فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. ⚡️صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
*سادیو مانه، ستاره فوتبال سنگالی که در تیم بریتانیایی لیورپول بازی می کند، سالانه تقریباً ۱۰.۲ میلیون دلار دستمزد می گیرد.* *پس از اینکه هواداران او را در حال حمل یک آیفون ترک خورده مشاهده کردند، درسی به دنیا داد. پاسخ او افسانه ای است:* *"چرا من باید ۱۰ تا ماشین فراری، ۲۰ تا ساعت الماس و دو هواپیمای جت بخواهم؟* *این برای جهان چه سودی دارد؟* *من گرسنه بودم، در زمینهای کشاورزی کار کردم، با پای برهنه فوتبال بازی میکردم و به مدرسه نمی رفتم.* *حالا می توانم به مردم کمک کنم ترجیح می دهم مدرسه بسازم و به افراد فقیر غذا یا پوشاک بدهم.* *من مدارس و ورزشگاه ساخته ام؛ ما لباس، کفش و غذا برای افرادی که در فقر شدید هستند تهیه می کنیم.* *علاوه بر این، من ۷۰ یورو در ماه به همه مردم منطقه فقیر سنگال به منظور کمک به اقتصاد خانواده پرداخت می کنم.* *من نیازی به نمایش اتومبیل های لوکس ، خانه های لوکس ، سفرها و حتی هواپیماها ندارم. ترجیح می دهم مردم من کمی از آنچه را زندگی به من داده است دریافت کنند.