آی قصه قصه قصه
نون و پنیر و پسته
بازم کتاب قصه
کنار من نشسته
عجب کتاب نازی!
عجب کتاب نابی!
بابام برام خریده
به به چه انتخابی
وا می کنم با شادی
صفحه اولش را
مثل نویسنده ها
اول میگم بسم الله
#واحدکار_کتاب_کتاب_خوانی
💖تخصصی واحدکار عمودانا
┏━━━━━━📚🍃━━━┓
🆔 @naghashi_ghese
┗━━📘🍃━━━━━━━┛
✅روش های آموزش تکنيک های جرأت مندی به کودکان:
1. بازي چشم تو چشم
به اينگونه که کودک با يکی از والدين مقابل هم بوده و به چشمهای هم خيره نگاه ميکنند، و نبايد بخندند، اين تمرين برای کودکانی با اعتماد به نفس پايين، خجالتی و ضعيف بسيار توصيه ميشود چون اين افراد قدرت نگاه کردن در چشمان طرف مقابل را ندارند و اين موجب ضعفشان ميشود.
2- کشتی گرفتن:
با کودک خود کشتی بگيريد و بگذاريد هر از گاهی او برنده شود و هر بار که برنده ميشود با ذوق و شوق فراوان او را تشويق کنيد.
3- نقش بازی کنيد:
در مقابل رفتار کودکان ديگر چه رفتاری از کودک خود انتظار داريد؟ شما نقش کودک خود و کودکتان نقش کودک مقابل را بازی کند، رفتاری که انتظار داريد کودکتان در مقابل کودکان ديگر داشته باشد را با ايفای نقش کودکتان اجرا کنيد، تا کودکتان ياد بگيرد، حال کودک نقش خود را و شما نقش کودک مقابل را بازی کند، از کودکتان بخواهيد همانگونه بازی کند که چندی پيش شما نقش آن را بازی کرده بوديد، و آنقدر اين بازی را تمرين کنيد تا رفتار دلخواهی که انتظار داريد نهادينه شود.
@naghashi_ghese
قصه کودکانه " کتاب ماندگار "
کتاب پیر شده بود.خسته شده بود. ورق هایش کهنه و زرد شده بود. اما دلش می خواست برای آخرین بار، قصه ای بنویسد. بعد شروع کرد به نوشتن قصه. قصه ی دیو، قصه ی فیل خرطوم دراز، قصه ی مار دو سر، قصه ی موش عینکی. اما این قصه ها برایش تازه نبود، چون آن ها را توی همه ی کتاب ها خوانده بود.
حالا که پیر شده بود دلش می خوسات یک چیز تازه بنویسد! با خودش گفت: « حالا چی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ » فکر کرد و فکر کرد. بعد شروع به نوشتن کرد.
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، چند تایی قصه بودند. نه یکی، نه دوتا، نه سه تا، اصلا ما چه کار داریم چند تا قصه بود. قصه ها راه افتادند و رفتند و رفتند و به ابرها رسیدند. ابرها تا قصه ها را خواندند، فهمیدند این قصه ی آخره. گریه شان گرفت، باریدند. قصه ها هم پریدند روی باران و آمدند پایین. کتاب، یک ورق دیگر خورد. دوباره نوشت، یک دفعه اتوبوس قصه، از راه رسید. قصه ها پریدند توی اتوبوس و راه افتادند.
اتوبوس قصه، ورق ورق رفت تا به یک سربالایی رسید. از سربالایی گذشت و به سر پایینی رسید. از یک خیابان بزرگ هم رد شد، تا به چراغ قرمز رسید.
قصه ها گفتند: « این جا آخر خط است. پیاده شویم. »
اتوبوس قصه گفت: « نه، نه، این جا چراغ قرمز است که من ایستاده ام. هنوز چند ورق دیگر مانده است. » چراغ سبز شد و اتوبوس قصه دوباره به راه افتاد. قصه ها گُل می گفتند و گُل می شنیدند. اتوبوس از پُل گذشت. از کنار جنگل هم گذشت. چند تا حیوان و پرنده هم از توی جنگل پریدند توی قصه ها. اتوبوس باز هم رفت، تا رسید به آخر کتاب. قصه ها پیاده شدند.
کنار اتوبوس مداد بود. خودکار بود. قلم بود. جوهر بود. کتاب و دفتر هم بود. آن ها بالا پریدند و پایین پریدند و هورا کشیدند. کتاب ورق آخر را هم زد، بعد گفت: « این هم قصه ی ناتمام. حالا خسته ام باید بخوابم. » و گرفت گوشه ی میز مطالعه، خوابید.
صبح که شد، کتاب بسته شده بود. رویش نوشته شده بود، بالا رفتیم ماست بود، پایین آمدیم دوغ بود، قصه ی ما همین بود. و این جوری شد که کتاب پیر، چمدانش را بست. او در کتابخانه قسمت کتاب های ماندگار ماند و تاریخی شد
#واحدکار_کتاب_کتاب_خوانی
داستان کتاب و کتابخوانی
@naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی درخت و طبیعت
برای کاردستی فصل پاییز هم میشه ایده گرفت و کار کلاژ انجام داد
@naghashi_ghese
این سوره ی توحیده
روشن مثلِ خورشیده
اونی که هست یگانه
خدای مهربانه
به ما نیاز نداره
خوبی هاش بی شُماره
نه بچه داره خدا
نه مامان و نه بابا
کسی شبیه اون نیست
چون که خداوند یکی ست
بیاید باهم بخونیم
سوره ی خوبه توحید
#شعر
#توحید
@naghashi_ghese
شعر سوره کوثر:
این سوره کوثره
از همه کوچک تره
خدا گفته به احمد
عزیزم یا محمد
به تو یک کوثر دادیم
زهرای اطهر دادیم
تو هم به شکر نعمت
خدا رو کن عبادت
قربونی کن قربونی
خودت که خوب میدونی
طعنه زنه تو خواره
دیگه نسلی نداره
سوره ناس:
آهای آهای بچه ها
در این سوره ی زیبا
پیامبرم یک سره
به او پناه میبره
از هر وسوسه
شیطنت و دسیسه
وسوسه های شیطان
درون قلب انسان
شیطانی که این همه
در کمینه آدمه
ما از شیطان رجیم
به حق پناه می بریم
#شعر
#ناس
#کوثر
@naghashi_ghese
#حضرت_معصومه سلام الله علیها
نام مقدس: فاطمه
لقب شریف: معصومه علیهاالسلام
پدر بزرگوارش: حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام
مادر گرامی اش: حضرت نجمه خاتون
ولادت باسعادت: اول ذی القعده سال 173 هـ.ق
محل ولادت: مدینه منوّره
ورود به قم: 23 ربیعالمولود 201 هـ.ق
هدف از مسافرت: دیدار برادر خود علی بن موسی الرضا علیهالسلام كه در خراسان بود.
رحلت یا شهادت جانگداز: دهم ربیعالثانی 201 هـ.ق (بنا به قول معتبر)
سنّ مبارك: 28 سال
محل عبادتش در قم: بیتالنّور (واقع در میدان میر «قم»)
پاداش زیارت آن حضرت: بهشت
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@naghashi_ghese