eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
8.3هزار ویدیو
1.1هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان
مشاهده در ایتا
دانلود
آشپزخانه_خرسها یک روز زمستانی، برف همه ی جنگل سبز را سفید کرده بود طوری که دیگر هیچ گیاه و سبزه ای دیده نمی شد و تقریبا هیچ چیزی برای خوردن پیدا نمی شد. هوا آنقدر سرد بود که برفها و آبهای رودخانه یخ زده بودند. خرسها در خواب زمستانی بودند. پرنده ها به سرزمینهای گرمسیر مهاجرت کرده بودند و… اما حیوانات دیگری هم مثل خرگوش و سنجاب هنوز در جنگل سبز بودند که خیلی گرسنه بودند. آنها دلشان می خواست یک غذای گرم بخورند. اما مدتها بود که از غذای گرم خبری نبود تا اینکه یک روز، که از همه ی روزها سردتر بود، اتفاق عجیبی افتاد. آن روز از دودکش خانه ی خرسها دود بلند شد، بعد از آن طولی نکشید که بوی آش همه ی جنگل سبز را پر کرد. اما این ماجرای عجیبی بود چون خرسها در این وقت زمستان باید خواب خواب باشند. چطور ممکن بود در این سرمای زمستان از خواب بیدار شوند و غذا درست کنند؟! خرگوش و سنجاب، آهسته آهسته به خانه ی خرسها نزدیک شدند. وقتی نزدیک در شدند متوجه شدند در خانه کمی باز است. خرگوش در را هل داد و به داخل خانه سرک کشید. آنها از خرسها می ترسیدند اما آنقدر از بوی آش خوششان آمده بود که نمی توانستند آن را فراموش کنند و برگردند. خرگوش و سنجاب نگاهی داخل اتاق انداختند. داخل اتاق میز غذاخوری چیده شده بود ولی کسی نبود. خرگوش و سنجاب به سمت آشپز خانه رفتند کسی در آشپزخانه نبود ولی آش روی اجاق بود و چه بوی خوبی هم می داد. خرگوش و سنجاب می خواستند به سمت دیگ آش بروند که یک دفعه احساس کردند کسی پشت سرشان است. آنها به عقب برگشتند و دو خرس پشت سرشان دیدند. خرگوش و سنجاب از ترس جیغ کشیدند و نزدیک بود بیهوش بشوند آنها همدیگر را بغل کردند در حالیکه از ترس می لرزیدند. خرسها کمی با تعجب به آنها نگاه کردند و با زبان خرسی چیزهایی به هم گفتند. بعد خانم خرسه لبخند زد و گفت شما هم بفرمایید با ما آش بخورید. خرگوش و سنجاب هنوز می ترسیدند تا اینکه آقا خرسه هم به آنها تعارف کرد که سر میز غذا بنشینند. خرگوش و سنجاب خیالشان راحت شد و نفس راحتی کشیدند. آنها می خواستند به خانه برگردند اما خانم و آقای خرس اصرار کردند که اول آش بخورید بعد برگردید. خرگوش و سنجاب با خوشحالی سر میز غذا نشستند. خانم خرسه یک بشقاب آش برای خرگوش و یک بشقاب آش برای سنجاب کشید. خرگوش و سنجاب دلشان تالاپ تولوپ می کرد و برای خوردن آشها لحظه شماری می کردند. اما خانم خرسه رفت توی اتاق و چند لحظه بعد با یک خرس کوچولوی تازه به دنیا آمده برگشت. خرگوش و سنجاب متوجه شدند که خرسها به تازگی صاحب فرزند شدند. آنها تولد خرس کوچولو را به پدر و مادرش تبریک گفتند. خرسها گفتند ما به خاطر تولد این خرس نازنازی از خواب بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم برای او آش درست کنیم. حالا از اینکه دو تا مهمان هم داریم خوشحالیم و دوست داریم با حضور شما جشن بگیریم. حالا بفرمایید آشتان را میل کنید. خرگوش و سنجاب با اشتهای زیادی سه تا بشقاب آش گرم خوردند و سیر سیر شدند. بعد از خرسها خداحافظی کردندو رفتند. لحظه ی آخر، خرسها از خرگوش و سنجاب خواستند که باز هم به آنها سر بزنند و با خرس کوچولو بازی کنند. @naghashi_ghese
22.mp3
4.44M
👼🏻🌜 سنجاب کوچولو به کلاس اول میره @naghashi_ghese
✨🌺🌴✨🌴🌺✨ 💥آیات زندگی💥 🌼 واللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ 🌼 🍃 و خدا هرگز ستمکاران را دوست نمی‌دارد.🍃 ✨آیه ۵۷ سوره آل عمران ✨ ✨🌺🌴✨🌴🌺✨ @naghashi_ghese
یه ایده خلاقانه برای تشویق بچه‌ها به خوردن عصرانه 😍👌 👶🏻 @naghashi_ghese
🐌🐌🐌🐌🐌🐌 آفرینش حلزون روزهاي اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرمتر مي شد و حيوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند . آقاي چهاردست همينطور سوت زنان و شادي كنان به اين طرف و آن طرف مي جهيد و مي خنديد . بعد با خودش گفت : چه هواي خوبي بهتر است به ديدن دوستم بروم و با هم از اين هواي خوب لذت ببريم . وقتي كه به طرف خانة دوستش به راه افتاد توي مسير پايش ليز مي خورد و نمي توانست درست راه برود و يكدفعه پرت شد روي زمين . عنكبوت از راه رسيد و با ديدن ملخ كه روي زمين افتاده بود و پهن شده بود ، حسابي خنده اش گرفت ، طوري كه نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد ! ملخ خيلي ناراحت شد و گفت : عنكبوت كجاي زمين افتادن خنده دارد ؟ عنكبوت خودش را جمع و جور كرد و گفت : نه دوستم ، من تو را مسخره نمي كنم ، از من ناراحت نشو ! اصلاً به من بگو ببينم چه كسي اينجا را ليز كرده است تا خودم حسابش را برسم ! يكدفعه خود عنكبوت هم ليز خورد و افتاد و هر دو با هر زحمتي كه بود از زمين بلند شدند و به راه افتادند و با احتياط قدم بر مي داشتند . همينطور كه مي رفتند به جايي رسيدند كه ديگر زمين ليز نبود . به جانور عجيبي رسيدند و گفتند : اين ديگر چيست ؟ او گفت : سلام ! اسم من حلزون است . بعد آنها هم صدا گفتند : از كجا پيدايت شده ؟ چرا برگها و سبزي هاي مزرعة ما را مي خوري ؟ تا حالا از كجا غذا بدست مي آوردي ؟ حلزون گفت : صبر كنيد دوستان من ! از اول هم من اينجا بودم ، زمستان را داخل خانه ام بودم و خوابيده بودم ! حالا كه بهار شده از خواب بيدار شدم . آنها گفتند : « ولي ما كه خانه اي نمي بينيم ! » حلزون گفت : خب همين صدفي كه پشت من است ، خانه من است ، آنها با اخم گفتند : اصلاً به ما مربوط نيست خانه تو چه شكلي و كجاست چرا زمين را ليز كرده اي و چطوري ؟ حلزون گفت : بله من اين كار را كرده ام ولي دلم نمي خواست اينطوري بشود و شما به زمين بخوريد ! من مجبورم براي حركت كردن اين مايع لغزنده را روي زمين بپاشم و روي آن بخزم ، چون مثل شما پا ندارم و اين مايع لغزنده به من كمك مي كند . آنها گفتند : ما نمي دانستيم كه تو با چه زحمتي مجبوري راه بروي ! از تو معذرت مي خواهيم كه رفتارمان بد بود ! حلزون گفت : نه ، اين كه گفتم مجبورم به خاطر اين نبود كه بخواهم بگويم دارم زحمت مي كشم ، نه ، خدا مرا اينطور آفريده و اين مايع لغزنده را هم در اختيار من قرار داده است ، وسيلة راه رفتن شما پاهايتان است و من براي حركت كردن مي خزم ! هميشه هم خدا را شكر مي كنم . ملخ و عنكبوت گفتند : ما بايد از اين به بعد سعي كنيم اطرافمان را خوب ببينيم و جلوي پايمان را خوب نگاه كنيم و زمين نخوريم و بعد هم كسي را سرزنش نكنيم . بعد هم با تعجب پرسيدند : حلزون جان تو كه دندان نداري ! چطوري اين همه برگ و سبزي را مي جوي ؟ حلزون جواب داد خدا به من بيش از پانزده هزار دندان داده است كه در پشت زبانم مخفي است . آنها از تعجب به هم نگاه كردند و گفتند : واي چقدر دندان ! خروس طلايي نوك زنان به طرف آنها مي آمد ، آنها دو نفر پا به فرار گذاشتند ولي حلزون نتوانست به تندي آنها حركت كند ، آنها پشت يك بوته قايم شدند و به حلزون نگاه مي كردند . خروس به حلزون كه رسيد چند نوك به او زد و بعد هم از آنجا دور شد . آنها نگاه كردند و ديدند ، خانه حلزون ، صحيح و سالم آنجاست ولي از خود حلزون ، خبري نيست . ناراحت شدند و شروع كردند به گريه . حلزون فرياد زد : من اينجا هستم ، زنده و سلامت ! براي چي گريه مي كنيد ؟ فراموش كردين كه اين صدف از من محافظت مي كنه ؟ عنكبوت گفت : تو چطور توي اين صدف پر پيچ و خم جا مي شوي ؟ حلزون با لبخندي بر لب گفت : من بدن نرمي دارم ، خودم را به شكل صدفم در مي آورم و راحت توي آن جا مي شوم . مي بينيد اين هم يكي ديگر از شگفتيهاي وجود من است . در آفريده هاي خداوند چيزهاي عجيب و شگفت انگيزي وجود دارد . از آن روز به بعد عنكبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبي براي هم شدند . نتيجه اينكه : ۱. خداوند در وجود هر آ‏فريده اي ظرافتهايي مخصوص قرار داده است كه با ديگري متفاوت است ، ما بايد قدر نعمتها را بدانيم و شكر گزار باشيم . ۲. براي شناخت طبيعت و آفريده هاي خدا بيشتر تحقيق كنيم و بپرسيم و مطالعه كنيم . @naghashi_ghese
هدایت شده از Ltms
38748761207594.pdf
2.44M
با سلام و احترام روز کتاب و کتابخوانی (24 آبان)و هفته کتاب و کتابخوانی(24لغایت30آبان) مبارک باد. *کتابهای سلامت و بهداشت ویژه مقطع ابتدایی* @ltmsme
کاربرگ رنگ آمیزی آموزش رنگ ها و مفاهیم پایه ریاضی. 🎨 @naghashi_ghese
✅کارت نماز آماده چاپ 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون ★خداوند لک لک ها را دوست دارد . ★ ((قسمـــــــــــــــت بیستـــــــــ ودو)) خلاصه : داستان این مجموعه ر مورد کوچ لک لک ها به دهکده و ماجرای دوستی آنها با بچه های ده یعنی سعید و علی و رحیم و حسین می باشد. 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ @naghashi_ghese
49.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| انیمیشن آتش سرد 🌺 داستان حضرت ابراهیم 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 @naghashi_ghese
26.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون ★خداوند لک لک ها را دوست دارد . ★ ((قسمـــــــــــــــت بیستـــــــــ وسه)) خلاصه : داستان این مجموعه ر مورد کوچ لک لک ها به دهکده و ماجرای دوستی آنها با بچه های ده یعنی سعید و علی و رحیم و حسین می باشد. 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون ★خداوند لک لک ها را دوست دارد . ★ ((قسمـــــــــــــــت بیستـــــــــ وچهار)) خلاصه : داستان این مجموعه ر مورد کوچ لک لک ها به دهکده و ماجرای دوستی آنها با بچه های ده یعنی سعید و علی و رحیم و حسین می باشد. 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر هنوز داستان ادواردو آنیلی را نشنیده اید، این کلیپ را ببینید 🌱🌸معلم خلاق 🌸 👇👇👇 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل :: ی نهنگ ها 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۵:۰۵ 📆 تاریخ: ۲۴ آبان ۱۴۰۱ ┄┅┅✶🍃🌻🍃✶┅┅┄ @naghashi_ghese