⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️
🌟 ایا می دانستید ما می توانیم با دعا کردن برای ظهورامام زمان عجل الله ،صدقه دادن به نیت سلامتی ایشان و انجام کارهای خوب مثل احترام به پدر ومادر ، خوش اخلاقی ،نماز ،خواندن و...
امام عزیز خود را خوشحال کنیم و یکی یاران و سربازان امام مهربانمان شویم ؟
#تربیت_نسل_منتظر
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️
👶🏻 @naghashi_ghese
[🌸🍄]
#نهج_البلاغه
😊 بچه ها هیچوقت چیزی را از پدر و مادرتون مخفی نکنید چون امام علی دانا گفته:
💬 ما وقتی چیزی را از دیگران مخفی میکنیم از حرف زدن و قیافمون مشخص میشه
🔰برگرفته از حکمت ۲۶ نهج البلاغه
👶🏻 @naghashi_ghese
#کاربرگ
کاربرگ رنگ آمیزی آموزش رنگ ها و مفاهیم پایه ریاضی.
🎨
👶🏻 @naghashi_ghese
🔆🍭🔆🍭🔆
🍭فکرهای خوب و نیک رو
⭐می خونه و می بینه
🍭فرموده خوبی کنید
⭐احسان و نیکی کنید
🍭با مامان و با، بابا
⭐با مردم های دنیا
🍭مهربون و خوب باشید
⭐از بدی ها دور باشید
🔆🍭🔆🍭🔆
👶🏻 @naghashi_ghese
بازی وآموزش
آموزش رنگ ها
مخصوص ۳تا ۵ سال
افزایش دقت و تمرکز
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_کودکانه
کلیپ آموزشی نانی و نونی 😍😍
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون پرندگان خشمگین
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
#اوریگامی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
خلاقیت بازی با کاغذهای رنگی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
👶🏻 @naghashi_ghese
بازی بازی نبازی
راه درست را انتخاب کن
👶🏻 @naghashi_ghese
✨🌺🌴✨🌴🌺✨
💥آیات زندگی💥
🌼وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ🌼
🍃 و او (خداوند) شنوای داناست. 🍃
✨آیه ۱۳ سوره انعام ✨
#آیه_های_انتظار
#انس_کودکان_با_قرآن
✨🌺🌴✨🌴🌺✨
👶🏻 @naghashi_ghese
#مسیریابی
هماهنگی چشم 👀 و دست 🖐️
دقت و تمرکز
👶🏻 @naghashi_ghese
اینم یه بازی برای تقویت ذهن و تمرکز و دست ورزی
👶🏻 @naghashi_ghese
🌹#شعر_کودکانه
🌸 حفظ قرآن
بیاید بیاید، بچه ها
یه حرف دارم با شما🌸
قرآن کتاب دینه
کتاب مسلمینه🌸
قرآن کلام خداست
راهنمای شماهاست🌸
قرآن را حفظش کنید
خود را با ارزش کنید🌸
از حفظ قرآن ما
خشنود می شود خدا🌸
پاداش حفظ قرآن
هستش بهشت و رضوان🌸
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خُداشِناسی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
خُـــدا چیه ؟ خُـــدا کیه ؟
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
👶🏻 @naghashi_ghese
#دستورزی
خلاقیت ، دقت و تمرکز
هر حیوانی را به بچهاش وصل کنید
👶🏻 @naghashi_ghese
#قصه_متن
#تقصیر_من_بود
گاهی اوقات بچه ها بازی گوشی هایی می کنند که به خاطر ترس از سرزنش شدن آن را گردن دیگری می اندازند. این داستان کمک می کند بچه ها درباره اشتباه های شان واقع بینانه تر برخورد کنند و بدانند در این مواقع چه کار باید انجام دهند.
اگر در این موارد با بچه ها برخورد درست داشته باشیم و فقط والد سرزنش گر نباشیم. بدون شک بچه ها کمتر قربانی تجاوز و سوء استفاده جنسی هم خواهند بود. چون بزرگسالی که از کودک سوء استفاده میکند او را از دوست نداشتهاند شدن توسط والدین میترساند و این باعث میشود کودک سکوت کند
موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.
چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! »
👶🏻 @naghashi_ghese
#قصه_متنی
بچه روباه و مامان شیر🦊🦊
یڪی بود یڪی نبود غیر از خدا هیچڪس نبود. یڪ آقا شیره بود ڪه در جنگلی بزرگ و سرسبز زندگی می ڪرد.اون همیشه برای بچه شیرها و مامانشون غذا پیدا می ڪرد.یڪ روز غروب آقا شیره یڪ بچه روباه گرفته بود و به لانه اش برد.مامان شیره می خواست بچه روباه را برای شام آماده ڪند اما دلش راضی نمی شد.
مامان شیره به آقا شیره گفت:من نمی توانم این بچه روباه را برای شام آماده ڪنم چون مثل بچه های ما ڪوچڪ و زیباست.آقا شیره حرف های مامان شیره را قبول ڪرد و آن ها با هم تصمیم گرفتند بچه روباه را مثل بچه ی خودشان بزرگ ڪنند.حالا بچه روباه با بچه شیرها بازی می ڪند و مثل آن ها غذا می خورد و سر و صدا می ڪرد.
وقتی بچه ها ڪمی بزرگ تر شدند مامان شیره به آن ها اجازه داد به جنگل بروند و بازی ڪنند. یڪ روز وقتی بچه ها در جنگل مشغول بازی بودند یڪ آقا فیل خیلی بزرگ را دیدند.بچه شیرها ترسیدند و فرار ڪردند، اما بچه روباه فرار نڪرد و جلوی آقا فیل زوزه ڪشید.وقتی بچه روباه به لانه برگشت،شروع به مسخره ڪردن بچه شیر ها ڪرد و به آن ها گفت:شما دو تا خیلی ترسو هستید.مامان شیره تمام ڪارهای بد بچه روباه را دید و خیلی نگران شد.
شب وقتی آقا شیره به خانه برگشت و بچه ها همه خوابیدند،مامان شیره به آقا شیره گفت:من خیلی دلم می خواهد بچه روباه با ما زندگی ڪند،اما امروز اون بچه شیرها را مسخره ڪرد و من می ترسم وقتی بچه شیر ها بزرگ شدند او را نبخشند و بخورند.آقا شیره هم وقتی این ماجرا را شنید برای بچه روباه نگران شد.
فردا صبح مامان شیره به بچه روباه گفت:تو یڪ روباه هستی و باید با خانواده ات زندگی ڪنی.اگر تو پیش خانواده ات بروی خوشحال تر و راحت تر هستی.
بچه روباه اول یڪ ڪم ناراحت شد،اما بعد چند بچه روباه را دید ڪه در بوته ها با هم بازی می ڪنند.بچه روباه به طرف آن ها دوید و تمام حرف های مامان شیره را فراموش ڪرد.شب ڪه شد بچه روباه زوزه ای ڪشید و مامان شیره خیالش راحت شد ڪه بچه روباه یڪ جایی در جنگل خوشحال و شاد زندگی می ڪند.
👶🏻 @naghashi_ghese
هیچوقت كودك را از بازی با اسباببازیهایش محروم نکنید:
اگر دوست دارد که یکی از آنها را از کمد بیرون بیاورد و با آن بازی کند، به هيچ عنوان مانع او نشوید.
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
#شعر خوب برای بچههای خوب
#راستگویی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
اتل متل توتوله ، بچه خوب چه جوره ؟
بچه خوب میدونه ، دروغ یه کار زشته
آدمی که راست میگه ، جاش میون بهشته
مامان گفته : عزیزم ، کودک خوب و دلبند
راست بگو چون دروغگو ، دشمنه با خداوند
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
👶🏻 @naghashi_ghese