eitaa logo
نهج البلاغه
278 دنبال‌کننده
313 عکس
0 ویدیو
0 فایل
با لمس آدرسهای زیر عضو کانالهای ما در تلگرام و ایتا شوید: تفسیر قرآن: @alquran_ir نهج البلاغه: @nahj_ir صحیفه سجادیه: @sahifeh_ir اخلاق، اوج نیاز @nyaz_ir عرفان، اوج ناز @nazz_ir خانواده امن در ایتا @amn_org بیداری در ایتا @bidary_ir مدیریت: @bidaryir
مشاهده در ایتا
دانلود
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۶) وروي أنه علیه السلام:، قلما اعتدل به المنبر، إِلا قال أمام الخطبة : أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَيَلْغُو وَمَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِالَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش اول: روايت شده كه كمتر اتفاق مى‌افتاد كه امام علیه السلام، بر منبر بنشيند و پيش از خطبه چنين نفرمايد: اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد (و بدانيد) هيچ‌كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه دائماً به لهو (و سرگرمى‌هاى مختلف) بپردازد و هيچ‌كس مهمل و بى‌هدف رها نشده تا به كارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود (هرگز) دنياى دلپسندش جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت و آن فريب‌ خورده‌اى كه با برترين كوشش بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است. يك پيام مستمر: امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به سه نكته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين كه از آغاز اين كلام استفاده مى شود، مواقعى كه به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به اين نكته ها اشاره مى فرمود; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ). در نخستين نكته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره كرده، مى فرمايد: ‏ «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد. هيچ كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به كارهاى لغو مشغول شود»; ‏(أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو). ‏ ‏ «سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى كه ساربان، آن را در بيابان رها كند «ابل سدى» مى گويند. ‏ تفاوت «لهو» و «لغو» كه در كلام بالا آمد اين است كه «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم كننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده كارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۷)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش دوم: ‏ ‏ هنگامى كه به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى كنيم و سپس به مواهب زياد و نعمت هاى گوناگونى كه در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى كنيم كه آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. ‏ ‏ هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى كه نامش انسان است بى هدف مى باشد. ‏ ‏ بنابراين بايد آن هدف را پيدا كرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تكامل و رسيدن به سعادت جاويدان كه همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دادند. ‏ ‏ جالب اين است كه هرگاه از يك فيلسوف مادى گرا سؤال كنيم كه اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد،گوش براى چيست؟اهداف آن را نيز ذكر مى كند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هركدام اهداف مهمى ذكر مى كند اما اگر از او سؤال كنيم: اين مجموعه كه جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. ‏ ‏ اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را كه در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى كند. ‏ ‏ انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند كه بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد كه ارزش آن را داشته باشد نه اين كه سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان كاران شود. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۸)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ ‏آنگاه در دومين نكته اشاره به كسانى مى كند كه آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: ‏«(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت»; ‏ (وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَف مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ). ‏ ‏هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد كه زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه كه قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: ‏«(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ); ‏یعنی: ‏شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است». ‏ ‏و در جاى ديگر مى فرمايد: ‏ «(زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا); ‏یعنی: ‏زندگى دنيا در نظر كافران زينت داده شده است». ‏ ‏ طبيعى است، هنگامى كه زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام كسانى كه وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فكر آن ها را دگرگون ساخته است. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۹)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ ‏ در سومين نكته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان كرده، مى فرمايد: ‏ «آن فريب خورده اى كه با برترين همت (و بالاترين كوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»; ‏ (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ). ‏ ‏ چه شوم است سرنوشت كسانى كه بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به كار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت كسانى كه با تلاش و كوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا كرده اند، هر چند اين سهم كوچك باشد. ‏ ‏در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام)آورده است مى خوانيم كه: ‏ ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض كرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) كن. ‏امام(عليه السلام)فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و كمترين منزلى كه بهشتيان دارند منزلى است كه اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت كند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن كه چيزى از نعمت هاى او كاسته شود و كمترين مقام اهل بهشت مقام كسى است كه داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى كه در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شكر و حمد خدا را به جا مى آورد. ‏ به او گفته مى شود: ‏ سر بلند كن و باغ دوم را ببين كه در آن نعمت هايى است كه در باغ اول نيست. ‏عرضه مى دارد: ‏خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من كن. ‏مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. ‏ عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى كند و شكر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد). پایان شرح حکمت ۳۷۰ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۰)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش اول: وقال علیه السلام:لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَالرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَخَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ. امام(عليه السلام) فرمود: هيچ شرافتى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى گران بهاتر از تقوا، ‏هيچ پناهگاهى بهتر ونگهدارنده تر از ورع (وپرهيزاز شبهات)نمى باشد، ‏هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه، ‏ هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت ‏ و هيچ سرمايه اى براى از بين بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد. ‏آنكس كه به مقدار نيازاكتفاكند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج وبلاومَركب تعب وناراحتى است. ‏حرص وتكبر وحسدانگيزه هايى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست. ده موضوع مهم و سرنوشت ساز: امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ). ‏ ‏ اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. ‏ ‏بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد. ادامه دارد.... @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۱)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش دوم: ‏ ‏ در جمله دوم مى فرمايد: ‏«عزت و قدرتى گرانبهاتر از پرهيزكارى نيست»; ‏ (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). ‏ ‏زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند. ‏ ‏در سومين جمله مى فرمايد: ‏ «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; ‏(وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). ‏ ‏لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. ‏ ‏كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد. ‏ ‏ در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله وجود دارد، آن جا كه مى فرمايد: ‏ «الْوَرَعُ جُنَّة; ‏ورع، سپر محكمى است». ‏ ‏ امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: ‏ «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; ‏دشوارترين عبادت ورع است». ‏ ‏ زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد. ‏ ‏در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). ‏ ‏امام(عليه السلام) فرمود: ‏«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; ‏ تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود». @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۲)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ ‏در چهارمين نكته مى فرمايد: ‏«هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; ‏(وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ). ‏ ‏زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر، گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. ‏ ‏ بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند. ‏ ‏خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: ‏«(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); ‏ خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد». ‏ ‏ در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: ‏ «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; ‏(وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ). ‏ ‏ گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است. اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. ‏ ‏ و به گفته سعدى: ‏گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است ‏كه به شمشير ميسر نشود سلطان را ‏ ‏ و به گفته حافظ: ‏ گنج زر، گر نبود،گنج قناعت باقى است ‏ آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۳)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ ‏ در گفتار حكيمانه ۵۷ آمده بود: ‏ «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; ‏قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». ‏ ‏همين مضمون در گفتار حكيمانه ۳۴۹ و گفتار حكيمانه ۲۲۹ آمده بود. ‏حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود. ‏به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود. ‏ اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; ‏ ‏در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام)در غررالحكم آمده است: ‏ «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; ‏شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند». ‏ ‏ در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; ‏ (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ). ‏ ‏ اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۴)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش پنجم: ‏ در هفتمين نكته باز بر آنچه در نكته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: ‏ «آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب و ناراحتى است»; ‏ (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ). ‏ ‏«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذكره) به معناى سكنى دادن به قصد دوام و بقاست. «خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و كاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است. ‏ ‏ «دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مركب است. ‏ ‏روشن است كه آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افكند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يك زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور كه امام(عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است كه كليد رنج و ناراحتى هاست و مركب ناراحتى و تعب است. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۵)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش ششم: ‏ ‏ در پايان براى تكميل نكات گذشته به نكته ديگر كه ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذكر آثار آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«حرص و تكبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»; ‏ (وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاع إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ). ‏ ‏ «تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است. سه رذيله اى كه امام(عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است; ‏ ‏شيطان بر اثر تكبر رانده درگاه خدا شد ‏و آدم به دليل حرص، ترك اولى كرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد ‏ و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت. ‏ ‏ در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام)مى خوانيم: ‏«فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَال فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; ‏ترجمه: ‏ نخستين چيزى كه با آن معصيت خدا شد تكبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تكبر كرد و از كافران شد. ‏ ‏ (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى كه خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را كه نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشكلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد كرد و ازاين رو بيشترين چيزى كه فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است كه به آن نيازى ندارند. ‏ ‏سپس حسد بود كه (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا كه به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد كه تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ‏ ‏ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است». ‏ ‏جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نكته است كه اين عيوب سه گانه (حرص و كبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند كه نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد. پایان شرح حکمت ۳۷۱ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۶)  حکمت ۳۷۲ نهج البلاغه بخش اول: وقال علیه السلام:لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الاَْنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ؛ فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَالْفَنَاءِ. امام علیه السلام به جابر بن عبدالله انصارى چنين فرمود : اى جابر! قوام و استوارى دين و دنيا به چهار چيز است: عالم و دانشمندى كه علم خود را به‌كار گيرد و نادانى كه از فراگيرى سر باز نزند و سخاوتمندى كه در بذل وبخشش بخل نورزد و نيازمندى كه آخرتش را به دنيا نفروشد. ازاين‌رو هرگاه عالم علمش را ضايع كند (و به‌كار نگيرد)، جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد كرد (زيرا به علم عالم بدبين مى‌شود) و هرگاه اغنيا در نيكى بخل ورزند، نيازمندان آخرت خود را به دنيا مى‌فروشند (و به اموال اغنيا حمله مى‌كنند). اركان دين و دنيا: اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين كلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن يار وفادار و باشخصيت) درباره قوام دين و دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: ‏«اى جابر! استوارى دين و دنيا به چهار چيز است»; ‏ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَة). ‏ ‏اشاره به اين كه اگر اين چهار چيز هركدام در جاى خود قرار گيرد هم دين مردم سامان مى يابد و هم دنياى آنها. ‏ ‏سپس در توضيح آن فرمود: ‏«(نخست) دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد ‏(و دوم) نادانى كه از فراگيرى علم سر باز نزند»; (عَالِم مُسْتَعْمِل عِلْمَهُ، وَجَاهِل لاَيَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ). ‏ ‏ بنابراين نخستين پايه ها علم و دانش، و تعليم و تعلم است و تا اين دو پايه محكم نشود نه دين مردم سامان مى يابد نه دنياى آنها; در دينشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنيايشان گرفتار انواع پريشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناكامى ها. ‏ ‏آنگاه به ركن سوم و چهارم اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«(و سوم) سخاوتمندى كه در كمك هاى مالى به ديگران بخل نورزد ‏ و (چهارم) نيازمندى كه آخرت خود را به دنيا نفروشد»; ‏ (وَ جَوَاد لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِير لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). ‏ ‏«معروف» در اين جا به معناى كمك مالى كردن به مردم است. اشاره به اين كه بعد از علم و دانش، دو ركن اصلى ديگر، مال و ثروت و تقسيم عادلانه آن و حل مشكلات نيازمندان است. ‏ ‏جامعه فقير و همچنين جامعه اى كه ثروتمندان بخيلى داشته باشند از آرامش و امنيت محروم خواهد بود. @nahi_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۷)  حکمت ۳۷۲ نهج البلاغه بخش دوم: ‏ ‏آنگاه امام(عليه السلام) اشاره به نقطه مقابل اين چهار ركن و آثار شوم آن مى كند و مى فرمايد: ‏ «پس هرگاه عالم، علم خود را به كار نگيرد و ضايع كند جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد كرد و زمانى كه اغنيا در كمك هاى مالى بخل ورزند، نيازمندان، آخرت خود را به دنيا مى فروشند»; ‏ (فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). ‏ ‏ بديهى است كه افراد غير عالم هنگامى كه ببينند علما به علم خود پايبند نيستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در اين حال به دنبال فراگيرى علوم آن ها نمى روند و مى گويند: اگر علم آن ها حقيقتى داشت خودشان به آن عمل مى كردند. به تعبير ديگر، بهترين راه تبليغ علم، عمل به آن است همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(عليه السلام) آمده است: ‏«كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلْسِنَتِكُمْ». ‏ ‏ در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه فرمود: ‏«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; ‏ هنگامى كه عالم به علمش عمل نكند مواعظ و اندرزهاى او از دل ها فرو مى ريزد آن گونه كه باران از سنگ هاى سخت فرو مى ريزد (و بر آن باقى نمى ماند)». ‏ ‏ نيز روشن است كه هرگاه اغنيا به وظايف خود در برابر نيازمندان عمل نكنند آن ها سد تقوا را شكسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خيانت در امانت، حتى قيام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراكى و كمونيستى مى شوند. ‏ ‏ ‏در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ‏«إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِْسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ; ‏ از عوامل بقاء اسلام و مسلمين اين است كه اموال و ثروت ها به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن بشناسند و به ديگران كمك كنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن نشناسند و كمك به ديگران نكنند». @nahi_ir
را از بیاموزیم (۳۲۸)  حکمت ۳۷۲ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ ‏سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نكته مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«اى جابر! كسى كه نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نياز مردم به او بسيار خواهد شد»; ‏ (يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ). ‏ ‏طبيعى است كه تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراين كسانى كه خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده بايد از مراجعات مكرر مردم تعجب يا وحشت نكنند، و اين خود نعمت ديگرى است كه بتوانند با نعمت هاى وافرى كه در اختيار آنهاست گره از كار مردم بگشايند. ‏ ‏ سپس امام(عليه السلام) به واكنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر اين وضع و آثار آن اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«در اين حال آن كس كه وظيفه واجب خود را در برابر اين نعمت هاى الهى انجام دهد زمينه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن كس كه به وظيفه واجب خود در برابر آن ها عمل نكند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»; ‏(فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَالْفَنَاءِ). ‏ ‏«عرّض» از ماده «تعريض» به معناى چيزى را در معرض شخص يا حادثه اى قرار دادن است. همين مضمون با تفاوتى در كتب متعددى از امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) نقل شده است كه در يكى از خطبه هاى خود فرمود: ‏ «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما; ‏یعنی: ‏بدانيد نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از اين نعمت ناراحت نشويد كه تبديل به نقمت خواهد شد». ‏ ‏ روشن است كه هرگاه درخت پرميوه اى در باغ باشد، تمام افرادى كه وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نيز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى كه توقعات مردم برآورده نشود، امواج كينه و عداوت در دل ها پيدا مى شود و همين امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر اين خداوند بركت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود. ‏ ‏از سويى ديگر نعمت هاى بزرگى كه خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد يا قدرت بسيار يا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نيست. پيداست كه خداوند آن ها را مأمور ساخته كه به وسيله آن بار مشكلات را از دوش ديگران بردارند و گره از كار آن ها بگشايند. ‏ ‏حال اگر اين امانت دار الهى به وظيفه خود عمل نكند خداوند او را عزل كرده امانتش رابه دست ديگرى مى سپارد. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۲۹)  حکمت ۳۷۲ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ گفته شد که: ‏ اگر امانت دار الهى به وظيفه خود عمل نكند خداوند او را عزل كرده امانتش رابه دست ديگرى مى سپارد. ‏ ‏در قرآن مجيد در داستان قارون ثروتمند گردنكش نيز آمده است كه عقلاى بنى اسرائيل به او گفتند: ‏ «(وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ); ‏یعنی: ‏و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب; و بهره ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن، و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد». ‏ ‏ولى قارون اين نصيحت منطقى و عاقلانه را نپذيرفت و آن ثروت عظيم را مولود علم و تدبير خود شمرد و براى ديگران در آن سهمى قائل نشد. ‏ ‏سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمين فرو برد. زلزله اى واقع شد و شكافى در زمين ايجاد گرديد و او و سرمايه اش در آن دفن شدند ‏(فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَْرْضَ). ‏ ‏ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: ‏ «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَاسْتَدِيمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَكَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَيهِ; ‏یعنی: ‏كسى كه نعمت خداوند بر او فراوان و عظيم شود نياز مردم به او شديد خواهد شد پس نعمت ها را از طريق تحمل اين هزينه ها بر خود پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد زيرا هنگامى كه نعمت (براثر ناسپاسى) زائل شود كمتر ديده مى شود كه بازگردد». ‏ ‏در كتاب كافى در همين باب روايات ديگرى به همين مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى شود ازجمله يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه فرمود: ‏«أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّكْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا; ‏یعنی: ‏همسايه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشيد. راوى عرض مى كند: چگونه همسايه و ملازم خوبى باشيم؟ امام(عليه السلام) مى فرمايد: شكر بخشنده نعمت را به جاى آوريد و حقوق آن را ادا كنيد». @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۳۰)  حکمت ۳۷۲ نهج البلاغه بخش پنجم: ‏ ‏ نكته: ‏با جابر بن عبدالله انصارى بيشتر آشنا شويم: ‏ جابر بن عبدالله يكى از اصحاب جليل القدر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) است و روايات فراوانى در فضيلت او نقل شده است. ‏ ‏ او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى كه قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه، به نزديكى مكه آمدند و با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيمان وفادارى بستند) شركت داشت و در آن زمان جوان كم سن و سالى بود و بعداً كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت فرمود جزء ياران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در ركاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شركت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات كرد و در اواخر عمر نابينا شده بود ولى خدمت امام باقر(عليه السلام) را درك كرد و سلام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به او رساند. ‏ ‏در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است مى خوانيم كه امام محمّد بن على بن الحسين (الباقر)(عليهم السلام)مى فرمايد: ‏«دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا كُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ قَالَ يا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ يدِى ثُمَّ أَهْوَى إِلَى رِجْلِى يقَبِّلُهَا فَتَنَحَّيتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ يقْرِئُكَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَكَيفَ ذَاكَ يا جَابِرُ فَقَالَ كُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ يوْم فَقَالَ لِى يا جَابِرُ لَعَلَّكَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى يقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ يهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِكْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ; ‏یعنی: ‏ روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم و به او سلام كردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سؤال كرد گفت: تو كيستى؟ ـ و اين بعد از آن بود كه نابينا شده بود ـ گفتم: محمّد بن على بن الحسين هستم. گفت: فرزندم نزديك من بيا. به نزديك او رفتم. دست مرا بوسيد و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد كه من خود را عقب كشيدم. ‏ ‏ سپس به من گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و بركات الهى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باد. اى جابر! اين بيان چگونه بوده است؟ ‏جابر عرض كرد: من روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)بودم، فرمود: اى جابر! گويا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات كنى كه نامش محمّد بن على بن الحسين است. خداوند نور و حكمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان». ‏ ‏ داستان زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) توسط جابر در اوّلين اربعين، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه در آن سن و سال در حالى كه نابينا بود مسير ميان مدينه و كربلا را طى كرد و خود را در ميان انبوه مشكلات به آن جا رسانيد و آن زيارت پرمعناى مخصوص را در كنار قبر حضرت خواند و گريست. ‏ ‏ جابر بن عبدالله انصارى در سال ۷۴ هجرى قمرى در حالى كه ۹۴ ساله بود در شهر مدينه چشم از دنيا بربست. پایان شرح حکمت ۳۷۲ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir