#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۴)
حکمت ۳۷۵ نهج البلاغه
بخش دوم:
هنگامى كه جهاد عملى را خاموش كردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند كسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منكر كند و كسانى را كه اقدام به اين كار كنند تحت تعقيب قرار مى دهند.
حتى در تاريخ مى خوانيم كه گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى كردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على(عليه السلام) نقل شده كه حتى هنگامى كه او را به چوبه دار آويزان كردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى كه مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على(عليه السلام)را بيان مى كرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع كردند.
يا اين كه همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا كسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه كه در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد.
و هنگامى كه اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى كنند به گونه اى كه آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين كه وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منكرات را فراموش مى كنند همان گونه كه انسان ماهر در انجام يك كار اگر مدتى آن را ترك كند مهارت خود را به كلى از دست خواهد داد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين كلام داده اند و آن اين كه وقتى حاكميت ظالمان ادامه پيدا كند نسل هايى كه بعداً روى كار مى آيند زشتى منكرات را فراموش مى كنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترك مى شود.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۵)
حکمت ۳۷۵ نهج البلاغه
بخش سوم:
آنگاه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد:
«كسى كه حتى با قلبش از نيكى ها طرفدارى و با منكرات مبارزه نكند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»;
(فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).
معلوم است كه منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى كه وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلكه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يكى از معانى قلب در لغت، همان عقل است.
اشاره به اين كه انسان حس تشخيص نيك و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيكى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد.
در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين مى خوانيم:
«كَيفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يكُونُ ذَلِكَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً;
یعنی:
چگونه خواهيد بود هنگامى كه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد؟
كسى عرض كرد:
اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه امر به منكر مى كنيد و نهى از معروف؟
عرض كردند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟
فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه معروف را منكر و منكر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟».
در قرآن مجيد نيز آمده است كه يكى از كارهاى شيطان اين است كه زشتى ها را در نظر انسان زيبا نشان مى دهد:
«(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ);
و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته; و ازاين رو هدايت نمى شوند!».
اين كار مخصوص شياطين جن نيست بلكه شيطان هاى انسان نما نيز اين كار را انجام مى دهند.
پایان شرح حکمت ۳۷۵ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۶)
حکمت ۳۷۶ نهج البلاغه
بخش اول:
وقال علیه السلام:إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ
امام(عليه السلام) فرمود: حق، سنگين اما گواراست، و باطل، سبك است اما بلاخيز و مرگ آور.
عاقبت حق و باطل:
از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود كه اين كلام را اميرمؤمنان على(عليه السلام)هنگامى بيان فرمود كه عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف كشور اسلام گردآورى كرده بود تا درباره شكايات مردم از آن ها صحبت كند.
از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در اين مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان اين جمله را بيان فرمود:
«حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبك اما بلاخيز و مرگ آور است»;
(إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ).
«مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخيز است كه گاه تفسير به مرگ آور مى شود.
سپس افزود: واى بر تو هرگاه كسى به تو راست بگويد عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگويد راضى مى گردى:
(انك متى تصدق تسخط و متى تكذب ترض).
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۷)
حکمت ۳۷۶ نهج البلاغه
بخش دوم:
توضيح اين كه در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى آمده است كه گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاويه شكايت كردند و جمعى از خوبان كوفه نزد او آمدند و از والى او سعيد بن عاص شكايت داشتند. عثمان گفت: تا كى اين گونه شكايت ها از اين دو نفر به من مى رسد؟
حجاج بن غزيه انصارى گفت: مردم فقط از اين دو نفر شكايت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاكى هستند. يك بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان كردى سپس بار ديگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اكنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مسجد احضار كن سپس از آن ها عهد و پيمان بگير كه به كسى ظلم نكنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذيرفتند ديگرى را به جاى آن ها بفرست زيرا صالحان مسلمين كم نيستند. بسيارى از مردم نيز همين پيشنهاد را تأييد كردند.
به دنبال اين ماجرا عثمان به سراغ جميع كارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار كرد سپس رو به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كرد و گفت: اى مردم! اين ها كارگزاران من اند كه مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشيد آن ها را عزل مى كنم و آن كس را كه شما دوست بداريد به جاى آن ها مى گذارم.
اين جا بود كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) (كه مى دانست عثمان در اين سخن خود پايدار نخواهد ماند) فرمود:
اى عثمان! حق، سنگين است (و تلخ) و باطل، سبك است (و شيرين) تو مردى هستى كه اگر به تو راست بگويند خشمگين مى شوى و اگر دروغ بگويند راضى مى گردى.
مطالب بسيارى از مردم به تو رسيده كه اگر آن ها را ترك كنى بهتر از آن است كه اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهيز و از آنچه مردم درباره تونمى پسندند توبه كن.
آنگاه طلحه نيز سخنانى در تأييد سخنان على(عليه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى كنيد؟ چرا اين همه سرزنش مى كنيد؟ من كارى نكرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختيد... .
حوادث بعد از اين ماجرا كه در تاريخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد كه عثمان سرانجام تن به حق نداد چراكه تلخ و سنگين بود و باطل را برگزيد چراكه ظاهراً شيرين بود ولى عاقبت دردناكى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد.
اى كاش كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) را پذيرفته بود و آن همه آسيب ها به جهان اسلام نمى رسيد.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۸)
حکمت ۳۷۶ نهج البلاغه
بخش سوم:
سنگينى حق به اين دليل است كه در بسيارى از موارد برخلاف ميل انسان است و اصولاً حركت كردن در مسير حق كار بسيار پيچيده و مشكل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است كه اگر اندك خطايى در آن شود انسان سقوط مى كند;
در مسير حق نيز اگر انسان خطا كند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتيجه حق بسيار گواراست، هم در دنيا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است.
بعضى آن را تشبيه به داروى تلخ شفابخشى كرده اند كه خوردن آن ناگوار اما نتيجه آن رهايى از بيمارى هاى خطرناك است.
اما به عكس، باطل، سبك و آسان است چراكه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق ميل خود تنظيم مى كند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناك دارد; هم در اين دنيا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناك الهى مى شود.
در داستان عمال عثمان نيز تاريخ مى گويد كه چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشكلات عظيمى براى جهان اسلام به وجود آورد.
آرى انحراف از حق، آثار بسيار ناگوارى دارد. شبيه همين كلام نورانى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به صورت ديگرى آمده است كه فرمود:
«الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً;
یعنی:
حق، سنگين و تلخ است، و باطل، سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».
آرى; حق، سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز اجراى حق، سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه براى انسان گران و سنگين تمام مى شود.
اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين دليل، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دستگيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.
پایان شرح حکمت ۳۷۶ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴۹)
حکمت ۳۷۷ نهج البلاغه
بخش اول:
لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ الاُْمَّةِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى : «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ».
امام علیه السلام فرمود : بهترين افراد اين امت را از عذاب الهى ايمن ندانيد زيرا خداوند مىفرمايد: جز زيانكاران هيچكس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمىكند. (ممكن است يك روز لغزشى پيدا كند و در صف بدكاران قرار گيرد) و براى بدترين افراد اين امت نبايد از رحمت خدا مأيوس شويد زيرا خداوند مىفرمايد: از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمىشوند
نه نيكوكاران در امانند نه بدكاران مأيوس:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كوتاه به دو نكته مهم اشاره مى كند و در واقع به همگان هشدار مى دهد.
در نكته اول مى فرمايد:
«بهترين افراد اين امت را نبايد از عذاب الهى ايمن بدانيد زيرا خداوند مى فرمايد:
جز زيان كاران هيچ كس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى كند»;
(لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ الاُْمَّةِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا ايرادى مطرح كرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن اين كه آيه شريفه اول درمورد قوم زيان كار است كه ممكن است در برابر مجازات الهى احساس امنيت كند اما كسى كه از بهترين افراد اين امت است مشمول اين آيه نيست چگونه امام(عليه السلام) آيه را تطبيق بر اين گونه افراد فرموده است؟
پاسخ اين ايراد روشن است و تعجب مى كنيم چگونه ابن ابى الحديد توجه به آن پيدا نكرده است. منظور امام(عليه السلام)اين است: افرادى كه در صف متقين و نيكوكاران قرار دارند از آينده خود در امان نباشند زيرا هر زمان ممكن است لغزشى براى آن ها پيدا شود و از مسير حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند.
همان گونه كه در ميان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) افرادى مثل طلحه و زبير بودند كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)خدمات بزرگى به اسلام كردند و همه جا از آن ها به نيكى ياد مى شد ولى در زمان على(عليه السلام)بيعت او را شكستند و شمشير به روى امام وقت خود كشيدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند كه گروه زيادى از مسلمانان در آن جنگ كشته شدند و خود آن ها نيز به قتل رسيدند.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۵۰)
حکمت ۳۷۷ نهج البلاغه
بخش دوم:
در ذيل آيه شريفه ۱۷۵ سوره اعراف نيز داستان مردى از بنى اسرائيل در تفاسير مختلف نوشته شده است كه نخست در صف مؤمنان بود و حامل آيات و علوم الهى شده بود سپس از اين مسير گام بيرون نهاد و شيطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شد.
«(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ);
یعنی:
و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!».
مفسران نام اين شخص را بلعم باعورا نوشته اند كه دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنياپرستى منحرف گشت.
آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد:
از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمى شوند»;
(وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»).
دليل آن هم روشن است. چون بدترين افراد ممكن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآيند و مشمول رحمت الهى گردند.
همان گونه كه در جمله دوم منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه بدترين افراد در حالى كه توبه نكرده اند و تغيير مسير نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نيز به قرينه مقابله همين است كه بهترين افراد ممكن است تغيير مسير دهند و گرفتار عذاب الهى شوند.
در تاريخ اسلام نيز افراد زيادى را سراغ داريم كه روزى در صف كفار و بدكاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بيدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خير شدند.
در ذيل گفتار حكمت آميز شماره ۱۷۰ داستانى از جلد هشتم كافى نقل كرديم كه سخن از عابدى مى گفت كه شيطان او را فريب داد و به گناه دعوت كرد ولى زن آلوده گنهكارى او را از گناه نجات داد و خودش نيز اهل نجات شد.
@nahj_ir