eitaa logo
نهج البلاغه
274 دنبال‌کننده
313 عکس
0 ویدیو
0 فایل
با لمس آدرسهای زیر عضو کانالهای ما در تلگرام و ایتا شوید: تفسیر قرآن: @alquran_ir نهج البلاغه: @nahj_ir صحیفه سجادیه: @sahifeh_ir اخلاق، اوج نیاز @nyaz_ir عرفان، اوج ناز @nazz_ir خانواده امن در ایتا @amn_org بیداری در ایتا @bidary_ir مدیریت: @bidaryir
مشاهده در ایتا
دانلود
را از بیاموزیم (۳۰۶) ‏قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه بخش ششم: ‏ ‏آنگاه امام(عليه السلام) به پايان كار اين گروه از دنياپرستان كوردل اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا آن جا كه (پنجه مرگ) گلويش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى كه رگ هاى حياتش قطع شده، مرگ او در پيشگاه خداوند بى اهميت و افكندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»; ‏(كَذلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى الاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ). ‏ ‏ «كظم» در اصل به معناى بستن سر مَشكى است كه پر از آب باشد و از روى كنايه، به گلو به خصوص در زمانى كه انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى كند اطلاق مى شود. ‏ ‏«ابهراه» تثنيه «ابهر» اشاره به دو رگى است كه خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى ميرد. ‏ ‏ امام(عليه السلام) ترسيم بسيار دقيقى از سرنوشت انسان به خصوص دنياپرستان در اين گفتار حكيمانه كرده است و آن اين كه دنياپرستان پيوسته غرق نگرانى ها درباره آينده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا اين كه ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلويشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آيند و دوستان سعى مى كنند هرچه زودتر او را از خانه و كاشانه اش بيرون ببرند و به خاك هاى قبرستان خاموش بسپارند. ‏ ‏و به گفته شاعر: ‏دنيا كه در او ثبات است كم مى بينم ‏با يك فرحش هزار غم مى بينم ‏ اين كهنه رباطى است كه از هر طرفش ‏راهى به بيابان عدم مى بينم @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۰۷) ‏قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه بخش هفتم: ‏ ‏اين بحث را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه در كتاب شريف كافى آمده است پايان مى دهيم. امام(عليه السلام) مى فرمايد: ‏عيسى بن مريم (با يارانش) از كنار قريه اى عبور مى كرد كه تمام اهل آن و حتى پرندگان و حيواناتشان مرده بودند، عيسى گفت: اين ها به مرگ طبيعى نمرده اند بلكه با خشم الهى از دنيا رفته اند اگر به طور طبيعى و متفرق از دنيا مى رفتند يكديگر را دفن مى نمودند. ‏ ‏حواريون گفتند: اى روح اللَّه دعا كن خداوند آن ها را براى ما زنده كند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهيزيم. ‏ ‏حضرت عيسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را كرد، ندايى از آسمان آمد كه آن ها را صدا كن، عيسى شب هنگام در كنار قطعه زمينى ايستاد و صدا زد: اى مردم قريه! يكى از آن ها پاسخ گفت: لبيك يا روح اللَّه! ‏ ‏فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (كه اين گونه به غضب الهى گرفتار شديد)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنياپرستى با ترس كم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. ‏ ‏ عيسى فرمود: عشق شما به دنيا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق كودك به مادرش. هنگامى كه دنيا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شديم و مسرور، و هنگامى كه پشت مى كرد گريه مى كرديم و محزون مى شديم. ‏ ‏عيسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهكاران. گفت: پايان كار شما چگونه بود؟ عرض كرد: شب در نهايت عافيت و تندرستى بوديم، صبح در ميان جهنم... ‏ ‏در پايان عيسى به حواريون نگاه كرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشك با نمكى كه آن را درست نساييده باشند و خوابيدن بر روى خاك، بسيار بهتر است هنگامى كه توأم با عافيت در دنيا و آخرت باشى. ‏ @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۰۸) ‏قسمت دوم حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه بخش هشتم: ‏ ‏شيوه مؤمنان راستين امام(عليه السلام) در اين بخش به بيان حالات مؤمنانى مى پردازد كه به عكس دنياپرستان، قناعت پيشه و ساده زيست هستند، ‏ ‏مى فرمايد: ‏«انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و دشمنى مى شنود»; ‏ (وَ إِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الاِعْتِبَارِ، وَيَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ، وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَالاِْبْغَاضِ). ‏ ‏«يقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گيرى از قوت دنياست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است. ‏ ‏آرى! مؤمنان راستين چشم عبرت بين دارند و گوشى كه حقايق را مى شنود و در برابر نداى شيطان و هواى نفس، بدبين و خشمگين اند ‏ ‏آن ها بر اساس كفاف و عفاف زندگى مى كنند و به اندازه نياز از دنيا بهره مى گيرند و خود را آلوده آنچه دنياپرستان گرفتارش هستند، نمى كنند. ‏ ‏درست است كه آنچه امام(عليه السلام) درباره مؤمنان مى فرمايد به صورت جمله خبريه است ولى در واقع، منظور، امر كردن است يعنى شخص مؤمن بايد به ديده عبرت به دنيا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت كند و پيام دنيا و دنياپرستان را با خشم بشنود. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۰۹) ‏قسمت دوم حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه بخش نهم: ‏ ‏مرحوم علامه مجلسى در جلد ۲۲ بحارالانوار حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه مناسب اين مقام است. ‏ ‏امام (عليه السلام)مى فرمايد: سلمان فارسى از بازار آهنگران در كوفه عبور مى كرد، جوانى را ديد كه ناگهان صيحه اى زد و به روى زمين افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى كه سلمان را ديدند به او گفتند: ‏ اى بنده مقرب خدا! اين جوان گرفتار بيمارى صرع است چيزى در گوش او بخوان تا شفا يابد. سلمان نزديك او شد جوان به هوش آمد و چشم باز كرد و به سلمان گفت: ‏ اى بنده خدا! آن گونه كه اين ها خيال مى كنند من بيمار نيستم از كنار اين آهنگران عبور مى كردم كه ديدم با پتك بر آهن مى كوبند; به ياد اين آيه شريفه افتادم كه مى فرمايد: ‏«(وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيد); ‏ و براى آنان گرزهايى از آهن (سوزان) است». ‏ ‏هنگامى كه به ياد اين آيه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از سرم پريد، ‏سلمان او را به عنوان برادر خويش برگزيد و در قلبش شيرينى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى كه آن جوان بيمار شد. ‏ ‏سلمان به سراغ او آمد و در كنار بالينش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب كرد و گفت: با اين برادرم مدارا كن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مؤمنان مدارا مى كنم. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۱۰) ‏قسمت دوم حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه بخش دهم: ‏ ‏اميرمؤمنان(عليه السلام) در پايان مى فرمايد: ‏«وضع دنيا به قدرى ناپايدار است كه هرگاه گفته شود فلان كس توانگر شد (ديرى نمى پايد كه) گفته مى شود بى خير و بى نوا گشت و هرگاه از فكر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد كه) خبر مرگ او آن ها را محزون مى كند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى كه در آن غمگين و مأيوس شوند فرانرسيده است»; ‏(إِنْ قِيلَ أَثْرَى قِيلَ أَكْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ يَأْتِهِمْ «يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ»). ‏ ‏«اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است. ‏«اكدى» به معناى بخيل و فقير و بى نوا گرديد از ماده «كُدية» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمين است سپس آن را به افراد بخيل و گاه فقير اطلاق كرده اند. ‏«يبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى يأس و نااميدى نيز به كار مى رود. ‏ ‏ امام(عليه السلام) در اين بخش از كلام خود بى اعتبارى و سرعت تغيير دنيا را بيان مى فرمايد و نشان مى دهد كه ميان توانگرى و فقر و همچنين زندگى و مرگ فاصله چندانى نيست; ‏ ‏شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خيزد و فقير، چراكه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشكست شده و به خاك سياه نشسته است. ‏ ‏ گاه در نهايت سلامت و شادابى زندگى مى كند اما حوادث پيش بينى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى كند و همه را متحير مى سازد. ‏ ‏ قرآن مجيد نيز ناپايدارى دنيا را بارها به گياهانى تشبيه مى كند كه در فصل بهار مى رويند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چيزى نمى گذرد كه خزان فرامى رسد و همگى خشكيده و زرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا كرده و به هر سو پراكنده مى كند. ‏ ‏تهامى، شاعر و اديب نكته دان شيعه و شهيد راه ولايت قصيده معروفى دارد كه به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترين اشعار عرب در اين زمينه است و با اين شعر آغاز مى شود: ‏حُكْمُ المَنِيَّةِ فِي البَرِيَّةِ جاري ‏ ما هذِهِ الدُّنيا بِدارِ قَرارِ ‏حكم مرگ در تمام انسان ها جارى است و اين جهان جاى قرار و ثبات نيست. ‏ ‏سپس مى افزايد: ‏ بَيْنا تَرى الإنسانَ فيها مُخْبِراً ‏حتّى يُرى خَبَراً مِن الأخبارِ ‏در حالى كه انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پيچيده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد. پایان شرح حکمت ۳۶۷ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir  
را از بیاموزیم (۳۱۱) وقال علیه السلام:يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ، وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى، سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ؛ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا. يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ وَقَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.  حکمت ۳۶۹ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نخواهد ماند، مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است، ساكنان آن مساجدوآبادكنندگانش بدترين مردم روى زمين اند، فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها به آن ها بازمى گردد، آن كس كه در آن زمان از فتنه ها كناره گيرى كند او را (به اجبار) به آن بازمى گردانند و هر كسى كه از آن جا وامانده است به سوى آن سوقش مى دهند، خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند خورده ام فتنه اى بر آنان مى فرستم كه شده و ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد. بخش اول: زمانى طوفانى در پيش است: امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد كه اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذكر مى كند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»; ‏(يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ). ‏ ‏ رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير كرده اند كه بعيد به نظر مى رسد. با اين كه اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان كه از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت كرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده كفايت مى كند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان كرده و مى فرمايد: ‏«مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»; (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى). ‏ ‏ اشاره به اين كه آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى كنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى كه بايد در آن جا پياده شود و مسجد كانون آن باشد توجهى ندارند. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۳۱۲) ‏ ‏ حکمت ۳۶۹ نهج البلاغه بخش دوم: ‏سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: ‏ «ساكنان آن مساجد و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»; ‏(سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ). ‏ ‏ اشاره به اين كه ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است كه اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى كه جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند. ‏ ‏ سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلكه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه كسى از فتنه آنان كناره گيرى كند او را به آن بازمى گردانند و هركس كه از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»; ‏ (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا). ‏ ‏ آرى آن ها اصرار دارند كه هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و كارهاى خلافشان نباشد و اگر كسانى از آن ها كناره گيرى كنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند. ‏ ‏ امام(عليه السلام) در پايان به عذاب دردناك آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: ‏«خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه عاقل بردبار در آن حيران بماند»; ‏(يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ). ‏ ‏ اين فتنه ممكن است يك بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد كه همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۳) ‏ ‏ حکمت ۳۶۹ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اكنون اين كار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»; ‏(وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). ‏ ‏امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى كند كه نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين كم مى شوند و آن ها كه هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، ‏صحنه اجتماع به دست رياكارانى مى افتد كه قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى كنند، ‏ ‏ نمونه ديگر رياكارى آن ها مساجد آباد و پرشكوه است، اين ها همه در حالى است كه در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياكار اين ميدان كه بدترين مردم روى زمين اند كارى جز فتنه گرى و خطاكارى ندارند و عجب اين كه اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراكه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع كار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. ‏ ‏البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اكتفا نمى كند بلكه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى كند، اين مجازات ها ممكن است در اشكال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و كشت و كشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى كه به قدرى پيچيده و متراكم است كه آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۴) ‏ ‏ حکمت ۳۶۹ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ ‏ آيا آنچه امام(عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان كرده اشاره به زمان خود اوست كه براثر حكومت هاى خودكامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراكز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. ‏ ‏جمله «يأتى» كه به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال مضارع ديگرى كه در كلام امام(عليه السلام) پى درپى به كار رفته است نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد. ‏ ‏ ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين كار را كرده است) نشان مى دهد كه چنين گروهى در عصر و زمان امام(عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت. ‏ ‏ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه ممكن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد كه خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين كه از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل كرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تكرار شده است. ‏ ‏بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين كه جمله «قد فعل» تأكيد بر اين باشد كه خداوند چنين سوگندى را ياد كرده است. ‏ ‏احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد كه فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد; يعنى چيزى كه در آينده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد كه در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. ‏ ‏البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نكته خواهد آمد). @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۵) ‏ ‏ حکمت ۳۶۹ نهج البلاغه بخش پنجم: ‏ ‏امام(عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ‏«ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»; ‏(وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). ‏ ‏ اشاره به اين كه اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى كه داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است كه آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد. ‏ ‏ نكته: ‏ آيا زمان ما مصداق كلام بالاست؟ ‏تعبيراتى كه امام(عليه السلام) در اين جمله هاى پرمعنا به كار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع يا شبيه مضارع است خبر مى دهد كه اين شرايط نابسامان و اوضاع دردناك در آينده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بيگانگى از تعليمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن كه مى فرمايد: ‏«وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ; ‏یعنی: ‏خداوند چنين فتنه اى را به دليل آن كارهاى ناشايست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد كه در عصر امام(عليه السلام) چنين حادثه دردناكى روى داده است. ‏ ‏از زمان خليفه سوم جامعه اسلامى به تدريج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زيادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى اميه به وجود آمد و مردم را در حيرت شديدى فرو برد. ‏ ‏ولى اين احتمال وجود دارد كه گفتار امام(عليه السلام)داراى چند مرحله است، يك مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شديدترش در اعصار بعد. آن گونه كه نمونه آن را با چشم خود در بسيارى از كشورهاى اسلامى مى بينيم كه قرآن، زياد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نيست، ‏ ‏داد اسلام زياد مى زنند ولى از تعليمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسيار آباد و پرشكوه ولى نور هدايت در آن ها نيست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گيرد ‏ ‏به خصوص اين گفتار درباره سلفى هاى تكفيرى و متعصب، كاملاً صادق است و فتنه اى كه بر آن ها مسلط شده فتنه يهود و بعضى از كشورهاى بزرگ است كه قبله اول مسلمين را گرفته اند و همواره كشورهاى اسلامى را تهديد كرده مسلمين را حيران و سرگردان مى كنند. ‏ ‏البته اين احتمال را نيز كه فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نبايد ازنظر دور داشت. پایان شرح حکمت ۳۶۹ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۶) وروي أنه علیه السلام:، قلما اعتدل به المنبر، إِلا قال أمام الخطبة : أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَيَلْغُو وَمَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِالَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش اول: روايت شده كه كمتر اتفاق مى‌افتاد كه امام علیه السلام، بر منبر بنشيند و پيش از خطبه چنين نفرمايد: اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد (و بدانيد) هيچ‌كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه دائماً به لهو (و سرگرمى‌هاى مختلف) بپردازد و هيچ‌كس مهمل و بى‌هدف رها نشده تا به كارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود (هرگز) دنياى دلپسندش جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت و آن فريب‌ خورده‌اى كه با برترين كوشش بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است. يك پيام مستمر: امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به سه نكته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين كه از آغاز اين كلام استفاده مى شود، مواقعى كه به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به اين نكته ها اشاره مى فرمود; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ). در نخستين نكته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره كرده، مى فرمايد: ‏ «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد. هيچ كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به كارهاى لغو مشغول شود»; ‏(أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو). ‏ ‏ «سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى كه ساربان، آن را در بيابان رها كند «ابل سدى» مى گويند. ‏ تفاوت «لهو» و «لغو» كه در كلام بالا آمد اين است كه «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم كننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده كارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۷)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش دوم: ‏ ‏ هنگامى كه به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى كنيم و سپس به مواهب زياد و نعمت هاى گوناگونى كه در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى كنيم كه آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. ‏ ‏ هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى كه نامش انسان است بى هدف مى باشد. ‏ ‏ بنابراين بايد آن هدف را پيدا كرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تكامل و رسيدن به سعادت جاويدان كه همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دادند. ‏ ‏ جالب اين است كه هرگاه از يك فيلسوف مادى گرا سؤال كنيم كه اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد،گوش براى چيست؟اهداف آن را نيز ذكر مى كند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هركدام اهداف مهمى ذكر مى كند اما اگر از او سؤال كنيم: اين مجموعه كه جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. ‏ ‏ اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را كه در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى كند. ‏ ‏ انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند كه بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد كه ارزش آن را داشته باشد نه اين كه سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان كاران شود. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۸)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ ‏آنگاه در دومين نكته اشاره به كسانى مى كند كه آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: ‏«(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت»; ‏ (وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَف مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ). ‏ ‏هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد كه زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه كه قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: ‏«(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ); ‏یعنی: ‏شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است». ‏ ‏و در جاى ديگر مى فرمايد: ‏ «(زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا); ‏یعنی: ‏زندگى دنيا در نظر كافران زينت داده شده است». ‏ ‏ طبيعى است، هنگامى كه زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام كسانى كه وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فكر آن ها را دگرگون ساخته است. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۱۹)  حکمت ۳۷۰ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ ‏ در سومين نكته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان كرده، مى فرمايد: ‏ «آن فريب خورده اى كه با برترين همت (و بالاترين كوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»; ‏ (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ). ‏ ‏ چه شوم است سرنوشت كسانى كه بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به كار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت كسانى كه با تلاش و كوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا كرده اند، هر چند اين سهم كوچك باشد. ‏ ‏در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام)آورده است مى خوانيم كه: ‏ ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض كرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) كن. ‏امام(عليه السلام)فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و كمترين منزلى كه بهشتيان دارند منزلى است كه اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت كند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن كه چيزى از نعمت هاى او كاسته شود و كمترين مقام اهل بهشت مقام كسى است كه داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى كه در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شكر و حمد خدا را به جا مى آورد. ‏ به او گفته مى شود: ‏ سر بلند كن و باغ دوم را ببين كه در آن نعمت هايى است كه در باغ اول نيست. ‏عرضه مى دارد: ‏خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من كن. ‏مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. ‏ عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى كند و شكر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد). پایان شرح حکمت ۳۷۰ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۰)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش اول: وقال علیه السلام:لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَالرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَخَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ. امام(عليه السلام) فرمود: هيچ شرافتى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى گران بهاتر از تقوا، ‏هيچ پناهگاهى بهتر ونگهدارنده تر از ورع (وپرهيزاز شبهات)نمى باشد، ‏هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه، ‏ هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت ‏ و هيچ سرمايه اى براى از بين بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد. ‏آنكس كه به مقدار نيازاكتفاكند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج وبلاومَركب تعب وناراحتى است. ‏حرص وتكبر وحسدانگيزه هايى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست. ده موضوع مهم و سرنوشت ساز: امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ). ‏ ‏ اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. ‏ ‏بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد. ادامه دارد.... @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۱)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش دوم: ‏ ‏ در جمله دوم مى فرمايد: ‏«عزت و قدرتى گرانبهاتر از پرهيزكارى نيست»; ‏ (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). ‏ ‏زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند. ‏ ‏در سومين جمله مى فرمايد: ‏ «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; ‏(وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). ‏ ‏لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. ‏ ‏كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد. ‏ ‏ در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله وجود دارد، آن جا كه مى فرمايد: ‏ «الْوَرَعُ جُنَّة; ‏ورع، سپر محكمى است». ‏ ‏ امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: ‏ «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; ‏دشوارترين عبادت ورع است». ‏ ‏ زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد. ‏ ‏در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). ‏ ‏امام(عليه السلام) فرمود: ‏«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; ‏ تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود». @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۲)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش سوم: ‏ ‏در چهارمين نكته مى فرمايد: ‏«هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; ‏(وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ). ‏ ‏زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر، گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. ‏ ‏ بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند. ‏ ‏خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: ‏«(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); ‏ خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد». ‏ ‏ در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: ‏ «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; ‏(وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ). ‏ ‏ گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است. اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. ‏ ‏ و به گفته سعدى: ‏گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است ‏كه به شمشير ميسر نشود سلطان را ‏ ‏ و به گفته حافظ: ‏ گنج زر، گر نبود،گنج قناعت باقى است ‏ آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد. @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۳۲۳)  حکمت ۳۷۱ نهج البلاغه بخش چهارم: ‏ ‏ در گفتار حكيمانه ۵۷ آمده بود: ‏ «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; ‏قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». ‏ ‏همين مضمون در گفتار حكيمانه ۳۴۹ و گفتار حكيمانه ۲۲۹ آمده بود. ‏حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود. ‏به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود. ‏ اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; ‏ ‏در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام)در غررالحكم آمده است: ‏ «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; ‏شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند». ‏ ‏ در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; ‏ (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ). ‏ ‏ اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست. @nahj_ir