eitaa logo
نهج البلاغه 📜
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
654 ویدیو
27 فایل
📍مطالعه ترتیبی کتاب ارزشمند نهج البلاغة 🖇به همراه شرح مختصر ارتباط با ادمین 👇 Yazahra256 کپی آزاد به شرط: _ 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارش موضوعات مهم نامه ۳۱ بند ۱۱ تا بند ۱۳.mp3
3.01M
🔊 گزارش موضوعات مهم نامه ۳۱ بند ۱۱ تا بند ۱۳ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 82 ✅ 💥 آقا شمس‌اللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود. تا مرا دید، گفت: « می‌خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی‌آیید؟! » می‌دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم می‌خواهد سری به حاج‌آقایم بزنم. دلم برای شینا یک‌ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم‌طاقت شده. می‌گویند بهانه‌ی ما را زیاد می‌گیرد. می‌آیم یک دو روز می‌مانم و برمی‌گردم. » بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس‌های بچه‌ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آماده‌ام. » 💥 توی ماشین و بین راه، همه‌اش به فکر صدیقه بودم. نمی‌دانستم چه‌طور باید توی چشم‌هایش نگاه کنم. دلم برای بچه‌هایش می‌سوخت. از طرفی هم نمی‌توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه‌ها را که توی خودم می‌ریختم، می‌خواستم خفه شوم. 💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه‌های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده‌ی خدا با دیدن آن‌ها هول شده بود و پشت سر هم می‌پرسید: « چی شده. بچه‌ها طوری شده‌اند؟! » 💥 جلوی خانه‌ی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه‌پوش می‌آمدند و می‌رفتند. بنده‌ی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می‌زد و می‌گفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چه‌طور بزرگ کنم؟! » 💥 سمیه دو ساله بود؛ هم‌سن سمیه‌ی من. ایستاده بود کنار ما و بهت‌زده مادرش را نگاه می‌کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه‌ی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن‌ها به مادرشوهرم تسلیت می‌گفتند. پابه‌پایش گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دلداری‌اش بدهند. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزند ناخواسته ای که....🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سهم : نامه ۳۱ ، از بند ۱۴ تا بند ۱۵ ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) 4️⃣1️⃣ ضرورت واقع نگری در زندگی (ارزشهای گوناگون اخلاقی) 🔻به يقين بدان كه تو به همه آرزوهای خود نخواهی رسيد و تا زمان مرگ بيشتر زندگی نخواهي كرد و بر راه كسی ميروی كه پيش از تو ميرفت، پس در به دست آوردن دنيا آرام باش و در مصرف آنچه به دست آوردی نيكو عمل كن، زيرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنيا كه به تاراج رفتن اموال كشانده شد. پس هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسيد و هر مدارا كننده ای محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستی باز دار هر چند تو را به اهدافت رساند، زيرا نمی توانی به اندازه آبرویی كه از دست می دهی بهایی به دست آوری. برده ديگری مباش كه خدا تو را آزاد آفريد، آن نيك كه جز با شر به دست نيايد نيكی نيست و آن راحتی كه با سختيهای فراوان به دست آيد، آسايش نخواهد بود. بپرهيز از آن كه مركب طمع ورزی تو را به سوی هلاكت به پيش راند و اگر توانستی كه بين تو و خدا صاحب نعمتی قرار نگيرد، چنين باش زيرا تو روزی خود را دريافت ميكنی و سهم خود بر ميداری و مقدار اندكی كه از طرف خدای سبحان به دست می آوری ، بزرگ و گراميتر از (مال) فراوانی است كه از دست بندگان دريافت می داری، گرچه همه از طرف خداست. آنچه با سكوت از دست ميدهی آسان تر از آن است كه با سخن از دست برود، چرا كه نگهداری آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن امكان پذير است و نگهداری آنچه كه در دست داری ، پيش من بهتر است از آن كه چيزی از ديگران بخواهی و تلخی نا اميدی بهتر از درخواست كردن از مردم است. شغل همراه با پاكدامنی بهتر از ثروت فراوانی است كه با گناهان به دست آيد، مرد برای پنهان نگاه داشتن اسرار خويش سزاوارتر است، چه بسا تلاش كننده ای كه به زيان خود می كوشد، هر كس پر حرفی كند ياوه می گويد و آن كس كه بينديشد آگاهی يابد، با نيكان نزديك شو و از آنان باش، و با بدان دور شو و از آنان دوری كن. بدترين غذاها لقمه حرام و بدترين ستمها ستمكاری به ناتوان است. جایی كه مدارا كردن درشتی به حساب آيد به جای مدارا درشتی كن، چه بسا كه دارو بر درد افزايد و بيماری درمان باشد و چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست اندرز دهد و نصيحت كننده دغل كار باشد. هرگز بر آرزوها تكيه نكن كه سرمايه احمقان است و حفظ عقل پند گرفتن از تجربه هاست و بهترين تجربه آن كه تو را پند آموزد. پيش از آن كه فرصت از دست برود و اندوه به بار آورد از فرصتها استفاده كن. هر تلاشگری به خواسته های خود نرسد و هر پنهان شده ای باز نمی گردد. از نمونه های تباهی، نابود كردن زاد و توشه آخرت است. هر كاری پايانی دارد و به زودی آنچه برای تو مقدّر گرديده خواهد رسيد. هر بازرگانی خويش را به مخاطره افكند. چه بسا اندكی كه از فراوانی بهتر است. نه در ياری دادن انسان پست چيزی وجود دارد و نه در دوستی با دوست متّهم حال كه روزگار در اختيار تو است آسان گير و برای آنکه بيشتر به دست آوری خطر نكن. از سوار شدن بر مركب ستيزه جویی بپرهيز. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
گزارش موضوعات مهم نامه ۳۱ بند ۱۴ تا بند ۱۵.mp3
3.5M
🔊 گزارش موضوعات مهم نامه ۳۱ بند ۱۴ تا بند ۱۵ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(59).mp3
8.62M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام) 🔷 سهم : نامه ۳۱ بند ۱۴ تا بند ۱۵ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 83 ✅ 💥 فردای آن روز نزدیک‌های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. » خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال‌پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. 💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه می‌کرد و با التماس می‌گفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! » صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های‌های گریه می‌کرد. دلم برایش سوخت. 💥 صدیقه ضجّه می‌زد و التماس می‌کرد: « آقا صمد! مگر تو فرمانده‌ی ستار نبودی؟ من جواب بچه‌هایش را چی بدهم؟ می‌گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! » جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف‌های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه‌هایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. » 💥 دلم برای صمد سوخت. می‌دانستم صمد تحمل این حرف‌ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می‌سوخت. غصه‌ی بچه‌های صدیقه را می‌خوردم. دلم برای صدیقه می‌سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه‌ی مردم از توی حیاط می‌آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می‌خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری‌اش بدهم. می‌دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ‌کس به فکر صمد نبود. نمی‌توانستم یک ‌جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. ادامه دارد...