eitaa logo
کانال اهل ولایت (نَحنُ صامِدون سابق)
96 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
#نحن‌صامدون سابق 👊💪 @ahle_velayat ☑️خبرهای جبهه مقاومت 🌈💥 ☑️متن مذهبی 📃 ☑️کلیپهای مذهبـــے⚡️✨ ☑️تحلیلهای سیاسی💫🌈 ☑️ کــلیــــپ های شهدایی 📽🎞 ☑️معـــرفـــے شهدا 🌷🌷 @ahle_velayat کپی با ذکر صلوات خادم کانال = @Jannatol_baghee
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 ✅رفتارمن.... ✅گفتار طُ.... ✅علوی نشانیم.... علی (ع) مولای من است و منم غلام علی😍❤️ @nahno_samedon
گفتم خدایا دلم گرفته کسیو ندارم😞💔 گفت نَحنُ اقرب الیه من حبل الورید `` ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم``
دنیا🌏 بویِ💫 بی کسی می دهد‌...!💔
#پروف_پسرونه @nahno_samedon
آرزوم دیدن کربلاته 🍃❤️ @nahno_samedon
"اِنّکَ قَریبٌ مُجیب" براستی تو نزدیکی و پاسخ دهنده...^^ + وَ ما امیدوار :)))
مَن یھ سالِھ دِلواپَسِ مُحَرَمِتَم...؛ مَن یھ عُمرِھ گِریونِھ روضِھ غَمِتَم...
🤔 از نشانه‌های انسان خواب این😔 است که، تمام همّ و غمّ و تلاش و فعّالیتش صرف دنیا و همین بُعد جسمانی می‌شود. همه‌ی شئون زندگی‌اش، صرف همین دنیاست، پشت آن چیزی از روح و معنویّت و کمال نیست. ⭕️استاد حاج آقا زعفری زاده🌹 @nahno_samedon
سهم شما امروز نفری یک صلوات بر محمد وآل محمد😘🍃
يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ ساله‌ام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر مي‌كنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد. 🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستي‌هاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست مي‌كنند، هميشه به بن بست مي‌رسند. 📛 من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد مي‌كردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر. مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت مي‌كند. 🔹يك روز كه از كلاس زبان مي‌آمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم. 👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن. خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟ به هر حال او رفت. بعد از آن خودم را از او پنهان مي‌كردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: مي‌خواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست. 🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم. پنج ماه گذشت. روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي. من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟! مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو مي‌آيند. با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض مي‌كردم. 🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد. در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول مي‌كردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه مي‌بردي 👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش مي‌كنم خودت را براي آخر هفته برسان. ✅ بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم. 🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است. 👇👇👇👇 به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول مي‌كردم، نظر او نسبت به من عوض مي‌شد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستي‌ها تن مي‌دهند؛ حساب مي‌كرد. [چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱] @nahno_samedon 🌹
کاش‌اشکۍکـہ‌از‌شوقِ😭 دیدن‌روۍماهتان‌جارۍمۍشود نصیبمان‌شود... ♥️🍃 .@nahno_samedon
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨عمه خانم✨ عمه خانم من همیشه ی خدا کارش مراقبت بود. آن هم نه از آدم ها از وسایل ! هر چه می‌خرید از فروشنده می‌پرسید : آقا این ها کاور ندارند ؟ اگر داشت که فبها اگر نداشت یک چیز در حد فرهنگ و تمدن روانداز دست و پا می‌کرد و می‌انداخت روی وسیله ی مذکور. از آن قدیم ها یک تلویزیون داشت که کنترل اش با یک زره محافظت می‌شد. ساختار کنترل به گونه ای بود که برای بازی بچه ها با یک سلاح جنگی اعلا برابری می‌کرد. اگر کسی دور از چشمِ عمه خانم دستش به کنترل می‌رسید بی برو برگرد برنده محسوب می‌شد. عمه خانم یک اخلاقی داشت که روی مبل ها هم رو انداز می‌کشید می‌گفت گرد و خاک روی‌شان می‌نشیند یا بچه ها کثیفشان می‌کنند. برای فرش ها تدابیر خاصی نداشت، فقط مدام چشمش دنبال ماها بود که مبادا چیزی بریزد. همه چیز در خانه ی عمه خانم به بهترین نحو نگهداری میشد. در حدی که انگار اصلا استفاده نشده بود اما به هیچکس در خانه ی عمه خانم خوش نمی‌گذشت . دِنج نبود . هیچکس رغبت نمی‌کرد چند دقیقه بیشتر بماند. آنقدر که درگیرِ کیفیت داشته هایش بود درگیرِ خوشحالی های نداشته اش نبود. همه چیز برق میزد اما تا دلت بخواهد روی روابطش گرد و خاک نشسته بود. حال و هوای رابطه اش مثلِ وسایل‌اش تازه نبود. خوش و بش کردن هایش مثل یک رادیوی قدیمی که گوشه ی انباری افتاده باشد پِت پِت می‌کرد. هیچ کس در خانه اش یک دلِ سیر نخندیده بود. بشقابی نشکسته بود اما دل های زیادی ترک برداشته بود. از آن رو اندازها برای هر وسیله ای دوخته بود اِلّا برای دوست داشتنش که اگر دوخته بود بی شک هم خانه زندگی اش تازه می‌ماند هم دوست داشتنتش ... وسواسی نباش. حرص نخور. باید ساده گرفت وگرنه سخت میگذرد.بدجور هم سخت میگذرد 💟 ‌‌@nahno_samedon