•|شڪر خدا حسینیہ هامان زیاد شد
وقتش شده دگر « حَسَنیه » بنا ڪنیم|•
#ان_شاالله😇
#امام_حسنی_ام💚
#دوشنبه_های_امام_حسنی😊
🌹~~{ @nahno_samedon }~~🌹
📚 داستان چمران
روایت رهبر انقلاب از مجاهدی که در همه جا یک خط را تعقیب میکرد
5️⃣ بعد [از قضیه کردستان] آمد تهران و وزیر دفاع شد؛
بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیهی مناصب دولتی و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد.
#شهید_چمران
@nahno_samedon
📌بعضی از شکلکها که در شبکه های مجازی خیلی استفاده میشود:
😈👿 يكي از نمادهاي شیطان پرستان؛
🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی؛
🎄علامت کریسمس؛
👐 🙌 فکر میکنید نماد دعای ما مسلمانهاست، اما خوب نگاه کنید انگشتان شصت به طرف داخل است در حالیکه باید برعکس باشد، پس این برای دعا نیست؛
دستانت را در کنار هم بگذار برای دعا ببین چگونه است؟
✳️ علامت ستاره یهود؛
✡️ نماد پرچم اسرائیل؛
♍️ لفظ جلاله الله است که وارونه شده اگه گوشی رو برعکس بگیرید متوجه خواهید شد؛
واینها همه ♈️ ♉️ ♋️ ♌️ ♎️ ⛎ ♓️ ♑️ رموز شیطان پرستی است.
🔴🔴لطفا این مطلب رابرای دوستانتان بفرستید تا ديگر ندانسته استفاده نکنیم.
@nahno_samedon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 غسل شهادت به روايت حاج حسين يكتا
📍 برشي از شبهاي بله برون
⏱ اسفند ١٣٩٧ - شلمچه
@nahno_samedon
کانال اهل ولایت (نَحنُ صامِدون سابق)
عـــشق یـعنـــے تـمامــ سـالـو همــیشہ بے قــرارمــ بــراے #اربعینـــت ❤️ آقاے مــن 😘 @nahno_samed
رفقا اگه امام رضا طلبیدتون حتما ازش برات کربلا بگیرین ... حیفه ❤️
•|🌸✨|•
تقوا یعنےاینڪہ،هر وقت خواستم بیام سراغ اینترنتو اینستاو فیسبوڪ و واتساپ و...
جواب قانع ڪننده اے براے سوال :
{{جوانی ات را در چه راهی صرف کردی؟؟}}
داشتہ باشم!!
#استاد_پناهیان✨
#تلنگر❗️
❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═
•|🌹🍃 #نشر پیام صدقه جاریه است
•|🌹🍃🌹|•
@nahno_samedon
تمام سال را به امید یکماه زنده ایم
زندگی ما بدون محرم نمیشود🍂🌹
15 روز ولادت امام رضا ع💐🌹🌴🍂
38 روز تا عید قربان🍃💐🍁🌴🌹
44 روز تا عیدالله اکبر غدیر🍃🌴🌹💐🍁🍂❤❤💋🌹🍂🍁💐❤🌴🌹
68روز تا محرم❤😭❤😭❤😭❤😭
70 روز تا سوم محرم😭😭😭😭😭
78 روز تا عاشورا ❤❤❤❤😭😭😭
118 روز تا اربعین 🌹🌴💐🍁🍂❤
@nahno_samedon
بهش گفتم:
«توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و سبزی بخر.»
گفت:
«من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»
همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد.
یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین
برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم
گفت:
«ننویسی ها!»
جاخوردم،نگاهش که کردم،به نظرم عصبانی شده بود!گفتم:
«مگه چی شده؟!»
گفت:
«اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله»
گفتم:
«من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم!دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست»
گفت:
«نه!!.»
خاطرا ای از سردار شهید مهدی باکری❤️
@nahno_samedon