eitaa logo
محمدحسین نجف پور🇵🇸
185 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
805 ویدیو
27 فایل
یــا رَب از اَبـــــــــرِ هـدایـــت بـرسـان بـارانـے ☁☔ پیـش تـَـر زآنـکه چــو گـــَردی زِ میـان برخیـزم🍃 @najafpoormh ارتباط با مدیر؛ @najafpoormhn محمدحسین نجف پور
مشاهده در ایتا
دانلود
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف در بیت آقا🌱۱۰ 🔸اذان می گویند. با همان «الله اکبر» اول، تمام جمعیت می ایستد. دخترها برای قیام تا «قد قامت الصلاة» منتظر نمی مانند. 😇دخترک ریزه ای کلافه این پا و آن پا می کند. آقا را نمی بیند. دوستش که جثه چندان قوی تری ندارد می خواهد او را بلند کند تا شاید بتواند رهبر را ببیند. هر دو را به نوبت بغل می کنم تا آقا را ببینند. وقتی نفر دوم را زمین می گذارم انگشت دست ها را در هم قلاب می کنند و پیشانی ها را به هم می چسبانند و از خوشحالی بالا و پایین می پرند. 🔸دخترها موقع نماز خواندن هم به یکدیگر کمک می کردند! مثلا دخترکی مدام سر نماز با آرنج به دوستش می کوبید که «برو قنوت! رکوع! بیا سجده!» حواسش بود رفیق حواس پرتش از نماز جا نماند.😅 🔸نماز اول که تمام شد، دخترها به رسم بزرگترها به یکدیگر دستِ «قبول باشد» دراز کردند؛ اما نه فقط به نفر سمت راست و چپ. به حداقل سه نفر از راست، سه نفر از چپ؛ دو نفر از دو ردیف جلوتر و دو نفر از دو ردیف عقب تر. حداقل!😳😅👌 🔸باز هم همهمه به راه افتاد و آرایش صف ها به هم ریخت. آقا که روی صندلی سخنرانی نشستند بچه ها باز کف و دست و جیغ زدند: «این همه لشکر آمده! به عشق رهبر آمده!» ❤️خنده رهبر از هرجای حسینیه قابل رویت بود. دخترها قوی، معصوم، باصلابت، نمکین و البته سراسر عشق بودند. ❤️ دختری دکلمه خواند: «ای رهبر؛ ای پدر خستگی ناپذیرم سلام! بابای مهربانم روزت مبارک...» 🔸اینجا عشق بیداد می کند برای آنکه حق مطلب ادا شود، یک بار دیگر سرود را می خوانند و با گفتن هر عبارت آن را با زبان اشاره نیز ادا می کنند. @najafpoormh 🌼〰〰〰〰🌼
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف در بیت آقا🌱۱۱ 🔸سرود که تمام می شود باز دست و سوت و جیغ و هورا حسینیه را پر می کند. آخرین بار این همه صدای دست و جیغ کی در حسینیه امام پیچیده است؟ 👌🌼ذوق پدرانه از نگاه رهبر سرریز می شود و در کلام بعد از سرود پنهان نمی ماند: «بچه های عزیزم گوش کنید! سرودتان خیلی عالی بود. هم شعرش خوب بود هم آهنگش خوب بود؛ هم شما خوب اجرا کردید...» 🔸آقا بچه ها را با زبان و عباراتی مفهوم برای سن و سالشان نصیحت می کنند. دخترها گوش می دهند. 😊لابلای صف ها لبخند برقرار است. نفر اول یکی از صف ها با اخم و بغض آقا را نگاه می کند. 🧐🤔با یک «پیس پیس» توجهش را جلب می کنم، چشمک می زنم که چی شده؟! سمتم می آید؛ اسمش روی کارتی که بر گردن دارد نوشته شده است: «زینب بزرگیان» صورت زیبایش به اندازه چادرش گل انداخته است اما انگار عصبانی است: «دلم می خواهد بروم پیش آقا...»😇 علت را که می پرسم اشکی روی صورت قاب شده در چادر رنگی اش می غلتد: «هیچی! کاری ندارم! فقط می خواهم دستشان را ببوسم...»❤️ این را می گوید و سر روی شانه ام می گذارد و گریه می کند. اگر دوربین همراهم بود، می گفتم حتما در عالم کودکی، خیال دیده شدن در تصویر و لنز را دارد. 🔸اطراف را نگاه کردم. هیچ کس حواسش به ما نیست. اشک صورت زینب را پر کرده است: «آخر خاله! من آقا را خیلی دوست دارم...»❤️😇 🔸نماز دوم شروع می شود. زینب متین بر سجاده اش برمی گردد و قامت می بندد. عقب تر می ایستم تا در زاویه دیدش نباشم. صدای قرائت حمد و سوره آقا که می پیچد لب های زینب سر نماز شروع به لرزیدن می کند. اینجا عشق بیداد می کند. @najafpoormh 🌼〰〰〰〰🌼
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆
جشن تکلیف در بیت آقا🌱۱۲ 🔸نماز دوم هم تمام شد. به گمانم آقا دو رکعت نافله نشسته می خوانند. 🔸دخترها سلام آخر را گفته و نگفته، سر را به دو طرف تکان دادند و از سجاده به نیت دیداری نزدیک تر با رهبر بلند شدند: «این همه لشکر آمده! به عشق رهبر آمده...» 😍مثل بُراده های آهن اطراف آهن ربا را می گیرند. آقا هنوز نشسته است. مسئولان امنیتی سعی بر کنترل جمعیت دختر بچه ها را دارند، اما آقا آسوده خاطر نشسته و در حلقه چادرهای گل گلی دخترانش آرام است. 😇مربی ها از دیدن این صحنه اشک می ریزند. شاید آنها هم انتظار این همه محبت خالصانه و غیرقابل کنترل را نداشته اند. 💐رهبر میان گل ها نشسته و با آنها گپ می زند. دخترکی آرام با نوک انگشت چند بار به بازوی چپ آقا می زند. انگار می خواهد مطمئن شود واقعی است! انگار می خواهد مطمئن شود این یک تصویر یا یک رویا نیست. 🔸چند دقیقه ای بعد، آقا دست خداحافظی تکان می دهند و می روند. 😇دو سه تا از دخترهایی که نزدیک رهبر نشسته بودند گفتگویشان را با دوستانشان مرور می کردند: «به من گفتند ممنون که اومدی» «به من هم گفتند ممنون از لطفت عزیزم» «به من گفتند برای شما دعا می کنم...» 🔸دخترکی با کمی فاصله، بغض آلود حرف هایشان را گوش می کند. سراغش که می روم بغضش بدون معطلی می ترکد: «شلوغ بود، نتوانستم جلو بروم. من بابا ندارم؛ فقط می خواستم به آقا بگویم روزت مبارک بابا... نشد». @najafpoormh 🌼〰〰〰〰🌼
جشن تکلیف 🔺🌼 🔆 @najafpormh 🔆