از حضرت مسیح(ع) پرسيدند:
احمق به چه كسى گويند؟
فرمود : كسیكه به خود مغرور است،
و همۀ فضيلتها و خوبىها را براى،
خود و پيشبرد منافعخود میخواهد،
و همه حق را براى خود قائل است،
و ديگران را صاحب حقى نمىداند.
چنين كسى هيچ دارويى ندارد!
▫️راوندی قصص الانبیاء
حضرت مسیح (ع) فرمودند :
من توانستم به اذن خداوند،
مردگان را زنده كنم،
و پيسى و كورى را شفا بخشم،
اما نتوانستم حماقت و نادانى،
انسانهای عنود را درمان كنم...
▫️نقل از امام صادق علیه السلام
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نماز وتربیت و مباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
📚حكايتی از #حضرت_مولانا
✍#مثنوی_معنوی
🌺برگردانده شده به نثر
فقیر و پرخوری را به جرمی زندانی کردند.
در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آنقدر اذیت کرد تا بالاخره زندانی ها به قاضی شکایت بردند که « نجات مان بده! این زندانی پرخور، عاصی مان کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلوی مان پایین برود. »
قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند.
به این ترتیب، ماموران قاضی، فقیر را روی شتر مردی هیزم شکن نشاندند و به هیزم فروش گفتند او را کوچه به کوچه بگرداند و جار بزند « ای مردم! این مرد را بشناسید، فقیر است. به او وام ندهید. نسیه ندهید. داد و ستد نکنید. او دزد است. پرخور است و کسبي و کاری هم ندارد. خوب نگاهش کنید. »
هیزم فروش هم راه افتاد و از صبح زود تا نیمه شب، فریاد زد و درباره مفت خور بی آبرو به مردم اعلام خطر کرد.
شب که رسید هیزم فروش به فقیر گفت « همه امروز را به تو اختصاص دادم. مزد من و کرایه شتر را بده که بروم ! » فقیر مفت خور با خنده گفت « تو نفهمیدی از صبح تا الان چی جار میزدی ؟ الان همه شهر می دانند که من پول به کسی نمی دهم و تو که از صبح فریاد می زدی و به همه خبر می دادی به آنچه می گفتی فکر نمی کردی ؟! »
🔸مولانا در این حکایت به مخاطبانش گوشزد می کند که چه بسا عالمانی که وعظ می کنند اما خود مانند هیزم فروش، به آنچه گفته اند نمی اندیشند و عمل نمی کنند.
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحثروانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
📔#داستان_کوتاه_خواندنی
شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود.
او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ پشت سر او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد.
کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم.
عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ...
با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و یرای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند.
چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید،
شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.
آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست.
📕قصص الانبيا
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نماز وتربیت و مباحث روانشناسی خانواده)
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
🌹شهیدے ڪه بعد از شهادت شخصے را ڪه منڪر اهل بیت بود را براے نماز شب از خواب بیدار ڪرد و.....🌹
#شهید_محمد_رضا_دهقان
مادرشهید:
یک مورد اتفاق افتاد ڪه براے خودم نیز عجیب بود و براے دیدنش نیز به شیراز رفتم. آن جوان را در یک یادواره اے ڪه براے محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با اینڪه دو ماه از اتفاقے ڪه برایش افتاده بود, وقتے من را دید فقط گریه میڪرد. او تعریف میڪرد ڪه فردے 32 ساله هستم ڪه تا پانزده سالگے بچهاے پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم. به سبب آشنایے با دوستان ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را منڪر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهے ڪه بگویید از من سر زده است.
اسم من مصطفے بود بعد از آنڪه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب براے خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتے پدر و مادرم من را عاق ڪرده بودند و از خانه خود بیرون ڪرده بودند. یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانے مرا صدا میزند «حاج مصطفے پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلے متعجب شدم و دوباره خوابیدم,دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفے پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان» این را ڪه گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست.
10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم ڪه بعد پیدایش ڪردم و با او آشنا شدم. آن جوان میگفت: محمدرضا آنقدر بر روے من اثر گذاشته ڪه با همه آن دوستانم قطع رابطه ڪردم و از همه گناهانم توبه ڪردم و به خاطر توبهام و مالهاے حرامے ڪه ڪسب ڪرده بودم, تمام زندگیام را فروختم تا مالهاے حرام از زندگیام بیرون برود و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتے براے جلب یک رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را بازگردانم.
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_ڪنیم
🍃🌺..موضوع👆🏻🙄🌺🍃
شهیدے ڪه بعدازشهادت شخصے راڪه منڪراهل بیت بودرابراے نمازشب ازخواب بیدارڪردو......
🍃🌷°| تًوبِهحُرّ |°🌷🍃
سلام برشهدا ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@najva14
📚ملا صدرا و عشق پسر جوان
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد .در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت . والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود .
از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند . لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم .در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند :
اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی
اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی
در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد .او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید :چرا این گونه گریه می کنی ؟
ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت . گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم . لذا به حال خود گریه می کنم .
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
📚داستان کوتاه
مثل دانه های قهوه باش
زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .
سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد!
اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟
دخترش پاسخ داد: هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند
بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیه؟
مادر بهش پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.
هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد . دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟ وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل می کنی؟ تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟
به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم ؟
آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می کند اما با حرارت محکم می شود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد.
اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر می شوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی!
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
☄️☑️✅☑️✅☑️✅☄️
✅🔘 یا ذاالجلال و الاکرام
عجل لولیک الفرج
▫️◾▫️◾▫️◾
✅☑️ چرا حجاب؟!؟!؟!؟
حکمت و پیام های حجاب زنان و دختران :
🔘1. چون دستور الهی است.
🔘2.چون سنت و سیره ی عملی زندگی پیامبران الهی و چهارده معصوم علیهم السلام است.
🔘3. مصونیت جسمانی زن
از تاثیر اقلیم بر پوست لطیف زنان
🔘4. مراقبت از شأن و جایگاه زنان و حفظ عزت و متانت ایشان
🔘5. حفاظت این قشر عزیز و آسیب پذیر در مقابل مردان منحرف و اهل سواستفاده
🔘6. حجاب یعنی احترام به غیرت مرد (پدر، برادر، شوهر، عمو و دایی )
🔘7. حجاب یعنی احترام به انحصار طلبی زنان
که دوست دارند فقط برای محارم شان، بدرخشند.
🔘8. حجاب یعنی گفتن،، نه،،
به دشمنان
که جماعت زنان را، نمی توانی
مورد سوءاستفاده قرار دهی.
🔘9. حجاب یعنی احترام به جایگاه و نقش مادر
در خانواده و جامعه
🔘10. حجاب یعنی آزادی زنان از اسارت و وابستگی به آرایش و نقش و نگار گری اسارت بخش
11. حجاب یعنی محافظت از
عفاف و پاکدامنی خانواده و جامعه
12. حجاب یعنی احترام به انسانیت انسان و کنترل حیوانیت
و دفاع از آرامش خانواده و جامعه در سطح کلان
🔘13. حجاب یعنی احترام
به قانون و ارزشهای جامعه ی دینی
🔘14. حجاب یعنی لبخند شهدای بزرگوار
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز پذیرفته نشه
هیچ چیز دیگه پذیرفته نیست...
کانال تربیتی نجوای عاشقانه (نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
📚ارزش يك قطره اشك براى اباعبدالله عليه السلام
چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش میگیرد. خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ میگوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس دانهای از درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن مینماید.
می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا میرسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی (عليه السلام) از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند.
نزد آدم صفی الله (عليه السلام) می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح (عليه السلام) و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله مینمایند تا نزد خاتم الانبیاء (صلى الله عليه وآله) می آورد. حضرت میفرماید نزد علی مرتضی (عليه السلام) ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین (عليه السلام) می فرستد.
وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله (عليه السلام) می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض میکند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی. خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایهات در بهشت خواهند بود.
📚 از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشانی (ره)، ص34و35
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحثروانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
از زندانى گذشته بودن دست بكش ،، معمار آينده ات باش ...
گاهى بايد از ميان تاريكى بگذرى،،
تا به روشنترين روزهاى زندگيت برسى...
اگر میخوای به دستاورد هایی برسی که قبلا نداشتی
باید به انسانی تبدیل بشی که قبلا نبودی
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده )
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@najva14