خستهام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش، دل بُرده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پروندهی جرم پسرش برخورده
خستهام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مُهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژهی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خستهام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشهی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خستهام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد نوهاش سمت اتاقش نرود
خستهام کاش کسی حال مرا میفهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شدهام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزهای راهی مشهد شده است
+علی صفری
نجواےِ دل🍃
دوتا امتحان فردا هم بخیر بگذره قول میدم دختر خوبی بشم:)
نمیدونم خوشحال باشم از اینکه امتحانام کنسل شده
یا ناراحت باشم از اینکه افتاده ۲۹ دی💔
امشب اگه فقط بخوام یه دعا کنم اینه:
خدایا نسل مارو محبّ اهل بیت (امیرالمومنین و اولادش) قرار بده
نسل مارو بیتفاوت به اهل بیت هم قرار نده❤️
من اینارو میذارم که بلکه یکی گردن بگیره واس تولدم بخره👀
ولی متاسفانه هیشکی به روی خودش نمیاره
فقط داداشم بود که همیشه گردن میگرفت،
اونم اگه بخواد دیگه نمیتونه🚶♀
چرا همه از دوران کودکی و نوجوانی شون خاطرات خیلی گوگولی و معنوی و قشنگی دارن
ولی من نه!😶
نجواےِ دل🍃
چرا همه از دوران کودکی و نوجوانی شون خاطرات خیلی گوگولی و معنوی و قشنگی دارن ولی من نه!😶
شاید منم دارم ولی نمیتونم خوب روایت کنم:)
نجواےِ دل🍃
شاید منم دارم ولی نمیتونم خوب روایت کنم:)
من فقط میدونم نوجوان بودم خیلی دختر پاک و صالحی بودم