eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
349 دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.6هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 اگه ایران به فلسطین و لبنان کمک نکنه و همین‌جوری آروم یه گوشه بشینه چی می‌شه؟ 🎥 در یک ویدئوی جذاب، با هم ببینیم! 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_ششم 📚 #تنها_میان_داعش نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 در میان این همه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمی کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست: - نرجس! سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد: - نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟ باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش را روی صورتم حس میکنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود. چانه ام روی دستش میلرزید و میدید از این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت: - بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟ و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم این همه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم او زیر لب حضرت زهرارا صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه اش میلرزد. این همه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته تر میشد. میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم: - دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت! ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_هفتم 📚 #تنها_میان_داعش در میان این همه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاص
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم: - قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد! ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین داشتم که میان گریه زمزمه کردم: - مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین امانت سپردی؟ به خدا فقط یه قدم مونده بود... از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید: - زخمی بود، داعشی ها داشتن فرار میکردن و نمی خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن! و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد: - دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام! و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد: - حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه! و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم: - عباس برامون یه نارنجک آورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه... که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد: - هیچی نگو نرجس! میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله های دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانه مان فراخ نبود که یکی از رزمنده ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرمانده هان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک هایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرمانده ها را در آغوش کشید. ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 توی آمستردام هلند صگیونیست ها پرچم های فلسطین رو پاره کردن و همین باعث عصبانیت مسلمانان هلند شده. 😡 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔰 مأموریت 🔹‏کسی که اختلال روانی داشته باشد، مطابق آنچه تاکنون مشاهده کرده‌ایم، با نهایت توحش اقدام می‌کند؛ نه آنکه آرام و با خونسردی عریان بچرخد. 🔹همه چیز این تروریسم فرهنگی به یک مأموریت شبیه است، خصوصا در آستانه حمله ایران و در سرمای پاییزی ارتفاعات حصارک که واحد علوم تحقیقات در آن واقع است. احمد قدیری ۱۴۰۳/۸/۱۲ 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دیدار مادر جانباز عملیات تروریستی پیجرها با فرزندانش در لبنان 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 بشارت کمتر شنیده شده از امام خامنه مدظله العالی درباره ظهور ان‌شاءالله ملت ایران این پرچم را استوار نگاه خواهند داشت و به امام زمان عج تحویل خواهند داد 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
#Manam Dame Margam_Hadadian_F01.mp3
2.79M
منم
دم مرگم میبینمت 
مولا... صدای درونم، دلیل جنونم :))) 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
•🖐🏻🙂• . :) مثــل‌هــرشب...🌚✨ همگـــے‌بــاهم‌دعـــای‌فــرج‌رو‌میــخونیمــ💛 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 اگرهمگی‌یکدل‌ویکصدابراےظهوردعاکنیم... ان‌شاءالله‌ظہــورمحقق‌خواهدشد ...|✋🏻📿| . (عــج): ✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨ •🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋• الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل‌فرجهُم ⓙⓞⓘⓝ↯ 🕊|→❁⎨@najvaye_noorr ⃟🦋
🔺اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است! ایران در ۱۲ آبان نوتامی هفت روزه تا ۱۸ آبان در محدوده ۶۰۰۰ کیلومتر مربعی در اطراف تأسیسات فضایی شاهرود در استان سمنان اعلام کرد. اکنون ویدیویی منتشر شده است که نشان می‌دهد پرتابه ای از این پایگاه پرتاب شده است. هنوز ماهیت این پرتاب مشخص نیست که آیا این یک پرتاب ماهواره بر جدید است یا تست موشکی جدید و یا ...!! اما موضوعی که این پرتاب را جالب میکند، دو رشته توئیت توسط اکانت منتسب به فرماندهی فضایی سمنان است که در این بازه منتشر شده است. توئیت اول صبح پنج شنبه ۱۷ آبان منتشر شد: "چشمانتان را که در این شب های ناآرام بی وقفه در حال رصد هوا و فضا هستند ،کور خواهیم نمود تا از رویت آنچه به سوی شما می آید فارغ شوید. شریان خون رسان به مولفه های قدرتتان را قطع. و مولفه های قدرتتان را ناتوان خواهیم نمود. و جهان شاهد این شگفتی خواهد بود..." و توئیت دوم دقایقی پیش با این مضمون منتشر شده است: "پیام ما از شاهرود به تل آویو ارسال شد. ما اثبات نموده ایم شما از رسیدن به اهدافتان در پایگاه شاهرود ناکام مانده اید. حالا شما باید منتظر پاسخ قاطع ما از هوا و فضا به با ارزش ترین داشته هایتان باشید." با توجه به اینکه ویدیو مذکور در فاصله زمانی بین این دو توئیت منتشر شده است، برخی کارشناسان گمانه زنی میکنند احتمالا عملیاتی علیه ماهواره های جاسوسی نظامی رژیم اسرائیل صورت گرفته باشد! یا عملیات دیگری که قدرت و برتری موشکی و فضایی ایران را به رخ اسرائیل و آمریکا می‌کشاند... 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🔺اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است! ایران در ۱۲ آبان نوتامی هفت روزه تا ۱۸ آبان در محدوده ۶۰۰۰ کیلوم
اخبار شاهرود همچنان غیر رسمی است و منتظر اخبار رسمی از این مسئله هستیم. بنده هم فیلم و توئیت ترور آلارم پاک کردم چون خیلی برای مخاطب شبهه ناک بود و چون رسانه رسمی تایید نکرده جوابی ندادم✋
«بسمِ‌ربِ‌نـامَت‌که‌اِعجـاز‌میکُنَـد‌یااُمـاه»||😌✋🏻|| 🌸🍃
🌿 شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی: رهبری ما، یک رهبری متقی است که همه‌ی حکمت هایی که امروز به عنوان سیاست‌ها ابلاغ می‌کند، اعلام می‌کند، انسان یقین می‌کند برخواسته از عمق تقوای اوست. 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
💬 ایران از شاهرود به استقبال ترامپ رفت تا بهمن ماه سورپرایز های جدیدی در راه خواهد بود‼️ 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
💬 خیلی جالبه این اکانت یه هفته پیش گفته بود در شاهرود خبرهایی هست! امروز هم گفت پیام ما از شاهرود به تل آویو ارسال شد. خط آخرش هم نوشت:حالا شما باید منتظر پاسخ قاطع ما از هوا و فضا(🤔) به با ارزش ترین داشته هایتان باشید. 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
بقیه فکر میکنن من شجاعم منو میبرن با خودشون تا خواهرمو واکسن بزنن، دیگه نمیدونن من خودم تحمل ندارم😐😂 ولی چیه این واکسنا که هروقت زدی باید تب کنی😕🥲💔
🔴 پیام دیشب اکانت منتسب به ایران عبری به صهیونیست ها: «شما پیام ما را امشب گرفتید… شما به هیچ یک از اهداف خود در ایران دست نیافتید» | 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
نتیجه مقاومتVS نتیحه سازش 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران همدل به لبنان رسید؛ حضور میثم مطیعی با کمک‌های مردمی ایران کمک‌های مردمی پویش ایران همدل به خط مقدم لبنان رسید. این کمک‌های بین آورگان و شیعیان لبنان درحال توزیع شدن است و پیام پشتیبانی و محبت مردم ایران درحال فراگیر شدن است. 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔰 لطفاً کمی غربی باشیم 🔹در تصویر سمت چپ، وضعیت فرزندآوری و زنگ خطری که در کشورمان به صدا در آمده را می‌بینید. 🔹تمام همّت رسانه‌های غربی در خصوص ایران و کشورهای اسلامی روی کاهش فرزندآوری و نگه‌داری سگ در خانه‌های برای پر کردن خلاء عاطفی نبود فرزند متمرکز شده. 🔹تصویر سمت راست اما نسخه‌ای است که آنها برای خودشان می‌پیچند. ایلان ماسک به جای آن که قلاده یک سگ دستش بگیرد و وارد جشن پیروزی ترامپ شود، با اینکه ۱۲ فرزند دارد اما در اقدامی سمبلیک، فرزندش را کول گرفته! 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_هشتم 📚 #تنها_میان_داعش میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاه
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه ای دور گردنش و بی دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد: - معبر اصلی به سمت شهر باز شده! ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر رد نگاهم را خواند و به عشق سربازی این چنین فرمانده ای سینه سپر کرد: - بود! با شنیدن نام به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده ها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد. حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد: -عاشق و ! سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد: - نرجس! به خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد! و در رکاب طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید: - مگه شیعه مرده باشه که حرف و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه! تازه میفهمیدم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن -شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غم هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش به دلش افتاده بود، سوال کرد: - عباس برات از چیزی نگفته بود؟ و عباس روزهای آخر شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. ردیف ماشین ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم: - چطوری آزاد شدی؟ حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید: - برا این گریه میکنی؟ و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه ناله های حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم: - حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت! ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_نهم 📚 #تنها_میان_داعش مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 و همین جسارت عدنان برایش دردناک تر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد: - اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه! و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد: - امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم! و فقط امداد امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می دیدم قفسه سینه اش از هجوم غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم: - حیدر چجوری اسیر شدی؟ دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت: - برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک. از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :»یکی از شیخ های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد. از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت، حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم: - حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم! و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید: - نرجس! انقدر دلمبرات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم! دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. مردم همه با پرچم های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و این همه هلهله خلوت عاشقانه مان را به هم نمیزد. بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ♻ پایان ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬