🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت_و_هشت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • شمع بیت المال🕯 سید کاظم حسینی🖊______ فرمانده ي تیپ که شد، یک
#_پارت_شصت_و_نه
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
ماشین لباسشویی
سیدکاظم حسینی🖊______
او جبهه ماند و من آمدم مشهد،مرخصی. صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه. یکی از مسؤولین رده بالا گفت: «به هر کدوم از فرماندهان وسیله اي دادیم، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقاي برونسی شده.» مکث کرد و ادامه داد: «حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو می کشین که ببرین خونه شون؟»
می دانستم حاجی اگر بود، به هیچ عنوان قبول نمی کرد. پیش خودم گفتم: «چی از این بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم.»
این طوري وقتی خبر دار می شد، در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و دیگر کاري نمی توانست بکند. براي همین گفتم: «با کمال میل قبول می کنم.»
ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان.
هرگز آن عصبانیتش یادم نمی رود.همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شده بود و فهمیده بود از کجا آب می خورد، یکراست آمد سروقت من.
هیچ وقت آن طور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش.با صدایی که می لرزید، گفت: «شما به چه اجازه به خونه ي من
ماشین لباسشویی آوردي؟»
چون انتظار همچین برخوردي را نداشتم، پاك هول کرده بودم.گفتم: «از طرف بالا به من دستور دادن.»
ناراحت از قبل گفت:«عذر بدتر از گناه!»
مکث کرد و خشن ادامه داد: «همین حالا می آي بر می داري می بریش.»
کم کم اوضاع و احوال دستم می آمد و به خودم مسلط می شدم. گفتم: «حالا مگه چی شده که این جوري داري زمین و آسمون رو به هم می دوزي، حاج آقا؟!»
به پرخاش گفت: «مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی تو خونهام بیاد؟»
«بابا یک تیکه ي کوچیک حقت بود، بهت دادن.»
گفت: «شما می خواین اجر منو از بین ببرین، ما براي چیز دیگه اي می ریم جنگ، داریم به وظیفه ي شرعی و دینی عمل می کنیم؛ همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه.»
آهی از ته دل کشید نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ي طرف دیگري شد.
«تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه، اون وقت شما به خودتون اجازه ي این کارها رو می دین؟! این کار بعید بود از تو، آقا سید.»
آخرش هم زیر بار نرفت. محکم و جدي گفت: «خودت اونو آوردي، خودت هم می آي می بریش.»
من هم زدم به در لجبازي و گفتم:«اون ماشین حق زن و بچه ي شما هست و باید تو خونه بمونه.»
خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت: «ما به اون دست نمی زنیم تا بیاي ببریش.»
با خودم گفتم: «هر حرفش رو که گوش کنم، این یکی رو گوش نمی کنم.»
پا تو کفش کردم و دیگر نرفتم که ماشین لباسشویی را بیاورم.
خدا رحمتش کند، او هم به خانمش گفته بود:«ماشین رو از تو کارتنش در نیاري.»
تا زمان شهادتش، همان طور توي کارتن ماند و اصلاً دست نخورد.
مدتها بعد از شهادتش، آن را با یک ماشین لباسشویی نوتر عوض کردم و بردم براي زن و بچه اش.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت_و_نه #خاک_های_نرم_کوشک✨ • ماشین لباسشویی سیدکاظم حسینی🖊______ او جبهه ماند و من آمدم م
#_پارت_هفتاد
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
سهم خانواده ي من
همسر شهید🖊_______
یک روز با دو تا از همرزمهاش آمده بودند خانه مان. آن وقتها هنوز کوي طلاب می نشستیم. خانه کوچک بود و تا دلت بخواهد، گرم. فصل تابستان بود و عرق، همین طور شر و شر از سر و رومان می ریخت.
رفتم آشپزخانه. دو تا پارچ آب یخ درست کردم و براشان بردم. تو همین بین، یکی از دوستهاي عبدالحسین سینهاي صاف کرد و گفت:«ببخشین حاج آقا.»
عبدالحسین صورتش را تمام رخ برگرداند طرف او.
«اگر جسارت نباشه، می خواستم بگم کولري رو که دادین به اون بنده ي خدا، براي خونه ي خودتون که خیلی واجبتر بود.»
یکی دیگر به تأیید حرف او گفت: «آره بابا، بچه هاي شما خیلی گرما می خورن این جا.»
کنجکاو شدم. با خودم گفتم: «پس شوهر ماکولر هم تقسیم می کنه!»
منتظر بودم ببینم عبدالحسین چه می گوید. خنده اي کرد و گفت: «این حرفها چیه شما می زنید؟»
رفیقش گفت: «جدي می گیم حاج آقا.»
باز خندیدي و گفت: «شوخی نکن بابا جلوي این زنها، الان خانم ما باورش میشه و فکر می کنه تمام کولرهاي دنیا
دست ماست.»
انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود. دیگر چیزي نگفتند.من هم خیال کولر را از سرم بیرون کردم. می دانستم کاري که نباید بکند، نمی کند. از اتاق آمدم بیرون.
بعد از شهادتش، همان رفیقش می گفت: «اون روز، وقتی شما از اتاق رفتین بیرون، حاج آقا گفت: میشه اون
خانواده اي که شهید دادن، اون مادر شهیدي که جگرش داغ هست، تو گرما باشه و بچه هاي من زیر کولر؟! کولر سهم مارد شهیده، خانواده ي من گرما رو می تونن تحمل کنن. از این گذشته، خانواده ي من تو انقلاب سهمی ندارن
که بخوان کولر بیت المال رو بگیرن.»😓
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
قرار هر شبمون....🌼
قرائت #دعای_فرج
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! .....
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
به امید حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج)🕋🌍🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
#عیدانه😍
همراهاولیهاڪد*1400*2#شمارهگیریکنند
۳گیگاینترنتداخلیرایگان۷روزهمیتوننددریافتکنند🤩✨
فورواردکنبرادوستات😌☝️🏻
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامروزتونمعطربهناماھلبیٺ💛.•
سلامبراربابدلمــ♥
همهیهستیمنحضـرتِاربـابسلام
ایدلیلِطپشِایندلِبیتــــابسلام...
بھ نیت زیارتش هرروز مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
#حدیث_روز
✍️ امیرالمؤمنین عليه السلام:
🔹ضاعَ مَن كانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللّهِ
🔖كسى كه مقصدى غیر خدا داشته باشد، گم شود
📚غررالحكم | حدیث5907
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏼 آدمهای حکومتی
🔻امام زمان(ع) چگونه یارانی میخواهد؟
#نیمه_شعبان
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
-مثلافککردینحریفمامیشین؟!🧐🤨
+معلومهکهنهداداش😐
مامثبعضیا...
الکیوقتدنیارونمیگیریم✋🏼💣
#گاندو
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🔴 بساط #کرونا_هراسی را جمع کنید؛ نسبت به داروهای مؤثر درمانی کوتاهی کردید
📌 روح الله دشتی دبیر تشکل
#حوزه_انقلابی خطاب به دکتر نمکی وزیر بهداشت:
🔻 جنابعالی باید پاسخگوی مرگ و میرهای بیماران کرونایی به خاطر غلبه ترس و استرس باشید
🔻 مجموعه وزارت بهداشت با سیاست واکسیناسیون عمومی نسبت به پیگیری داروهای مؤثر درمانی کوتاهی نمود و بخشی از این خسارت های جانی در موضوع کرونا بابت ترک فعل ها و کوتاهی وزرات شماست.
🔻 بساط #کرونا_هراسی را جمع کنید و مسیر درست درمانی با داروی مؤثر درمان و پیشگیری و تقویت سیستم ایمنی بدن از راهکارهای طبیعی را دنبال کنید
🔻مجموعه تشکل #حوزه_انقلابی با همکاری جمعی از پزشکان طب نوین این آمادگی را دارد با دادن اختیارات کامل درمانی از سوی وزارت بهداشت و قبول مسئولیت درمانی توسط مجموعه ما هر نقطه قرمز کرونایی در کشور را ظرف مدت #یک_هفته سفید نماید
نشرحداکثری
تحلیل امروز کانال😎👇🏻
eitaa.com/motahare313yar
⭕️ سعید محمد، در صدر نامزدهای احتمالی
🔸رئیسی، باز هم در جمع ۵ نامزد برتر
🔺مرکز پژوهشی بتا با داده کاوی 3/7 میلیون پست در فضای مجازی در 8 فروردین 1400 به رصد و بررسی 15 نامزد احتمالی انتخابات 1400 با بیشترین داده شبکههای اجتماعی پرداخته است.
🔹8 فروردین 1400 به طور کلی 1/4 میلیون پست در تلگرام، 1 میلیون پست در اینستاگرام و 1/3 میلیون توییت منتشر شده است.
🔹در این بین
🔸13 هزار پست در تلگرام،
🔸 2/5 هزار پست در اینستاگرام و
🔸 16 هزار توییت
پیرامون انتخابات تولید شده است.
🔹8 فروردین تولید محتوای انتخاباتی در توییتر نسبت به روز گذشته کاهش 50 درصدی داشته است. محمد با اختلاف اندکی نسبت به ظریف بیشترین محتوای انتخاباتی را به خود اختصاص داده است.
🔹همچنین محتوای انتخاباتی پیرامون جلیلی که پیش از این همواره در فهرست 5 کاندید احتمالی برتر حضور داشت، کاهش یافته است.
#انتخابات
درست انتخاب کن🤨👇🏻
eitaa.com/motahare313yar
📲💭
توییت محمدعلی شعبانی،
موسی پورِ سریال گاندو😆☝️🏻
حالا ببینید واکنش جالب کاربران فضای مجازی به توییت محمدعلی شعبانی، جاسوس دو تابعیتی سریال گاندو۲
#ببینید😁👇🏻
🇮🇷eitaa.com/motahare313yar
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
📲💭 توییت محمدعلی شعبانی، موسی پورِ سریال گاندو😆☝️🏻 حالا ببینید واکنش جالب کاربران فضای مجازی به تو
📲💭
واکنش جالب کاربران فضای مجازی به توییت محمدعلی شعبانی، جاسوس دو تابعیتی سریال گاندو۲☝️🏻
بیشتر از اینم هست😁😂
eitaa.com/motahare313yar
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
📲💭 واکنش جالب کاربران فضای مجازی به توییت محمدعلی شعبانی، جاسوس دو تابعیتی سریال گاندو۲☝️🏻 بیشتر از
فقط این توییت؛ اصن موسی پور رو شست گذاشت آفتاب😐😂
ما هم میگیم😎👈🏻نیست تا الان خیلی آدم بودی، تا حالاشم فقط وقت دنیااااارو گرفتی...👻
eitaa.com/motahare313yar
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_هفتاد #خاک_های_نرم_کوشک✨ • سهم خانواده ي من همسر شهید🖊_______ یک روز با دو تا از همرزمهاش
#_پارت_هفتاد_و_یک
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
شرایط سخت🙁
همسر شهید🖊______
این آخري ها، چند وقت قبل از شهادتش، همیشه یکی از ماشینهاي سپاه دستش بود.یک بار رفت روستا از مادرش خبر بگیرد آن جا چه گذشت، نمی دانم.
بعد از شهادتش، عروس عمویش تو مجلس، خیلی بی تابی می کرد. حالش هیچ طبیعی نبود. حدس زدم باید خاطره اي از عبدالحسین داشته باشد. آن جا که نشد چیزي ازش بپرسم.بعداً که رفتیم خانه و او هم آرامتر شده بود، به اش گفتم:«خیلی گریه😭 و زاري می کردي، موضوع چی بود؟»
باز چشمهاش خیش اشک شد. سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. با ناله گفت: «این پسر عموي ما چقدر پاك و خوب بود، خدا رحمتش کنه.»
پرسیدم: «چطور؟»
خاطره اي از همان دفعه که عبدالحسین تنها رفته بود روستا، برام تعریف کرد. اولش پرسید:«می دونی که پسرم تو
مشهد درس می خوند؟»
سرم را به تأیید حرفش تکان دادم.پی صحبتش را گرفت: تا فهمیدم آقاي برونسی با یک ماشین آمده روستا، زود یک بقچه ي نان و کمی گوشت و ماست و چیزهاي دیگر آماده کردم. همه را آوردم پیش خدا بیامرز شوهرت. براي اینکه خاطر جمع بشوم، ازش پرسیدم: «شما بر می گردین مشهد؟»
گفت:«اتفاقاً همین الان دارم می رم؛ کار دارین مشهد؟»
به خرت و پرتهایی که دستم بود، اشاره کردم و گفتم:«بی زحمت همینها رو بگذارین عقب ماشین و ببرین براي پسرم.»
چند لحظه اي ساکت ماند و چیزي نگفت. بعد سرش را بلند کرد. گاراژ ده را نشانم داد و گفت: «همین الان یک اتوبوس داره می ره مشهد، بده به راننده تا برات ببره.»
من اصلاً ماتم برد😶!شاید انتظاري که نداشتم، شنیدن همچین جوابی بود. خودش با مهربانی گفت: «کرایه رو هم من میدم، وقتی هم که رسیدم مشهد، خودم می رم به پسرت می گم بره گاراژ اون جا و جنسها رو تحویل بگیره.»
با چشمهاي گرد شده ام گفتم😳:«خوب شما که ماشین داري پسر عمو، دیگه چرا بدیم گاراژ؟!»
خیلی جدي گفت: «این ماشین مال بیت الماله.»
خونسرد گفتم:«خوب باشه.»
گفت: «من حق دارم که با این ماشین بیام روستا و فقط از مادرم خبر بگیرم؛ همین قدر سهم دارم، نه بیشتر.»
هر کار می کردم مسأله برام حل شود، نمی شد.او هم انگار فهمید.
گفت:«اگر بخوام براي بچه ي شما گوشت و نان ببرم، فرداي قیامت باید حساب پس بدم، اون هم چه حسابی!»
خدا بیامورز، با ناراحتی گفت: «باید جواب تک تک مردم این کشور رو بدم!»
آن موقع این حرفها حالی ام نمی شد.
از این که خراب شده بودم و روم زمین خورده بود، دلم بدجوري می جوشید. با ناراحتی گفتم: «لااقل براي خودت که ببر.»
گفت: «براي خودم هم اگر خواستم، یا با اتوبوسهاي گاراژ می فرستم، یا هم که بعداً با ماشین شخصی می آم میبرم.»
حرفهاش به این جا که رسید، باز گریه اش گرفت.
«اگر همون جا می فهمیدم آقاي برونسی داره چکار می کنه، خودم رو به پاش مینداختم، ولی حیف که دیر فهمیدم.»...
یک بار یکی از بچه هاي خودمان، درست یادم نیست، دستش شکست یا بلاي دیگري سرش آمد، فقط می دانم باید
سریع می رساندیمش بیمارستان.تو آن شرایط سخت هم، به ماشین بیت المال که جلوي خانه بود، دست نزد. سریع
رفت یک تاکسی گرفت و مشکل وسیله را حل کرد؛ تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق و حساس بود!
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_هفتاد_و_یک #خاک_های_نرم_کوشک✨ • شرایط سخت🙁 همسر شهید🖊______ این آخري ها، چند وقت قبل از شه
#_پارت_هفتاد_و_دو
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
جعبه هاي خالی📦📦
همسر شهید🖊_______
بعد یکی از عملیاتها آمد مرخصی. در را که به روش باز کردم، چشمم افتاد به دو تا جعبه، از این جعبه هاي خالی مهمات بود. آوردشان تو. بعد از سلام و احوالپرسی، به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم: «اینها رو براي چی آوردین؟»
گفت: «آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش.»...
موقعی که جعبه ها را از ماشین میگذاشته پایین، یکی از زنهاي همسایه هم دیده بود. بعداً به ام گفت: «آقاي برونسی انگار این سري دست پر اومدن.»
منظورش را نگرفتم. منّ و منّی کرد و به اشاره گفت: «جعبه ها...»
تا اسم جعبه را آورد، معنی دست پر بودن را فهمیدم. تو جوابش گفتم: «اون جعبه ها خالی بودن!»
گفت: «از ما دیگه نمی خواد پنهان کنید، بالاخره حاج آقاتون هرچی بوده، آوردن.»...
وقتی رفتم خانه، ناراحت و دلخور به عبدالحسین گفتم: «کاش همون جعبه ها رو نشون بعضی از این همسایه ها می دادین.»
با آن قیافه ي بشاش و با طراوتش، به شوخی گفت😊: «حتماً باز کسی چیزي گفته و حاج خانم ما رو ناراحت کرده.»
دلخورتر ازقبل گفتم: «یکی از زنهاي همسایه فکر کرده شما تو این جعبه ها چیزي قایم کردي و آوردي خونه.»
با خنده گفت: «اینها یک مشت فکر و خیالاته، شما که ازاین حرفها نباید ناراحتی بشی.»
بلند گفتم: «نباید ناراحت بشم؟!»
چیزي نگفت. ادامه داد: «اگه شما خداي نکرده اهل این حرفها بودي و این وصله ها بهت می چسبید، خوب نباید ناراحت می شدم، ولی حالا جاش هست که اون جعبه ها رو به زنه نشون بدم و بهش بگم که شما اینارو براي چی آوردي؟»
باز خندید و گفت: «اتفاقاً جاش هست که این کارو نکنی.»
خواستم بپرسم: چرا، مهلت حرف زدن نداد به ام.
«می دونی جواب اون زن چی بود؟»
چیزي نگفتم. نگاهش می کردم.ادامه داد: «باید می گفتی که این راه بازه، شوهر من رفته آورده، شما هم برین جبهه و بیارین، براي جبهه رفتن جلوي هیچ کس رو نگرفتن.»
دنبال حرفش را با لحن طنز آلودي گفت.
«ما دو تا جعبه براي کتاب و دفتر بچه ها آوردیم، اونا برن صد تا جعبه بیارن.»
حالت پدرانه اي به خودش گرفت و ادامه داد: «اگه این دفعه چیزي گفتن، این طوري جواب بده.»
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻