•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • عبدالحسین نتوانست جلوي خودش را بگیرد. با صداي بلند زد زیر گریه. بعد
#_پارت_شصت_و_یک
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
فرماندهی، بی لطف
ابوالحسن برونسی🖊_____
(این خاطره نقل قول است از زبان برادر شهید)
یک روز تو منطقه جلسه داشتیم.چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتی، یکی شان به عبدالحسین گفت: «حاجی برات خوابهایی دیدیم.»
عبدالحسین لبخندي زد و آرام گفت:«خیره ان شاءاالله»
گفت: «ان شاءاالله.»
بعد مکثی کرد و ادامه داد:«با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرمانده ي لشگر، شما از این به بعد فرمانده ي گردان
عبداالله هستید.»
یکی دیگرشان گفت:«حکم فرماندهی هم آماده است.»
خیره ي عبدالحسین شدم. به خلاف انتظارم، هیچ اثري از خوشحالی تو چهره اش نبود.برگه ي حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند، نگرفت! گفت: «فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان!»
«این حرفها چیه می زنی حاجی؟!»
ناراحت و دمغ گفت: «مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟»
همه ساکت بودند.انگار هیچ کس منظورش را نگرفت. خودش گفت: «حضرت تو سن جوانی شهید شدن، حالا من با این سن چهل و دو سال، تازه بیام فرمانده ي گردان بشم؟»
«به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن.»
از جاش بلند شد. با لحن گلایه داري گفت: «نه بابا جان! دور ما رو خط بکشین، این چیزها، هم ظرفیت می خواد، هم لیاقت که من ندارم.»
از جلسه زد بیرون.
آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبداالله را قبول کند، فایده اي نداشت که نداشت.
روز بعد ولی، کاري کرد که همه مات و مبهوت شدند.
صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود:«چیزي رو که دیروز گفتین، قبول می کنم.»
کسی، دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند. شاید براي همین، فرمانده پرسیده بود: «چی
رو؟»
«مسؤولیت گردان عبداالله رو.»...
جلوي نگاههاي بزرگ شده ي دیگران، عبدالحسین به عنوان فرمانده ي همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سري توي کار باشد، و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت. بالاخره هم یک روز توي مسجد، بعد از اصرار زیاد ما، پرده از رازش برداشت. گفت: «همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام الله
علیه)رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با
لحنی که هوش و دل آدم رو می برد، فرمودند:«شما می توانی فرمانده ي تیپ هم بشوي.»...
خدا رحمتش کند، همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد.
یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود:اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است؛ وگرنه، فرماندهی براي من لطفی نداشت.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_یک #خاک_های_نرم_کوشک✨ • فرماندهی، بی لطف ابوالحسن برونسی🖊_____ (این خاطره نقل قول اس
#_پارت_شصت_و_دو
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
فانوس
سید کاظم حسینی🖊______
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود.تو منطقه ي دشت عباس، سایت چهار، چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین، فرمانده ي گردان ما بود. با او وچند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم.
یکدفعه پارچه ي جلوي چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو. یک چراغ توري تر و تمیز دستش بود. سلام
کرد و گفت:«به هر چادر فرماندهی، یکی از این چراغ توري ها دادیم؛این هم سهم شماست.»
یکی از بچه ها رفت جلو. تشکر کرد و چراغ را گرفت. او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون.آقاي تُنی، مسئول تدارکات گردان، سریع بلند شد. گفت: «از این بهتر نمی شد.»
چراغ را گرفت. رفت وسط چادر. به خلاف سن بالا و محاسن سفیدش، فرز کار می کرد. با زحمت زیاد، یک آویز براي سقف درست کرد. حاجی گوشه ي چادر نشسته بود. داشت چفیه اش را بین دوتا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقاي تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد.جعبه ي کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشنش کرد. خواست آویزانش کند
که عبدالحسین به حرف آمد.
«نبند حاجی.»
آقاي تنی برگشت رو به او. با تعجب پرسید: «براي چی؟!»
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: «بگذارش این جا.»
حاجی تنی زود رفت رو کرسی قضاوت. گفت: «تا اون جا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون
باشه.»
حاجی لبخند زد و گفت: «نه، بیار کارش دارم.»
چراغ را گذاشت کنار حاجی.او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چکار کند.
صداي اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش. یکی، دو نفر پرسیدند: «می خواي چکار کنی حاج آقا؟»
گفت: «بیاین تا ببینین.»
رفتیم تو چادري که براي نماز خانه ي گردان زده بودند. به آقاي تنی گفت: «حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش
این چراغ توري رو ببند.»
تازه فهمیدیم چی به چی است. تنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نماز خانه مثل روز، روشن شده بود.
حاجی، مسؤول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت: «این چراغ مال بیت الماله، خیلی باید مواظبش باشی،یکوقت کسی بهش دست نزنه که تورش می ریزه.»
ظرافتها و طرز کار چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد.بعد هم رو کرد به ما و گفت: این چراغ دیگه مال نماز
خونه شد.»
بعد از نماز، فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی. حالا به جاي چراغ توري فانوس داشتیم، مثل بقیه ي چادرهاي گردان.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری📲
#روز_جوان
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
#نوروز
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری📲
#روز_جوان
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
#نوروز
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
استوری📲 #روز_جوان #ميلاد_حضرت_علي_اكبر #نوروز ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_n
گر بنا هست مرا دست کسی بسپاری
بهتر آن است غلام علی اكبر باشم...♥️🎉
|حسین فنرباغچه|💚🌱
.
#روز_جوان
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•🌙🌱•
.
تایم خاموشی:)
میفرمایند کھ :
قرآن متنش بھ گونهای است کہ
یک فرصتی بھ ما داده، که بھ ما نگاه میده!
قرآن؛ متنش جوریه کہ "نگاهت" رو " تنظیم " میکنـه!
#استاد_پناهیان
شایداندکیتلنگر
+قرآنبخونیم:)
•🌱•
#شبتونمهدوی🌙
#دعایفرجیادتوننــره💛
#یازهراسلاماللهعلیهـا🦋
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
•🖐🏻🙂•
.
#تــآیمدعــا:)
مثــلهــرشب...🌚✨
همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ💛
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
اگرهمگییکدلویکصدابراےظهوردعاکنیم...
انشاءاللهظہــورمحققخواهدشد ...|✋🏻📿|
.
#دعاےسلامتےامامزمان(عــج):
✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨
•🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋•
الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّلفرجهُم
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
#دعای_فرج🎧
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂🖐🏻
••• #التماس_دعا
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
...(🌙🌘)...
.
#یــاصاحبالزمــانادرکنــــے🌙
شاید برای آمدنت دیر کرده ای
وقتی نگاه آینه را پیر کرده ای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من برای چه تاخیر کرده ای؟
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
...💙🌺...
.
جــانم #علیاکبر♥
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هرچند حسین است تو را محو تماشا
|سیدحمیدرضابرقعی|
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر (علیهالسلام)مبارکـــــــــ😍😍
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
12_Helali-Milade_Hazrate_Ali_Akbar1396-002_(www.rasekhoon.net) (1).mp3
5.13M
مژدهایدلڪہمسیحاپسرۍآمدهاست
بھرِارباب؛چـہقرصِقمرۍآمدهاست(:
یابنالنّوریابنالعشق
مولاناعلیاکبر 🧡''
.
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
#روز_جوان
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🐾👤
.
#حدیث_روز📚
امیرالمؤمنین (علیه السلام)
هنگامى كه عقل كامل گردد🍀
سخن كم مى شود🌿
(إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلَامُ)
حکمت 71 نهج البلاغه📚
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
⭕️میدونی بهترین تک تیرانداز تاریخ کیه؟ 🤔
الان بزن شبکه³ داره روایت زندگیشو میگه⇧⇧
🎥سینمایی تک تیرانداز
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
•♥️👤•
| '👤حاجآقا #قرائتی :
هر معتاد حداقل سالے یک نفر رو
با خودش همراه میکنه..
شمای مسلمون مسجدی
سالے چند نفر رو
مسلمونِ مسجدی میکنے...؟! ' |
…📿…
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
💙🍃
.
یــااباصــالح💚
رفتــهای
ازبــرمــا
چشـمبهراهیــم
بیــــــا💔
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🍀🌻
.
#دلنوشته
#خــواندناجباری
مردم هرچی میخواهند بگویند ...
فـدای ســـر مـولامون
اُمُّل بودن جسارت میخواد...
👈 اینکه وسط یه عده بی نماز،
نماز بخونی!!
👈 اینکه وسط یه عده بی حجاب ،تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی!!
👈 اینکه حد و حدود مَحرم و نامحرم و رعایت کنی!!
👈اینکه به جای آهنگ و ترانه ،
قرآن گوش کنی!!
🔺 ناراحت نباش خواهر و برادرم
👈 دوره آخر الزمان است
به خودت افتخار کن،
👌تو خاصـے
👌تو فـرزند زهرایـے
👌تـوشــیـعـه عـلی هـسـتـے
👌تـو مـنـتـظــر فـرجــے
👌تـو گـریه کـنـه حـسـیـنـے
نــه اُمُّــــــــــل
برسد به دست تمام برادران و خواهران محجبه و با ایمان:
💥بگذار تمام دنیا بد وبیراه بگویند!
👌به خودت...
👌به محاسنت...
👌به چادرت...
👌به مذهبی بودنت...
👌به دینداریت...
شنیدنش می ارزد به
یک لبخند رضایت امام زمانت
📌گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند.
👈این روزها طلا تویی
و سیاه هم چادر زنان جامعه ماست...
👌 طعنه ها دلسردت نکند.
✔️ باافتخار قدم بزن خواهرم...
✔️ با افتخار قدم بزن برادرم...
#اللهمعجللولیکالفرج
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🌻🌙
.
🍃فَرِحينَ بِـما آتاهُم الله مِن فَضله وَ یَستَبشِرون🍃
به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند.😍
#سردار_دلها ♥
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_دو #خاک_های_نرم_کوشک✨ • فانوس سید کاظم حسینی🖊______ قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود
#_پارت_شصت_و_سه
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
لطف امام هشتم، سلام الله علیه😢
مجید اخوان🖊 ____
تو عملیات خیبر ترکش خوردم. پام بد جوري مجروح شد.فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس.
چند روز بعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. یقین داشتم سراغ من هم می آید. تو مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچه هاي مجروح، و از خانواده ي شهدا سر می زد.
اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم.
آن وقتها خانه ي ما خیابان ضد بود. وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و خندان. سلام و احوالپرسی کردیم. با خنده گفتم: «حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داري، باز دوره افتادي خونه ي بچه هایی که تو عملیات زخمی شدن:»
گفت: «من اصلاً به خاطر همین اومدم، کار دیگه اي ندارم این جا.»
فکر کردم شاید شوخی می کند. مرد گفتم: «پس خانواده چی؟»
«خانواده رو من سپردم به امام هشتم (سلام الله علیه)، عیالمان هم که ماشاءاالله مثل شیر ایستاده.»
گفتم: «اگر جسارت نباشه، شما هم تو این زمینه تکلیفی دارین.»
تو جاش کمی جابجا شد. صورتش را آورد نزدیکتر. راست تو چشمهام نگاه کرد و گفت: «می دونی اخوان، یک
چیزي برام خیلی عجیبه.»
«چی؟»
«من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، مشکلات شروع می شه؛ یکی مریض می شه، یکی چونه اش
می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره،... همین طور دردسر پشت دردسر.ولی از خونه که می آم بیرون، دیگه خبري نیست، همه چی آروم می شه.»
لبخند زد. ادامه داد: «طوري شده که همسرم می گه: «عبدالحسین، نمی شه شما هم مرخصی نیاي!»
زدیم زیر خنده.آخر حرفش تکه اصلی را گفت: «اصلاً آقا به من ثابت شده که حافظ خانواده ام کس دیگري هست؛
چون وقتی می رم تو خونه، مشکلات شروع می شه، وقتی می آم جبهه، هیچ مشکلی ندارن.»...
حالا سالها از آن روز می گذرد.بعد از شهادتش، معنی حرفش را بهتر فهمیدم. همسرش تو یک خانه ي محقر و با حقوقی ناچیز، هشت تا بچه ي قدو نیم قد را بزرگ کرد، خودش داستان مفصلی دارد. بچه ها، یکی از یکی با تربیت تر. دوتا را فرستاد دانشگاه، دو تا از پسرها را هم داماد کرد.بقیه شان هم با درسها و نمره هاي خوب دارند ادامهي تحصیل می دهند. خدا رحمتش کند، از لطف امام هشتم (سلام االله علیه) به خانواده اش، خاطر جمع بود.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|