eitaa logo
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
45 دنبال‌کننده
279 عکس
22 ویدیو
2 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ¹³⁹⁹.¹¹.²⁹ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ https://harfeto.timefriend.net/16139831742585
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘🔎 . 📚 گاهی پیرزن تنهایِ همسایه رو همراه خودتون ببرید خریداش رو انجام بدید و وسایلش رو به منزلش ببرید. (: اگر راز بهترین زندگی را داشتن رو میخواهی بسم الله ... امیرالمؤمنین (عليه السلام) بهتريـن زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند.💛 إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ 📗غررالحكم حدیث 3636 . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
|📗🖇| . چشم‌ها دریچه‌های ورود به دل هستند و رعایت تقوای چشم موجب رعایت تقوا در سایر جوانب می‌شود."♥" ⚠ شیطان اگر بتواند نگاه را مسموم کند، قلب را نیز مسموم خواهد کرد. ✔ حفظ نگاه از جمله کارهاییست که از قبل ازدواج واجب است و بعد از ازدواج واجب تر؛ و موجب تحکیم خانواده خواهد شد. ❤️ اینجا صحبت عشــق در میان است. ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
°◌💛❄️◌° . ... ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_چهل_و_چهار #خاک_های_نرم_کوشک✨ • زن من و صد حوریه مجید اخوان🖊 ___ حاجی تو بیمارستان هفده شه
✨ • خاطره ي تپه ي 124 سید کاظم حسینی🖊_____ قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود. گردانها را می بردیم رزم شبانه و عملیات مشابه. عقبه ي والفجر مقدماتی، منطقه اي بود که تو «فتح المبین» آزاد شد. یک روز عبدالحسین با مورتور آمد دنبالم. گفت: «بیا بریم یک شناسایی بکنیم و برگردیم.» منطقه ي فکه، رمل شدیدي داشت.نیرو باید حداقل سی، چهل کیلومتر پیاده روي می کرد تا بعد بتواند توي رمل، هفت، هشت کیلومتر با تجهیزات برود. اینها را انگار ندیده گرفتم.گفتم:«خب ما که هر شب داریم کار می کنیم.» گفت: «نه، باید یک برنامه ریزي دقیق بکنیم که آمادگی بچه ها بیشتر بشه.» لبخند زد.ادامه داد: «ضمناً خاطرات فتح المبین هم دوباره برامون زنده میشه.» نشستم ترك موتور.گازش را گرفت و راه افتاد. دور و بر پانزده کیلومتر راه رفتیم.پاي یک تپه نگه داشت، تپه صد و بیست و چهار.پیاده شدیم و رفتیم روي تپه نشستیم. تو راه بهم گفته بود:«می خوام برات خاطره ي اون تپه رو تعریف کنم.» فتح المبین، اولین عملیاتی بود که فرمانده ي گردان شده بود.تو همان عملیات هم، از هم جدا شدیم؛ او از یک محور رفت، و من از محور دیگر. هوا هنوز بوي صبح را داشت. رو تپه جا خوش کردیم و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره ي تپه صد و بیست و چهار: آن طور که فرمانده ي عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید دشمن را رد می کردیم، نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم تو عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه.آن وقت کار ما شروع می شد:حساسترین لشگر دشمن تو منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود. تازه وقتی پاي تپه می رسیدیم، باید منتظر دستور می ماندیم.گفته بودند: «به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد، شما هم می زنید به این منطقه.» شب عملیات زودتر از بقیه راه افتادیم. مسیرمان از تو یک شیار بود. به زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم.از آن جا به بعد کار سخت تر شد. ولی تا برسیم پاي همین تپه، مشکل حادي پیش نیامد. سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم. به بچه ها اشاره کردم: «بخوابین.» همه دراز کشیدن رو زمین.اگر این جا بودي، صداي نفس کسی را نمی شنیدي. شش دنگ حواسم به اطراف بود. لحظه ها انگار سخت می گذشتند و کند. هر آن منتظر بلند شدن صداي بیسیم بودم و منتظر دستور حمله. چند دقیقه گذشت و خبري نشد. بیشتر از همه من حرص و جوش می زدم.🤯 کنترل نیرو تو آن شرایط، کار سختی بود. درست بالا سربچه ها، تیربارهاي دشمن منتظر کوچکترین صدایی بودند. دور تا دور مقرّ فرماندهی لشگر را سیم خاردار حلقوي کشیده بودند، و کیسه گونی هاي پر از خاك و شن، و موانع دیگر هم سر راه.😖 دشمن آن جا را مستقل از خطوط درست کرده بود، جوري که اگر خطش شکست، حداقل فرماندهی بتواند مقاومت کند.قدم به قدم مرکز را دژبان گذاشته بودند.یک بار که بلند شدم سر و گوشی آب بدهم، هفت، هشت تا جیپ فرماندهی را خودم شمردم.🚜🚛 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 🍃ادامه دارد.... لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_چهل_و_پنج #خاک_های_نرم_کوشک✨ • خاطره ي تپه ي 124 سید کاظم حسینی🖊_____ قبل از عملیات والفجر
✨ • چند دقیقه ي دیگر گذشت و باز خبري نشد.ناراحتی ام هر لحظه بیشتر می شد.😟کافی بود کوچکترین صدایی از یکی در بیاید.آن وقت، هم از روبرو می زدنمان، هم از پشت سر. زیاد غصه ي این را نمی خوردم. گردان ما فدایی بود و بچه ها اصلاً آمده بودند که برنگردند. حرص و جوشم، لو رفتن عملیات بود.اگر ما لو می رفتیم، کلک عملیات کنده می شد.😰 چند دقیقه ي دیگر هم گذشت.وقتی دیدم خبري نشد، ذکر و توسل را شروع کردم. متوسل شدم به معصومین (علیهم السلام). از همان اول صورتم خیش اشک شد.😢 ازشان می خواستم کمک کنند که بچه ها همین طور ساکت بمانند؛ سرفه اي اگر می خواهند بکنند تو دلشان خفه بشود، خداي نکرده اسلحه اي چیزي به هم نخورد، تیري شلیک نشود.بیشتر از همه هم می خواستم هرچی زودتر دستور عملیات را بدهند. دعاي توسل را داشتم می خواندم، همین طوري از حضرت رسول االله (صلی االله علیه و اله) شروع کردم تا خود حضرت صاحب الامر (سلام االله علیه).دیدم خبري نشد.حضرت فاطمه ي زهرا(سلام الله علیها) را خطاب کردم و به شوخی گفتم:«مادرجان ما همه رو یاد کردیم، خبري نشد.دیگه کسی نموند، حالا چیکار کنیم؟!» انگار بی بی عنایت کرد و راه دیگري را نشانم داد.یکدفعه یاد حضرت رقیه افتادم.توسل کردم و گفتم:«اومدم در خونه ي شما که با اون دستهاي کوچیکتون بالاخره دست به کار بشین و کمکمون کنید.» مشغول حرف زدن با حضرت رقیه (سلام الله علیها)شدم.اشکهام دوباره شروع کرد به ریختن.😭زیاد نگذشت،.یکدفعه.سنگینی دستی را رو شانه ام احساس کردم.بیسیم چی بود. گوشی را دراز کرد طرفم.نفهمیدم چطور از دستش قاپیدم.فرمانده بود.خیلی آهسته حرف می زد.گفت: «توکل بر خدا شروع کنید.» عبدالحسین، حرفهاش که به این جا رسید، ساکت شد.صورتش سرخ شده بود و داشت گریه می کرد.خیره ي دور دستها بود.انگار همان صحنه ها را داشت می دید.کمی بعد دنبال حرفش را گرفت: حضرت رقیه عجب عنایتی به ما کردند! من اصلاً نفهمیدم چه شد. وقتی به خودم آمدم، دیدیم با بیسیم چی تنها هستیم.همه رفته بودند! از سیم خاردار ها و موانع چطور رد شدند را دیگر نمیدانم. فقط میدانم تو مدت کمی، سنگرها و همه چی را منهدم کردند و مقر را گرفتند.😳همین دشمن را فلج کرد. وقتی که فرمانده بالا سرشان بود، شکست می خوردند، چه برسد بدون فرمانده. بچه ها از محورهاي دیگر عملیات را شروع کرده بودند.بیچارگی دشمن هر لحظه بیشتر می شد.همان شب تمام منطقه افتاد دست ما.😎 تو مقر فرماندهی دشمن چند تا زن بودند که به زبان فارسی تسلط داشتند، کارشان شنود بیسیمهاي ما بود. بچه ها اسیرشان کردند.می گفتند:«ما فقط یکهو دیدیم نیروهاي شما رسیدن و سنگرها، یکی بعد دیگري تصرّف میشد.» صبح عملیات، یکی از فرماندهان آمد سراغم.مرا بغل کرد و همین طور پشت سرهم می بوسید.می گفت:«تو چکار کردي که تونستی تو کمترین فرصت، این مقر رو از بین ببري؟! اصلاً نمی دونی چی شد، خط دشمن از هم پاشید، گیج و سردرگم شد، آخه خیلی حرفه، فرمانده اش، پشت سرش نابود شده بود.»🤔😃 بنده ي خدا انتظار نداشت که ما تو عرض چند دقیقه آن جا را بگیریم. می گفت:«از وقتی که دستور عملیات رو دادیم، هنوز داشتیم حساب می کردیم که تا از معبر رد بشین، بعدش برسین به مقر و اون جا رو بزنین، خیلی طول می کشه؛ ولی یکدفعه دیدیم سنگر فرماندهی، بیسیم هاش قاطی شد و همه چی شون ریخت به هم.»😃😂 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 . 📚 🕊 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می رفتیم جایی،هوا به شدت گرم بود،اما جرات نمی کردم کولر رو روشن کنم.بالاخره بخاطر گرما. طاقتم تموم شد و کولر ماشین رو روشن کردم.آقا مهدی گفت:الله بنده سی (بنده خدا)می دونی کولر روشن می کنی مصرف بنزین بیت المال میره بالا؟خاموش کن!فردای قیامت چه جوابی داریم که به شهدا بدیم؟خاموش کن!مگه رزمنده ها توی سنگر،زیر کولر نشستن که تو کولر روشن می کنی؟ امــروز۲۵اسفندماه‌‌ شادی‌روحش‌صلوات . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•Sleep🌙• . تایم خاموشی:) ‌•• میگفت: همیشه دعام اینه؛ خدایا...! کمکم کن، درهایی رو که بستی، نخوام بھ زور باز کنم...! و درهایی کھ باز کردی رو ، اشتباهی نبندم...! :) +شایداندکی‌تلنگر دل‌بسپاریم‌بھش :) •🌱• 🌙 💛 🦋 ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•🖐🏻🙂• . :) مثــل‌هــرشب...🌚✨ همگـــے‌بــاهم‌دعـــای‌فــرج‌رو‌میــخونیمــ💛 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 اگرهمگی‌یکدل‌ویکصدابراےظهوردعاکنیم... ان‌شاءالله‌ظہــورمحقق‌خواهدشد ...|✋🏻📿| . (عــج): ✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨ •🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋• الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل‌فرجهُم ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
🎧 ●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂🖐🏻 ‌••‌• ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|