خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
نَــــــــــღــــــجــــــــواꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #ایل_آی _خوب نشد یعنی نشددیگه _چرا ایلای ازین بدبختی درمیومدی بچت یه پدر
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
با زهره خداحافظی کردم و کمی با آیسو بازی کردم
کمی رفتیم بیرون و تو پارک باهم تاب بازی کردیم
آیسو گیر داده بود منم رو تاب بشینم و اون هولم بده
وقتی رو تاب نشستم کلی خندیدم
یه خانم و دخترجوانش که یه دختر کوچلورو پارک آورده بودن کمی اون طرف تر نشسته بودن و با حسرت به خنده های من نگاه میکردن
شاید تو دلشون میگفتن خوش به حالت که از غم دنیا آزادی
دیگه نمیدونن که من الان بی پولترین و بی کس ترین زن دنیام
گوشیم زنگ خورد
دلم هررری ریخت
شماره بابا بوداز تاب پیاده شدم و رفتم رو نیمکت نشستم
صدای تماس قطع شد ولی ناامید نشدن بازم زنگ زدن
کار درست چیه خدایا جواب بدم
تو دلم به این سوال خودم خندیدم بالاخره اونا خانواده من هستن
دوباره قطع شد و دیگه زنگ نزدن
شبمون با سیب زمینی و تخم مرغ آبپز گذشت
صبح آیسورو بردیم پیش مامان فاطمه که دوبرابر مهربانتر از فاطمه بود و خودمون رفتیم بیمارستان
ازین اتاق به اون اتاق ازین بخش به اون بخش
تا بالاخره پرونده کامل شد
عصر باید میومدم بستری بشم و دلم از الان تالاپ تلوپ میکرد و خودشو به قفسه ی سینم میزد ترسیدم و بی کسی هایم چنگ به دلم انداخته
همش فکر میکنم اگه اتفاقی افتاد اگه بیهوش شدم و دیگه به هوش نیومدم چی
فاطمه گفت بهتره آیسو جیزی ندونه شام یا بهتره بگم عصرونه که خوردیم کلی آیسورو بوسیدم بوش کردم و نوازشش کردم
به مامان فاطمه گفتم
_خاله اگه نیومدم مراقب آیسو میشی؟؟
_ایلای دخترم این چه حرفیه عزیزم
تو هیچیت نمیشه یه عمل کوچیکه بخدا بیخودی این همه استرس به خودت میدی
_خیلی میترسم تا حالا حای بیمارستانم نرفتم چه برسه به عمل جراحی
فاطمه اومد ضربه ای به شونم زد و گفت
_لوس بازی درنیار الی دو روز دیگه همه چی تموم میشه
بیا اینارم بزار تو این ساک دیگه کم کم بریم
_اینا چیه
_خوردنی موردنی دیگه میدونم امشب تا صب میخای ازین حرفا بزنی دیگه باید یه جیزی باشه خودمو تقویت کنم
بعدش با صدای بلند خندید
کاش مهدی اینجا بود یه فیلم ازمون میگرفت ازین قیافت بعدن میخندیدیم بهت
_بی مزه
مامان فاطمه چشم غره رفت و گفت
_فاطمه دخترمو اذیت نکن دیگه طبیعی که بترسه
_بابا مادر من آخه ترس چی عمل مغز نیس که یه تیکه گوشت اضافه گوشه ی سینش میخان در بیارن همین
_آیسوکه انگار تازه متوجه موضوع شده بود با صورتی توام با ترس و تعجب گفت
_مامان کجا میری میخان بزننت؟
خاله_بفرما اینقد پیش بچه استرس دادین اینم ترسید
نه خاله نه عزیزم زدن کار بدیه مامانی امشب میره پیش خانوم دکتر پس فردام میاد پیشت
آیسو اومد دستمو گرفت و گفت
_منم با مامانی میرم خاله
فاطمه اومد آیسورو بغل کرد و گفت
_خاله جونم ما بیرون کار داریم تو همین جا بمون عمو مهدی هم امشب میاد اینجا کلی باهات بازی میکنه
آیسو با اخم گفت
_نه من مامانمو میخام
بابای فاطمه یا الله گویان وارد اتاق شد و گفت
_آیسو بابا میای باهم بریم این فروشگاه سر خیابون میخام یه بازی خوب بخرم باهم بازی کنیم
خم شدم صورتشو با بغض بوسیدم و گفت
_برو مامانی من اینجام فدای تو بشم
_مامانی نرو تا من بیام باشه؟؟
_چشم مامانی
آیسو با تردید رفت و فاطمه گفت
_نگران نباش الی بابا چنان سرشو گرم میکنه خستش میکنه زود میخوابه
اشکام ریختن و با صدای گرفته ای گفتم
_فاطمه خیلی مواظبش باش به هیچ کسم نده
_وااای ایلای بخدا داری بیخودی شلوغش میکنی
نه مثل اینکه تو لنگه دمپایی میخای بیا برو تا بچه بر نگشته
خاله_دخترم نگران آیسو نباش اون دختر فهمیده ای هستش من مطمعنم اذیت نمیکنه تو هم زود بر میگردی مادر اینقد به خودت استرس نده
_چشم
خاله قرآن آورد و از زیر قرآن ردمون کرد پشت سرم آب ریخت و مادری کرد
بیمارستان که رسیدیم لباس بیمارستان که پوشیدم احساس کردم یکی چنگ انداخته تو گلوم و داره با ناخونای بلند به دیواره ای گلو و قلبم چنگ میزنه و خونمو میریزه
فاطمه رفته بود کارای روال قبل عمل انحام بده و من تنها بودم
گوشیم زنگ خورد و شماره ای که روی صحفه بود آشنا تر از همه ی شماره ها بود
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
✍ #توئیتهای_خدا
این پیامیست از خدا برای خودِخودِ شما:
⏰حواست به تیک تیک عقربههای ساعت هست؟!⏳از این فرصت یکی دو روزه دنیا چگونه استفاده میکنی؟
#خدا_با_ما_حرف_میزند
#پیام_خدا_را_جدی_بگیریم
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #آرامش_با_قرآن
و اگر از آنان بپرسی: «چه کسی از آسمان آبی فرستاد و بوسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرد؟ میگویند: «اللّه»! بگو: «حمد و ستایش مخصوص خداست!» امّا بیشتر آنها نمیدانند.(عنکبوت۶۳)
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
❤️توکل چه کلمه زیباییست
اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگيرد. تنها خداوندست که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند.فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشيم وایمان داشته باشيم که رویاهايمان همچون بارانی در حال فرو ریختن اند.
پیشاپیش شاد باشیم و شکر گزار ! چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه به اندازه ایمان واطمینان ما انسانهاست، که می بخشد.
🌸با همه چیز در ید قدرت خداست🌸
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا