🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#سخنان ناب و زیبا
محبتکردن به بعضیها، باعث بدعادتی میشه!
✍️پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از
این کافهی نزدیک دفترم میآمدم بیرون
جلویم را میگرفت.
هر روز یک 25 سنتی میدادم بهش...
هر روز، منظورم اینه که اون قدر روزمره
شده بود که گدائه حتی به خودش
زحمت نمیداد پول رو طلب کنه.
فقط براش یه 25 سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفتهای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
اینو همیشه یادت باشه
" لطف مکرر، میشه حق مسلم"
پس زیادی خوبی نکن....
🖌 #دڪتر_انوشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوست داری همسرت باهات هم صحبت بشه❓ 👇👇
این راههای که میگم رو امتحان کن
💥موقع حرف زدن همسرتون نشون بدین اشتیاق زیادی برای شنیدن حرفهاش دارید
💥به هیچ وجه کلامش را قطع نکنید حتی اگه حرفهای او برخلاف میل و عقیده شما باشد.
💥به هیچ عنوان اشتباهات لفظی او را به رخ نکشید!
💥به همسرتون #اعتماد_به_نفس بدهید.
💥از #قضاوت های منفی و خلاف میل او بپرهیزید!
💥از تذکر های مداوم درباره عملکرد روزانه او خودداری کنید.
💥یک شنونده خوب باشید و از دخالت در امور روزانه او و نصیحت ها جدا پرهیز کنید.
💥چهره تان را همیشه شاد و خندان نشان دهید.
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
#وبالوالدين_احسانا 💓
💚 امام حسن مجتبی (ع):
🌹 #احسان و نیکی، آن است كه تأخيرى
در قبل و منّتى در بَعد نداشته باشد.
📚 بحار، ج 78، ص 115🍃
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
🖋 براى هر حاجتى كه داريد ، حتى اگر بند كفش باشد ، دست خواهش به سوى #خداوند عز و جل دراز كنيد ؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند ، آسان (برآورده) نشود.
📒 بحار ۹۳/۲۹۵/۲۳
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃
#ایده_معنوی_اعضا ❤️🙏
سلام یاس خانم این صلوات رو حتما امشب بزارید تو کانال تا هر کس میخواد استفاده کنه هر کسی حاجت گرفت برا منم دعا کنه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌷 پیامـبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمایند :
✍ مردگانتان را که در قبرها آرمیدهاند ؛ از یاد نبریـد. مردگان شما امیـد احسان شما را دارند. مـردگان شما زندانی هستند و به کارهای نیـک شما رغبت دارند. آنها خود ، قدرت انجام کاری ندارند شما صدقه و دعائی به آنها هدیه کنید.
📚 انوار الهدایة ، ص۱۱۵
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 امام صادق (علیه السلام) :
✍ هرکس هر روز #صد مرتبه بگوید :
🖋 لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم فقر به او نخواهد رسید
📗 بحارالانوار ، ج86 ، ص161
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚 گویند روزی #مجنون در مکتب خانه پشت سر #لیلی نشسته بود .
استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت .
استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد .
لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت.
بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت:
دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت :
لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی .
مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی
امید وارم زندگیتون مثل لیلی❤️مجنون باشه عاشق همدیگر باشیند😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
❌️❌️ بانوان بارها و بارها بخوانند
.
#انتقام_آن_دختر_پرستار....🎋
🌷در همان روزها (آستانه عملیات بیت المقدس) و در منطقه مشغول صرف ناهار بودیم که ناگهان یکی از بچههای تکاور نیروی دریایی ارتش با حالتی پریشان و آشفته وارد شد؛ خیلی بغض کرده بود و در نهایت نتوانست مانع گریه کردن خود شود. وقتی دلیل این حالت را از وی جویا شدیم؛ این تکاور که به سختی حرف میزد؛ گفت: همین الان از خرمشهر میآیم؛ ساعاتی قبل صحنههایی دیدم که بسیار تکان دهنده و وحشتناک بود و برایم به کابوسی تبدیل شده است. تکاور در خصوص جزئيات صحنههایی که مشاهده کرده بود گفت: در خرمشهر وقتی بعثیها حمله کردند؛ من خود را درون یک تانکر خالی از آب پنهان نمودم.
🌷....تانکر هم به حدی گلوله خورده بود که سوراخ سوراخ شده بود وقتی از یکی از این سوراخها بیرون را نگاه میکردم؛ دیدم بعثیها یک دختر پرستار را به اسارت در آوردهاند. آنها بعد از آزار و اذیت بسیار به این دختر معصوم؛ در نهایت تیر خلاصی به سر او زدند و دخترک پرپر شد. در همین لحظه سرلشکر شهید عباس دوران بسیار متاثر و ناراحت شده بود؛ از جای برخاست و گفت: زود باشید بچهها؛ الان موقعش است که یک ضربه حسابی به این نامردها بزنیم و حق آن دختر معصوم را بگیریم. وقتی با عباس به پرواز درآمدیم؛ نزدیکیهای جزیره مینو چادرهای بعثیها را مشاهده کردیم و....
🌷و دیدیم که افسرانشان روی صندلی نشسته بودند و سایر افراد آنها به صورت چهار ردیفی ایستاده بودند و آشپزها مشغول دادن غذا به آنها بودند. در این هنگام به اتفاق شهید دوران؛ آنها را به رگبار مسلسل بستیم و درست مانند یک سفره ۱۰۰ متری که از فراز آسمان مشهود است؛ دیدیم که همه آنها قلع و قمع و بر زمین پهن شدند؛ در این هنگام دیدم که دماغ هواپیمای شهید دوران چپ و راست میشود؛ احساس کردم که هواپیمای وی آسیب دیده اما موضوع این نبود بلکه این همرزم من چنان خشمگین و برآشفته شده بود که چپ و راست میرفت و بعثیها را درو میکرد. در این هنگام شهید دوران فریاد میزد انتقام آن دختر پرستار را میگیرم.
🌹خاطره اى به ياد سرلشکر خلبان شهید عباس دوران، فرمانده عمليات پايگاه سوم شكارى [شهيد نوژه]
#راوی: جانباز سرافراز امیر سرتیپ خلبان کیومرث حیدریان ملقب به عقاب زاگرس
منبع: پایگاه اطلاعرسانی ارتش
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
نَــــــــــღــــــجــــــــواꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا از دکتر اجازه گرفته و یک ساعتی راهی کافه مورد نظر شد فکر میکرد
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#کیمیا
استاد دوباره گفت
_ من بهت علاقه دارم
اگه اجازه بدی یه مدت برای آشنایی با هم باشیم
باورش نمیشد
نه اینکه مشتاق باشه
نه اینکه مشتاق ازدواج باشه
فقط از اینکه به قول مامانش یه آدم درست حسابی داره ازش خواستگاری میکنه خوشحاله
حس خوبی داره
خانم دکتر داره میشه ولی عقده های نوجوانیش اذیتش میکنه
مثل دختر بچه ها ذوق کرده
استاد با لحن آروم و مهربونی میگه
_ قبول می کنی
کیمیا تو افکار خودشه
میلاد میرزاده دوباره می پرسه
این بار به جای خانم دادگر اسمش میگه
_ کیمیا ؟!
کیمیا از عالم خودش بیرون میاد و ناخواسته میگه
_ها...
میلاد میرزازاده میخنده و صورتش با خنده جذابتره
کیمیا خجالت میکشه و نمیدونه چی بگه
استاد با خنده میگه
_ چی شد
کیمیا سعی می کنه به خودش مسلط بشه
_ ببخشید درخواستتون خیلی یهویی بود
من نمیدونم چی بگم
اصلا جا خوردم
انتظار این حرفا از شما نداشتم
استاد دوباره لبخند کوتاهی کرد و گفت
_ من منتظر جوابت میمونم
_اجازه بدین کمی فکر کنم
_ باشه عزیزم هر جور تو راحتی
لحن عزیزم گفتنش همراه با شیطنت بود
کیمیا را معذب می کرد
_نسکافه بخور
کیمیا با استرس ماگشو برداشت
یه تیکه کوچیک از کیک تو دهنش گذاشت
و آروم شروع کرد به خوردن نسکافه
لرزش دستاش محسوس بود
و تو ذهنش داشت فکر میکرد آیا علاقه به استاد داره
مسلما داره
استاد مرد جذاب دانشگاه و بسیار سرسنگین رفتار می کرد
تو ذهنش قیافه بانمک گلی رو آورد
از اینکه اگه این خبر رو بشنوه چی میخواد بگه...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼