#سوره_درمانے #بخت_گشایی •✦✧ ختم مجرب جهت #ازدواج دختران ✧✦• ❖ °•○❁✨°•○❁ ❖ 🔰『سوره لیل』 را با زعفران و گلاب بنویس و میان『سوره بقره』لای قرآن مجید نهاده و در اطاق خواب دختر بگذارد بزودی خواستگار پیدا شود و به خانه بخت رود 📚منبع : طلسمات طم طم هندی ص ۱۴۵ ڪلیڪ ↩️ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b

#سوره_درمانے #ایمنی_در_سفر سفارش آیت الله بهجت برای در امان ماندن در سفر و خطرات جاده ای 🌺🌿دادن صدقه خواندن شش بار سوره قدر یک بار آیت الکرسی ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دعوتین به جـرعه ای حس خـوووب 💖     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

.

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کیمیا... داستان زندگی پر پیچ و خم و باور نکردی یکی از متخصصین کشورمون👌😍😍😍 🍃🍃🍂🍃

حضرت سلیمان و زبان گربه ها مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد.سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها!سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت…. روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،آنرا فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم…! ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🔹آدم ها همیشه رو فرم نیستن…..    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

.

🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃

به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #ایل_آی به نظرتون خانوادتون تا چه حد مخالفت میکنند _ اگه یاس بتونه نظر مامانم جلب کنه کار تمومه _ پس مبارکه ایشالا به زودی شیرینی شما را هم بخوریم _ ای خدا از دهنت بشنوه خندیدم و گفتم _نه لازم شد یعنی واجب شد یاس از نزدیک ببینم کی که اینجوری دل شما رو برده _میبینیش فردا امتحان داری؟؟ _وای یادم ننداز آقای احمدی نمیدونی چقدر استرس دارم فردا میام دنبالت باهم میریم سر جلسه امتحان _ زحمت شما نمیدم هرچند شما خیلی خوب روحیه میدی به آدم با خنده گفت _پس من فردا دم در شرکت هستم که از اونجا مستقیم بریم آموزشگاه _ باشه ممنونم ازتون _راستی میشه یه سوال خصوصی بکنم _ بفرمایید خواهش می کنم _پسر عموت دوست داره؟؟ با خنده گفتم _آره اونم شرایطش مثل شماست دوستم داره ولی عمو و زن عمو مخالفن _ اونا چرا با ناراحتی گفتم _ چون من یک بیوه هستم با یه دختر بچه _ خوب پسر شونم که شنیدم مطلق است _ متاسفانه تو کشور ما فکر می کنن مردا همیشه وقت ازدواج دارند ولی زنا نه _تو چی تو دوسش داری _ معلومه که دوسش دارم من و آراز باهم بزرگ شدیم ولی پرید وسط حرفم و گفت _نگو که جوابت مثبت با خنده و شوخی گفتم به زودی شیرینی تو شیرینی داریم _شوخی می کنید دوباره با خنده گفتم نه به خدا شوخی چی شیرینی آرازم به زودی قسمتتون میشه شمارم تو عقد دعوت می کنم آخه آراز از شما و مهدی خیلی خوشش اومده میگفت بامرامید با ناراحتی گفت _ ممنون لطف دارن باشه دیگه پس من فردا میبینمتون _ باشه شب بخیر _شب بخیر ساعت رو نگاه کردم وای امشب دیگه رکورد شکستیم نیم ساعت داریم صحبت میکنیم ولی چقدر به یاس حسودیم شد هی روزگار ... وقتی خانم بهرامی بفهمه به جای اون به یکی دیگه به اسم یاس میخواد بیاد که محمد عاشقشه وای که چه حرصی بخوره از این فکر شیطانی خنده رو لبم اومد گوشی رو خاموش کردم وقتی میخواستم بخوابم صدای مامان اومد _ داشتی با کی صحبت می کردی الان چی بگم بگم نصف شبیه شدم سنگ صبوری عاشق _ هیشکی مامان ببخشید نذاشتم بخوابی خدا کنه فردا قبول بشم به خدا طاقت ندارم دیگه شبمون صبح شد و صبح ظهر شد وقت ناهار بود که خانم بهرامی اومد روبروم نشست و همچنان که داشت ناهار شو می خورد گفت _ خانم مقدم اگه ناراحت نمیشی من یه سوالی داشتم _خواهش می کنم بفرمایید _ همسرتون چند وقت فوت شدن _ یک سالی میشه چرا برای چی میپرسی _ هیچی همینجوری _خانم بهرامی من امروز یه دو ساعت زودتر برم _ باشه برو آخه امتحان گواهینامه دارم _ باشه حتی زبونش نچرخید بگه موفق باشی 🌼🌼🌼🌼🌼