eitaa logo
تصحیح قرائت نماز
111 دنبال‌کننده
137 عکس
105 ویدیو
6 فایل
قابل استفاده برای دانش آموزانی که به سن تکلیف رسیده اند و همه مکلفین قابل استفاده برای مبلغین و معلمین ارجمند #کپی از مطالب کانال #آزاد است ارتباط با ادمین @namaz_19
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰داستــان تشــرف علـی حـلاوی ✨ شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظرامام زمان (عج) بوده است. شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟» 🕊در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟» 💠 او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند» 🕊مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی» . 💠 شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند. . 💚شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود. . ♦️وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند. . ♦️قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند. ▫️در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!» . 💥جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. 👌امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.» . 👈اينك در خانه جناب شيخ علي حلاوي، بقعه اي موسوم به مقام صاحب الزمان (عج)ساخته شده كه روي سر در ورودي آن، زيارت مختصري از امام زمان(عج) نگاشته شده است. 📔 العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (ع)، علی اکبر نهاوندی، ج2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقط برای خدا همه منتظر مداح بودند. یک نفر،جوان هفده هجده ساله ای را نشان داد وگفت:مداح آمد... بلند شد ورفت به استقبالش. بعد ازمراسم هم خودش بدرقه اش کرد؛ مثل یک مداح پرآوازه؛ مثل یک میهمان ویژه. .
فقط برای خدا جلوی در می نشست. به احترام هر کس که وارد مجلس روضه می شد، می ایستاد. جوانی که معلول ذهنی حرکتی بود،با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد. جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد، سلام کرد وخوشامد گفت. بعد هم با احترام او را بغل کرد،بوسید ویک گوشه نشاند.
فقط برای خدا در اوج در گیری های سوریه با داعش، خودش را به مراسم تاسوعا وعاشورای روستا رساند. گفتم:ما که اینجا بودیم وانجام وظیفه می کردیم؛شماچرا در این شرایط آمدید؟ گفت:«این روضه ها،بخشی از جنگ با دشمن است.»
فقط برای خدا ضد انقلاب شایعه کرده بودند،فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند. خاک های جلوی خانه را دیده بودند. گفته بود،زیرزمین را طوری بسازیم که بشود داخلش روضه خوانی برگزار کرد. خودش هم هر وقت می آمد آنجا، دست بنّا را می بوسید که دارد حسینیه می سازد.
فقط برای خدا روضه که تمام شد،غیبش زد. خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویس های بهداشتی. نگذاشت کسی کمکش کن. می گفت:«افتخارم این است خادم روضه ی حضرت زهرا(س) باشم.
فقط برای خدا از اینکه مردم می گفتند«روضه خانه حاج قاسم» ناراحت بود. گفت بهتر است اسمی روی این مکان بگذاریم که به آن شناخته شود. خانه اش را وقف کرد ونامش را گذاشت بیت الزهرا(س) تا دیگر اسمی از خودش نباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 (ع) یا پیرمرد عراقی تعریف می کرد: در جریان انتفاضه شیعیان عراق درسال 1991 میلادی، عده ای از ماها را در کربلا دستگیرکردند و به بیابانی بردند و بر روی تپه ای از ریگ پیاده کردند. کامل حسین داماد صدام و مأمور حمله به حرم حضرت امام حسین (ع) درآنجا بود، همه را روی ریگ ها نشاندند، کامل حسین جلو آمد و یک تفنگ از دست سربازی گرفت و در جلوی ما ایستاد و گفت: شما هاطرفدار امام حسین(ع) هستی یا طرفدار صدام حسین، کسی جواب نداد، بار دوم گفت هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود و هر کس طرفدار صدام حسین است بنشیند، کسی بلند نشد، ناگاه یک جوان 16 ساله بلند شد و گفت: من طرفدار امام حسین (ع) هستم. کامل حسین گفت: برو آنجا بایست: او رفت در مقابل همه ایستاد، بار دیگر کامل حسین گفت: هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود کسی جرأت نکرد بلند شود، کامل حسین سلاح را به طرف آن جوان 16 ساله گرفت و او را به شهادت رساند. بار دیگر روکرد به ماها وگفت :طرفدار امام حسین (ع)هستی یا طرفدار صدام حسین، جوانی دیگر بلند شد وگفت: من طرفدار امام حسین(ع) هستم، کامل حسین او را نیز به شهادت رساند و بعد ازآن ،هرچه گفت : کدام از شما ها طرفدار امام حسین (ع) هستی، کسی جواب نداد. لذا ماها را به شهرآوردند وآزاد کردند، شب در خواب حضرت امام حسین (ع) را دیدم که کنار ضریح مطهر ایستاده و جنازه آن جوان 16 ساله را آوردند، حضرت فرمودند کنار شهدا دفنش کنید. او را دفن کردند و سپس جنازه شهید دومی را آوردند، حضرت فرمود او را درضریح دفن کنید. برای من این سؤال پیش آمد که چرا امام حسین (ع) میان این دو شهید تفاوت قائل شدند، لذا از آن حضرت علتش را پرسیدم. حضرت فرمودند: جوان اولی نمی دانست سرنوشتش چه می شود ولی در عین حال بلند شد و طرفداریش را از ما اعلام کرد. لذا جزء شهدا دفن شد ولی جوان دومی با این که دید آن یکی به شهادت رسید ه ولی باز هم بلند شد و طرفداریش از ما را اعلام کرد گفتم :در ضریح دفنش نمایند. : :