تقرب عملی
در روایتی منسوب به حضرت علی بن موسی الرضا ع ایشان راه نزدیک شدن و تقرب دوستداران بخودشان را در افزایش راستگویی، امانتداری، ومحبت بیکدیگر میدانند.
احادیثی از این قبیل کم نیستند اما معلوم نیست به چه دلیل ارزش این نوع رفتارها که نشان دهنده عمق وجود ایمان در آدمی است، در جامعه ما کمتر شناخته شده است! و بهمین جهت است که برخی رفتارهای سطحی ونمایشی گاه جای چنین حقایق وجودی را میگیرند! در حالی که آنها صرفا نماد و سمبلی بیش نیستند. خطری که امروزه جامعه دینی را تهدید میکند بسنده نمودن به نمایشهای ظاهری دینداری و خالی شدن از عمق اخلاق انسانی است و این درحالی است که رسول خاتم الهی، تحقق کرامات اخلاقی را هدف اصلی رسالت خود دانسته است(بعثت لاتمم مکارم الاخلاق). چقدر تفاوت میان این نگاه با نگاهی وجود داردکه دین را به عامل تفرقه و درگیری و ایجاددشمنی تبدیل نموده است! شاید امروز بیش از هر زمان دیگری این ضرورت وجود دارد که باتمسک به حبل الهی بیش از همیشه در ایجاد یکدلی و یکرنگی و دوستی و برادری در میان خود بکوشیم و بدانیم که "تقرب واقعی" به خداوند و اولیای او از این طریق حاصل میشود.
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
@namazesobh
راز تصمیم!
حقیقت آدمی در تصمیم ها و نیات قلبیش معلوم میشود که جز خود و خدایش کسی از آن باخبر نیست. یکی از ویژگیهای خداوند هم که همواره در قرآن براو تاکید میشود همین است که خدا از همه کس به نهان خانه دل شما آگاه تر است! (وا... اعلم بما فی الصدور) اما راز قضیه این است که تنها موجودی که میتواند فاصله زیادی میان ظاهر و باطنش باشد انسان است. مابقی موجودات همانی هستند که نشان میدهند. یک سگ که بظاهر سگ مینماید در واقع هم سگ است و یک گوسفند همینطور. هیچوقت نمیشود حیوانی بظاهر گوسفند دیده شود ولی در باطن و نیات و تصمیم هایش همانند سگ یاگرگ رفتار کند! از یک نهال سیب شما سیب برداشت میکنید نه چیز دیگر. اما آدمی اینجور نیست. گاه باچنان فریبندگی و زیبایی و دقیق و معقول سخن میگوید که شما کمترین احتمال ناروایی در موردش نمیدهید اما باهمان ظاهر فریبنده اش بیشترین ضرر و زیان را متوجه شما میسازد! واین نشانگر فاصله زیاد میان ظاهر و باطن اوست. و جالب اینجاست که شاکله وشخصیت آدمی براساس باطن او شکل میگیرد. زیرا پوسته و صورت ظاهری عمل امری موقتی و گذراست. آنچه برایش باقی میماند همان مغز و باطن و نیات اوست. لذا بیش از هرچیز باید در اندیشه اصلاح تصمیم ها باشیم. تصمیم های باطنی که جز خودمان کسی از آن باخبر نیست. ممکن است دیگران براساس ظاهر رفتار ما ازمابه نیکی یادکنند ولی این تعریف و تمجیدها نباید خود مارا فریب دهد. ما در همه حال باید مراقب نیات و تصمیم های قلبی خود باشیم! و بدانیم که همان هاست که شاکله ما را شکل نیدهد و مسیر مارا معلوم میسازد.
تادر طلب گوهر کانی کانی
تادر هوس لقمه نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هرچیز که در جستن آنی آنی
@namazesobh
قربان و تقرب!
شاید درنگاه نخست قربانی کردن ربط بیشتری با ازبین رفتن و ازدست دادن داشته باشد و حال آن که حقیقت قربانی، حیات و زندگی است! در نگاه معرفتی، آدمی با قربانی کردن مراتب پست تر وارد در مراتب بالاتر میشود. اما برای اینکه آماده چنین مرگ و قربانی شود نیازمند معرفت و بینش است، آن هم بینشی که در جانش نشسته باشد و طعم شیرینی پس از قربانی را چشیده باشد که در آن صورت در مسیر تردیدی بخود راه نمیدهد و اسماعیل وار و باشوق و اشتیاق، مرگ را برمیگزیند چرا که میداند حقیقت این مرگ و نیستی، حیات و هستی است. تقرب و نزدیک شدن به ملکوت مستلزم عبور از حجاب ماده و ملک است! کسی که شیرینی پایدار حلوای ملکوت را چشیده دیگر اسیر لذات آنی و پست دنیا نمیشود و باهمه وجودش آماده قربانی کردن خواسته های نفس در برابر آن عقل قدسی است! و او بدرستی میداند که این تجارتی سرشار از سود است. (هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم) و همه این عشق و آمادگی نتیجه آن معرفت و شناخت است. خدایا در این عید قربان ما را بی نصیب از درک شیرینی آن قربانی برای بهره مندی از تقرب بخودت قرار مده... آمین..
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
@namazesobh
چشم قلب!
اولین باری که این آیه شریفه (لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها) نظرم را به خود جلب کرد که در آن در کنار چشم و گوش و بلکه مقدم بر این دو ، "قلب" را بعنوان مرکز ادراکی آدمی طرح نموده است، در آغاز شگفت زده شدم. چون معمولا ما ادراک را مربوط به مغز میدانیم که جایگاهش سر انسان است! ولی هرچه زمان بیشتری گذشت بیشتر این حقیقت برایم جلوه گر شد که ادراکات حقیقی مربوط به همان قلب آدمی است! و وقتی شنیدم که در پژوهشهای پزشکی نیز معلوم شده که اعصاب مغزی از جای دیگری فرمان میگیرند، قضیه شکل جالبتری پیدا کرد! به هرحال سخن در این است که بسیاری از حقایق اصلی را آدمی با " چشم سر" درک نمیکند! و اینجاست که معلوم میشود چگونه احساس و اراده ما در شناخت و معرفت ما دخالت موثر دارد.چگونه است که انسان های پاکدل و پاک نیت از بصیرت و بینایی بیشتری از حقایق عالم بهره مندند. در واقع بیشترین ومهمترین پاداش انسان نیکوکار همین است که راه زندگی را با روشنی بیشتری میبیند و بدترین کیفر ظالم همین است که در تاریکی و ظلمت واقع میشود. لذا از حریص بودن فرد مشرف به مرگ و یا بی توجهی ظالم به آثار ستمش نباید تعجب کرد که این نتیجه همان ظلمت درونی اوست. و همه این تاریکیها نتیجه ویرانی دل انسان است. دلی که در آتش کینه و حرص و حسد گرفتار است چگونه میتواند حقیقت را دریابد؟ سواد و دانایی ظاهری برای چنین کسی جز افزودن بر غرور و تکبرش نتیجه ای ندارد که خود آن تاریکیها را افزایش میدهد. این است که مهرورزی و شفقت خود راه درمان امراض قلبی است. امراضی که بی هیچ درد ظاهری مارا از پادرمیآورند! وبیشتر اختلافات و درگیریها و نگرانیها مربوط به همین امراست و گرنه جان انسانهای راست کردار که باهم متحد است. (جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان های مردان خداست)
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو...
@namazesobh
فرصت صعود
در نگاه توحیدی همه آنچه برای ما رخ میدهد میتواند فرصتی برای صعود و رشد ما و یا زمینه ای برای سقوط و تنزل ماباشد چرا که هیچ حادثه ای بدون حساب و کتاب نیست! وقتی شما در جمعی مشغول بکار هستید که مدیر هوشمند و دقیقی دارد مطمان هستید که هیچ حرکتی ازچشم او مخفی نمیماند و همین سبب میشود که کاملا مراقب رفتارتان هستید و حال آنکه چنین مدیری هرچقدر هم توانمند باشد درنهایت به ظاهر اعمال ما دسترسی دارد ولی خداوند عالم به (مافی الصدور) است. یعنی از کوچکترین نیات باطنی ما مطلع است. برهمین اساس است که همه اتفاقات میتواند در جهت تثبیت نیات درست و رفع تردیدها برای ما موثرباشد. به همین جهت است که "صبر" در نگاه معرفتی جابگاه ویژه ای دارد. صبر زمینه را برای بهره برداری درست از یک اتفاق فراهم میکند و حال آنکه واکنش سریع و فوری، آن فرصت را میسوزاند! خیلی از سخنانی که در یک حادثه فورا از زبان ماخارج میشود علاوه براینکه خود عواقب خوبی را رقم نمیزند فرصت رشد و صعود را هم از ما میگیرد و حال آنکه سکوت در چنین جایی دقیقا نتیجه معکوس دارد! و این تازه در مورد ظاهر یک رفتار است. حال بنگرید که نیات باطنی ما چقدر میتواند در صعود یا سقوط ما موثر باشند!! و چقدر آدمی باید نادان باشد که این همه زمینه های رشد و تعالی خود را در این فرصت نسبتا طولانی زندگی دنیا از دست بدهد!!
صبر آرد آرزو را نی شتاب
صبر کن وا... اعلم بالصواب
@namazesobh
در اوج ناامیدی!
ما معمولا بدنبال ثبات و عدم تغییر در شرایط زندگی خود هستیم و از تغییرات احساس نگرانی میکنیم در حالی که اساسا دنیا محل تغییر و تحول است و همراه نشدن بااین خصلت دنیا به خود ما آسیب میرساند. امام حسین ع در دعای عرفه بهمین نکته اشاره دارند که از تغییر وتحولات امور دریافتم که نه در مصیبتها جای نگرانی است و نه در شادیها جای غرور چون هردوی اینها سپری میشود. جالب اینجاست که اتفاقا لحظه تغییر و تبدل احوال دقیقا همان لحظه "اوج ناامیدی" است! وکافی است در این لحظات اندکی صبرکنی! بزودی مسیر ماجرا عوض میشود. در یک نگاه کلی به دنیا میتوان دریافت که کل دنیا هم نسبت به آخرت چنین وضعی دارد یعنی دنیا باهمه ابعاد وسیعش در مقابل إخرت یک دوره کوتاهی است که اگر دچار بی صبری نشوی براحتی از آن عبور میکنی. بهمین دلیل است که ترس و دلهره و نومیدی و... از جنس توهم اندو واقعیت ندارند. اینها وقتی خواهندبود که ما آنها را جدی بگیریم! وقتی تغییر را نمیپذیریم و اصرار داریم که وضعیتی را حفظ کنیم ترس بسراغ ما میآید و الا اگر همیشه آماده تحولات باشیم اصلا ترس بی معنا میشود. آنچه حقیقت دارد و باقی است خدا و تجلیات اوست...
دور گرددن گر دوروزی بر مراد مانگشت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور!
@namazesobh
رایگان بخشی!
در حدیث معروف "عنوان بصری" امام صادق ع بعنوان اولین قدم سالک راه خدا ضرورت اصلاح اندیشه"مالکیت" را مطرح میکنند و میفرمایند که حقیقت عبودیت و بندگی وقتی تحقق می یابد که در اولین قدمش ادمی خودش را مالک آنچه خدا باو داده است نداند و در نتیجه بتواند بآسانی و به رایگان بدیگران بدهد! (ان لایری العبد لنفسه فیما خوله ا.. ملکا... هان علیه الانفاق)
بنظر میرسد یکی از مهمترین و بنیادی ترین اندیشه های حرکت آفرین همین ماجراست. ریشه بسیاری از توقف ها و درجازدنها و عدم صعود آدمیان در مسیر جاده انسانیت همین "توهم مالکیت" است. ما آدمیان براحتی مالکیتهای اعتباری و قراردادی که برای مصالح اجتماع برقرار میشوند را مالکیت حقیقی میپنداریم و از همینجاست که برای خود حق هر گونه بهره برداری در ملک خویش را مجاز دانسته و برای توسعه این "ملک" بهر ظلمی دست میزنیم و از همه نوع ابزار و وسیله نیز برای این اقدامات خود کمک میحوییم. تخریبی که اندیشه مالکیت برای آدمی داشته بسیار عمیق و ووسیع است که مجال پرداختن بآن در این چند سطر نیست. اما آنچه عجالتا در پی اش هستیم لطمه ای است که این اندیشه به رشد و تعالی انسانی آدمی وارد میسازد. بی جهت نیست که در جای جای قرآن به مساله انفاق و به تعبیر دیگرش "رایگان بخشی" در کنار نماز اشاره شده است. همه خیرات و برکات از زمانی آغاز میشود که تو از منفعت طلبی خودت دست میکشی و بدون چشمداشت بدیگری خدمت میکنی و البته چنین کاری با اندیشه مالکیت سازگار نیست! تنها کسانی باین مسیر قدم میگذارند که به معامله با خدا باور دارند و میدانند که خدا از اعمالشان آگاه است! یعنی در قبال کار خود از دیگری مزد و پاداشی نمیخواهند. کسانی که باور دارند که هرچه دارند در هستی به رایگان بآنها داده شده و بنابراین باید به رایگان ببخشند و در این رایگان بخشی خود را متضرر نبینند! ... چقدر سود میکنند کسانی که در عمق جانشان به چنین باورهایی رسیده اند و چقدر زیان میکنند کسانی که در هر کار کوچکی بدنبال سود و منفعت شخصی خود میگردند! گویا اینان به هیچ حقیقتی در این هستی گسترده الهی پی نبرده اند! و براستی که هیچ طعمی از شیرینی هستی هم نچشیده اند...
هرکو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود!
@namazesobh
حجاب "برتری طلبی"!
از خصلتهایی که بلای جان آدمی است و گاه دیر متوجه این امر میشود برتری طلبی است. انسان خیلی دیر این حقیقت را میفهمد که با" به رخ نکشیدن"بزرگ میشود و با "نشان ندادن" دیده میشود و با خودرا برتر ندیدن برتر میشود! چه بسیار دانشی که میآموزیم و بجای اینکه جان تلخ مارا شیرین کند حجاب و مانعی میشود که هرگز شیرینی دانش را نمیچشیم چرا که میخواهیم از این "علم" ابزاری برای نشان دادن برتری خود بسازیم! و اینچنین است که "جان" ما همچنان تلخ باقی میماند! کافی است بدانیم که هرآنچه از استعداد و توان و زیبایی و قدرت و کمال و... نصیب ماشده است بی هیچ استحقاقی قبلی به ما داده شده و تنها عاملی که میتواند برای ما بزرگی و برتری واقعی ایجادکند بخشیدن بی منت و خالصانه این تواناییها بدیگران است! شکوه انسانیت در این گذرگاه بظاهر دشوار مشاهده میشود. جالب اینجاست که ملاک بهره مندی از حیات حقیقی اخروی نیز همین حقیقت است که در پی علو و برتری نباشی(تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا)
حیف است که به توهم "کسی شدن" خود را از همه حقایق هستی محروم کنیم و حتی "کسی" هم نشویم! هرچه هست در خود را "کسی" ندیدن وبرتر از دیگری ندیدن است.
علم تقلیدی بود بهر فروخت
چون بیابد مشتری خوش برفروخت
مشتری علم تحقیقی "حق" است
دایمابازار او پررونق است!
@namazesobh
وباز هم تنهایی!
شاید یکی از معضلات عجیب امروز جامعه ما را بتوان "تنهاشدن" عجیب آدم ها دانست! با آنکه تنهایی، درد روزگار ما هم هست اما در جامعه ما عوامل متعدد دیگری بشدت این درد افزوده اند. و عجیب اینجاست که برخی از این عوامل ظاهرا برای رفع مشکل پدید آمده اند که فعلا خود دردی بر دردها افزوده اند! بسیاری از مجموعه های عریض و طویل که عهده دار کاهش آلام و دردهای روحی و معنوی اند خود به عامل افزایش درد بدل شده اند! وناخودآگاه این بیت را بذهن متبادر میسازند که:
هرچه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک!
و نتیجه این همه بیراهه رفتن ها این شده است که افراد در درون خود تنهاتر شده اند. بسیارند فرزندانی که والدین درکشان نمیکنند! همسرانی که همسر درکشان نمیکنند! دانشجویانی که استاد درکشان نمیکند و بالعکس... مردمی که مسولان از آنها بی خبرند.. بسیار اتفاق میافتد که شخصی از آرامش میگوید اما سخنانش در تو اضطراب میآفریند! از عشق میگوید اما درتو تنفر ایجاد میکند! از رشد و توسعه میگوید اما درنهایت عقب ماندگی است... و خلاصه سخنان زیبا برزبان میراند اما جز برسیاهی و تاریکی نمیافزاید!... و اینچنین است که ظلمت و تاریکی بساطش را پهن میکند و حتی مراکز و افرادی که باید نورافزایی کنند بر تاریکی و ظلمت میافزایند... و توباید بدنبال شعله شمعی بگردی تا راه را اندکی بر تو روشن کند:
دی شیخ باچراغ همی گشت دورشهر
کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست!
و چه زیبا گفت... انسانم آرزوست!
درد ما امروز اینست... انسانم آرزوست!
وقتی انسان باشد از بودن در کنارش احساس آرامش میکنی حتی اگر از آرامش نگوید. وقتی انسان باشد به تو امید میدهد... از او هراسناک نمیشوی... از دردهای تو میکاهد.... چرا که انسان است... پس در حقیقت این درون آدمی است که اثرمیکند نه آن کلام ظاهر! تا درون ما خبری نباشد کلمات تنها نمیتوانند اثری ایجادکنند... و حیف است که ازاین عمر گرانمایه بهره ای نجوییم و دردی از دلی برنداریم!
بیا تامونس هم یارهم غمخوار هم باشیم
انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم
@namazesobh
توبه در "آگاهی"!
این روزها زیاد میشنویم که" حال"من خوب نیست! همه ما بنحوی شاکی هستیم. از طرفی ظاهرا ایمان بخدا هم داریم و در آیین ما آمده است که کسی که خدا را دارد آرام و راضی است! پس بنظر میرسد یک جای کار اشکال دارد! البته تردیدی نیست که ریشه بخش عمده ای از این حالتها به شرایط اطراف ما برمیگردد اما صحبت در اینست که چگونه میشود این تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد؟ چگونه میشود در این شرایط از آرامشی درونی بهره جست؟ که اگر چنین کاری ممکن شود شاید گامی هم به جلو برداشته باشیم...
بنظر میرسد اگر در آگاهی ما تحول و توبه ای رخ بدهد حال درونی ما تغییر میکند! و در آنصورت از وابستگی " حال" ما به شرایط بیرون کاسته میشود! مگر نه اینست که شکایت های ما به شرایط بیرونی و کثرتها و "غیرخدا" برمیگردد؟ مشکل اینجاست که اشکال از "غیر خدا" هست ولی ما از "خدا" شاکی میشویم! کافی است که در آگاهی خود به خدا برگردیم و این همان توبه و بازگشت از کثرت به وحدت است! توبه امری درونی است و در آگاهی ما رخ میدهد. و جالب اینجاست که بمجرد توجه پیدا کردن درون ما و قلب و دل ما به "خدا" از همانوقت حال ما هم تغییر میکند! چون از خدا جز رحمت و بخشش و آرامش انتظار دیگری نیست. او منبع همه این خوبیهاست و وقتی به او برگردی به همه این نتایج هم دست می یابی! در حقیقت گناه اصلی ما هم غفلت از خود اوست. وقتی توجه به او حاصل شد دیگر گناهی درکارنیست. نماز خواندن ما هم در حقیقت بازگشت به همین حالت ذکر است. و چون همه چیز از آن اوست و همه ظاهر و باطن و بیرون و درون در حیطه قدرت اوست پس همه چیز را هم باید به او بسپاری(و ل.. مافی السموات و مافی الارض..) و چاره ای جز این نداری و البته وقتی به او سپردی دیگر چرا نگران و شاکی باشی؟!.. بی جهت نیست که امام سجاد ع در مناجات شاکین تنها از خودش و غفلت خودش شکایت میکند! و در حقیقت به ما تعلیم میدهد که راه حل در بازگشت درونی نفس آدمی به او و سپردن همه امور به اوست!( و علی ا... فلیتوکل المومنون)
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو..
@namazesobh
ندای آسمانی!
میلاد پیامبر رحمت ص آغازی است برای رجوع انسان خسته از دنیای مادی به حیات اصیل خودش، و این پیامی بود که در جان و دل خود انسان ریشه داشت و پیامبر تنها "یادآور" آن بود. (انما انت مذکر) او آمد تا بآدمی یادآوری کند که از "دیار حبیب" است نه از "بلاد غریب"! آمد تا بیادش آورد که از فلک و ملک برتر است و ازاینها باید بگذرد! آمد تا انسان را با دنیای وسیع درونش آشنا سازد و یادآورش شود که برای نیل به جانان باید که جمله "جان" شود! و البته همه اینها مستلزم عبور از زرق وبرق ظاهری دنیاست! شرط این تحول رسیدن به درک وشناختی است که از سود و زیان موقتی بگذرد و به تجارتی ابدی بیندیشد. سوداگری را رها کند و عشق ورزی بیاموزد! که او خود نخستین آموزگار عشق بود. عشق به انسان و انسانیت نخستین درس مکتبش بود. او طربسرای محبت را بنانهاد و نرمی و لطافت را پیشه خود ساخت. از زبانش جز دعای خیر حتی نسبت به دشمن شنیده نشد.
و امروز چقدر جای خالی این پیام آور آسمانی حتی در میان مدعیان پیرویش دیده میشود! در دنیایی که بیش از هرزمان دیگری با آسمان فاصله گرفته و انسان را از اصل و آغاز خویش دورکرده است. دنیایی که شتاب مادی گرایی و مادی اندیشی بیش از هرزمان دیگری آدمی را رنج میدهد. وچه غافلند کسانی که هنوز این توهم بزرگ را واقعیت میپندارند و راه نجات را در سرعت بخشیدن بیشتر به مادی اندیشی میبینند. امروز بیش از هرزمان دیگری محتاج پیام آسمانی رسول خدا ص هستیم که تنها راه نجات را در توحید ورهایی از غیر حق دانست.
مازفلک برتریم وز ملک افزون تریم
زین دوچرا نگذریم منزل ما کبریاست
@namazesobh
رهایی از ذهن!
این روزها این عبارت را زیادتر میشنویم. در خیلی از مواقع در تعقیب و ریشه یابی برخی مشکلات درونی خود به "ذهن" میرسیم. البته ممکن است تعابیر جور دیگری باشد. منظور برداشتها و قضاوتها و نگاههایی است که نسبت به افراد و مسایل در ما شکل گرفته و دردسرهایی را برای ما بوجود آورده است. برای اینکه نقش ذهن را در تخریب روابط انسانی به زیبایی درک کنیم کافی است در ارتباط میان کودکان دقت کنیم. دو کودک براحتی با هم دوست میشوند و براحتی از هم میگذرند و آشتی میکنند. قهرشان کاملا آنی است. اما گاهی آشتی دادن دو آدم بظاهر بزرگ و حتی گاه فرهیخته آنچنان دشوار مینماید که از آن منصرف میشوی! براستی چه اتفاقی در آدمی میافتد که اینقدر در روابطش با همنوعش دچار مشکل میشود؟ چرا بزرگترها از بودن درکنارهم باندازه دوره کودکیشان لذت نمیبرند؟ چرا فرصت های زیبای حیات را قدر نمیدانند و عرصه زندگی را برهم تنگ میکنند؟ شاید یکی از دلایل مهمش همین داوریها و ذهنیتها باشد. اگر آدمی میتوانست ذهن خودش را از همه این پیشداوریها و قضاوتها خالی کند قطعا روزبروز برشادی و نشاط و نیز وسعت وجودیش افزوده میشد. بودن درکنار دیگران برایش مسرت بخش بود و بسیاری از نگرانیها و تلخکامیهای زندگی خودبخود مرتفع میشد. ولی افسوس و صدافسوس که او قدر این لحظات را نمیداند و براحتی همه این فرصتهای زیبای زندگی و حیات را به تهدیدهای زشت و خشن بدل میسازد. باور کنیم که بسیاری از عناوین و برچسبهای حزبی و گروهی و قومی و قبیله ای که عامل جدایی و دوری مااز یکدیگرند چیزی نیستند جز ذهنیات بی ارزشی که هیچ ریشه و اساسی در واقعیت ندارند و البته همه اینها در روز (یوم تبلی السرایر) معلوم و آشکار خواهد شد. حیف است که این فرصتهای تکرار نشدنی دنیا را جز به شکر و سپاس و شادی و نشاط سپری سازیم.
باز آمدم باز آمدم ازنزد آن یار آمدم
در من نگر درمن نگر بهر تو غمخوار آمدم...
@namazesobh
فقط "سلام"!
این آیه شریفه را همه شنیده این که در مورد ویژگیهای مومنان میفرماید:
واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
وقتی باجاهلی روبرو میشوند باسلامی از او عبورمیکنند.
اینکه آدمی به چنان درک و معرفتی برسد که بتواند در برابر برخورد جاهلانه دیگری که چه بسا ممکن است با توهین و تمسخر و.... همراه باشد، آرامش خودش را حفظ کند امرمهمی است و البته مستلزم گذراندن پایه های معرفتی است. از جمله این مبانی اینست که ما انسانها فراتر از جسم وذهن و حتی قلب خود هستیم. ما در حقیقت از روح خالقیم و البته تنها همین روح است که باقی میماند وبنابرابن تنها هموست که ارزش دارد برایش دل بسوزانیم! همه فرصتهایی که صرف داشته های خود میکنیم در واقع از دست ما میرود. ویژگی مهم داشته ها اینست که گذرا و متغیرند و حیف است که آدمی روح پایدار خودش را صرف این توهمات گذرا نماید! وآیه ای که در آغاز اشاره شد بر همین مبنا استوار است. وقتی گذرا بودن دنیا را درک میکنی و اورا همانند آبی در جویبار میبینی که موقتی و ناپایدار است، در مقابل حوادث آن متاثر نمیشوی و منیت تو گل نمیکند! در نتیجه نه آلوده به گل و لای آن میشوی و نه دچار نفاق و تظاهر، بلکه از همه اینها عبور میکنی. اینچنین که باشی همه تهدیدها و زمینه های منفی میتوانند به فرصتی برای تو تبدیل شوند! فرصتی برای تمرین " عبور"....
@namazesobh
آواز شکر!
فاصله میان رنج و شادی در آگاهی ما از خود ماست! وقتی خود را مستقل و جدای از هستی و تافته جدابافته میبینیم دردورنج آغاز میشود! دچار سنگینی میشویم و حرکت برمادشوار میشود. هر موجی ما را درهم میکوبد و همیشه احساس نارضایتی میکنیم. در انتظار فردای بهتری هستیم که هیچوقت فرانمیرسد. و نمیتوانیم از لحظاتی که در آن بسرمیبریم لذت ببریم.
اما هنگامی که این منیت و خودخواهی را بکنار میگذاریم و همانند پرکاهی در اقیانوس هستی بحرکت در میاییم دردورنج پایان می یابد و شور و نشاط آغاز میشود! آنوقت است که با موجهای دریا برقص درمیآییم و هرلحظه شادتر میشویم. و دراین هنگام است که همانند چوبی درون تهی آواز هستی از درون ما نواخته میشود و این همان آوازشکر است. وقتی درون تو از منیت خالی شد و هیچ صدایی از خود نداشتی آواز الهی از درونت بصدا درمیآید. واین نشانه تسلیم توست. خود را به تصویرگر هستی سپرده ای که خودش هرگونه که میخواهد در تو بنوازد! آنوقت است که صدای خوش شکر همواره از وجودت بگوش میرسد. در همه این فراز و نشیبها و بالا و پایین رفتنها... اینها همه برای تو یکسان است زیرا خود را در آغوش مهربان خدایت میبینی که جای هیچ ترس و نگرانی ندارد. چه آهنگ زیبایی است آواز شکر! و براستی که شاکران با کافران یکسان نیستند!
خداوندا ما را از شاکران خودت قرار ده!
@namazesobh
سرشار از انرژی!
هیچ کس نمیخواهد بی انرژی باشد! ولی هیچ کس هم نمیداند که ریشه بی حالیش به خودش برمیگردد! و گرنه چرا بدست خود خودش را فلج سازد؟!
اما ظاهر امر نشان میدهد که همه ما کم و بیش به همین درد مبتلا هستیم! یعنی با دست خودمان راههای آرامش و شادی را به روی خود میبندیم! و البته باور هم نمیکنیم که چنین است!
نکته زیبایی که در کلام خدا بچشم میخورد اینست که همه جا کیفر و پاداش مستند به عمل خود آدمی است. عبارت "بماکانوا یعملون" و شبیه آن در پایان خیلی از آیات آمده است. از جمله در آیه 112 نحل تعبیر "بماکانوا یصنعون" آمده و در آن به رابطه کفران نعمت ها و چشیدن لباس ترس و گرسنگی اشاره میشود. معلوم است کسی که خداوند لباس ترس بر تنش کند روی آرامش را نمیبیند اما این نتیجه عمل خودش است! و عمل او چیزی نیست جزندیدن نعمتهای الهی!! "فکفرت بانعم ا.." کافی بود که نعمتها را ببیند تا به چنین حالتی دچار نشود! اینها کلام خداست که نه یکبار و دوبار بلکه بارها در کتابش تکرار شده است ولی معلوم نیست چرا توجه نمیکنیم؟ و چرا راه حل ساده "شکر" را بجای راه دشوار "کفر" برنمی گزینیم؟!
براستی ندیدن نعمتها کار دشواری است! کفر ورزیدن کار راحتی نیست! قدری تامل مارا به تسلیم و خضوع میرساند و تسلیم همانا و سر بر سجده شکرنهادن همان! فاصله ما تا چشیدن لباس امید و یا ترس یک قدم بیشتر نیست. کدامیک را انتخاب میکنیم؟!
وعده های الهی حق است و تخلفی در آن نیست و او وعده داده است که اگر شاکر باشیم و اورا ببینیم و فراموش نکنیم ما را سرشار از انرژی میسازد"لازیدنکم" اما اگر بجای دیدن اوو نعمتهایش چشم به نداشته های خود بدوزیم... "ان عذابی لشدید"!... ما نمیدانیم او چگونه پاداش آرامش را بما میچشاند که این کار برای او آسان است هرچند درکش برای ما دشوار. اما میدانیم که او بر همه کار تواناست!
شیرین چوشکر توباش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند!
@namazesobh
او را ببین!
زندگی ما حرکتی است در میانه دو پرده! یکی ظاهراست و آن دیگری پنهان. والبته برای هریک هم ابزار مختص داریم. باحواس ظاهر اولی را درک میکنیم ولی برای درک دومی باید ازاین ظاهر عبور کنیم. از حس و توهم به عقل وتفکر برسیم. و همه مشکل از همینجا شروع میشود. از دریدن این حجاب! جسم و بدن تو به بودن در این سو عادت کرده و تمايلی به عبور ازخود نشان نمیدهد. او همه نشانه های زندگی دیگر را میپوشاند(کفر) و نمیگذارد مومن به آن آیات شوی!.. اما گاه در جان خود شوری احساس میکنی که باین تکرار ملال آور راضی نمیشود. وقتی باین ندای درون جواب میدهی گویا فاز دیگری از وجودت شکفته میشود. حالا دیگر آن خواسته های قبلی برایت حقیر جلوه میکند. طبع بزرگتری پیدامیکنی. راحت تر از کنار امور تلخ محسوس عبورمیکنی زیرا شیرینی دیگری را درجانت احساس میکنی! واین آغاز سفرتوست! سفری که همیشگی خواهدبود! و تو همانند آونگ در میانه این دو ایستگاه حرکت خواهی کرد. در یک سو کینه و حقد وحسد و درسوی دیگر عشق و صلح ووفا!... گاه حال عبور نداری و گاه حال ماندن! و این ماجرا ادامه دارد....
اما اگر تو در همه این احوال "او" را ببینی ماجرا تمام میشود زیرا هدف همین بود که او را ببینی. هدف اینست که بفهمی چرخاننده اوست! حتی آنگاه که شور معرفت درتو پیداشد و از هوی و هوس عبورکردی باز هم این خودت نبودی که این کاررا کردی. این خود او بود که تورا بدان سو سوق داد! بنظر میرسد که همه ماجرا برای همین دریافت بود که همه چیز دریدقدرت اوست. و له الحمد و له الشکر!
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر وزن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یابگذرد یا بشکند کشتی دراین گردابها!
@namazesobh
محمدهادی:
قیامت شو!
آدمی مادام که گرفتار اعتباریات ظاهر دنیاست قدمی از قدم به جلو برنمیدارد ولو اینکه بظاهر کرو فر بسیار داشته باشد و ازنام و نشان زیاد برخوردارباشد! زیرا قدمهای واقعی ارتباطی به امور اعتباری ظاهری ندارد. اشتباه عمده ما آدمیان این است که این دو را باهم اشتباه میگیریم. اینکه در قرآن بارها آمده است که در قیامت خبری از حسب و نسب و... نیست گواه بر همین است(فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم... آیه 101 مومنون) جالب اینجاست که ما آنقدر گرفتار در کثرات دنیا هستیم که حتی بعد از مرگ افراد به امور اعتباری همچون تعداد تشییع کنندگان و... افتخارمیکنیم! و این نشان میدهد که چقدر از حقیقت فاصله داریم! اما نکته جالب تر اینجاست که این فاصله طولانی ما با حقیقت به مجرد اینکه توجه و تذکر نسبت بآن پیدا کنیم تمام میشود! کافی است بیکباره تلنگری در درون ما حاصل شود و به پوچ بودن همه این امور اعتباری واقف شویم و بفهمیم که همه اینها برای گذران چندروز زندگی دنیاست و کاربرد بیشتری ندارد و بلافاصله بااتمام زندگی دنیا همه اینها ازبین میرود و آنچه باقی میماند حقیقت وجود خود آدمی است یعنی رشدی که او در حقیقت خودش داشته است. رشدی که در صبر و شکر و بخشش و احسان و... داشته است. و اتفاقا میزان آرامش و خوشنودی آدمی دردنیا هم دقیقا وابسته به همین میزان رشد او در این امور است. زیرا رشد این حقایق در وجود انسان نشانه توجه خالص تر او به حقیقت خودش و خدای خویش است و این همان ذکر خداوند است که مایه آرامش واقعی انسان است. و براستی که این آرامش از هیچ راه دیگری حاصل نمیشود. و این همان قیامتی است که قبل از ورود به قیامت بیرونی در نفس آدمی رخ میدهد. همان که رسول حق فرمود (موتوا قبل ان تموتوا)
روقیامت شو قیامت را ببین
دیدن هرچیز را شرط است این
@namazesobh
جان شیرین
انسان در میانه دوگانه اسارت و رهایی حرکت میکند که البته بی ارتباط با دوگانه دنیا و آخرت، حس و تعقل، فرع و اصل، ماهیت و انیت، و... نیست. مشکل از جایی آغاز میشود که فرع جای اصل رامیگیرد، ابزار به هدف تبدیل میشود، و درنتیجه اسیر ماهیت شده به اصل وجود نمیرسد! ماهیت همین وجودهای محدود و صفات ناقص ماست. توقف در این امور محدود مارا از آن مطلق نامحدود باز میدارد. تعقل برای همین است که اسیر این ناقص نشوی و به آستانه آن کامل راه یابی. اختلافات و درگیریها و نزاعها ریشه در همین اسارت ها دارد. وقتی اسیر منیت محدود شخص خود و گروه خود و مذهب خود میشوی، دچار تعصب کور شده و در همین حد باقی میمانی! پیامبران الهی آمده اند ما را از این اسارت رها سازند نه اینکه زنجیر دیگری به گردن ما بیفزایند! (ویضع عنهم اصرهم و الاغلال...) و چقدر دردناک است وقتی دین رهایی بخش خود عامل اسارت و تعصب کور میشود و پدیده های عجیبی چون طالبان و داعش تولید میشود. اما خطر اینجاست که این اسارت در سطوح مختلف میتواند برای همگان پدید آید. اگر تعقل در کار نباشد و تنها احساسات ظاهری بر ما حکم راند ماهم فاصله ای با این اسارتها نداریم. یکی از نشانه های اسارت درگیری و نزاع است که معمولا ریشه در همین منیت ها دارد. انبیای الهی هیچگاه باهم درگیر نمیشوند اما پیروان آنها همواره باهم درگیرند! دلیلش همین است که اینها در حد همین ظواهر توقف کرده اند. از سطح به عمق نرفته و از فرع به اصل نرسیده اند. در همین صفات محدود ماهیات مانده اند و به آن صفات نامحدود الهی راه پیدا نکرده اند و به همین جهت هم "جان شیرین" خود را پیدا نکرده اند.و حال آنکه همه لذت و شیرینی و حلاوت و صفا در عبور از این محدودها به آن نامحدود است...
من چرا گردجهان گردم همی
در میان جان شیرین منست
@namazesobh
آواز خوش بلبل!
معمولا ما آدمیان از شرایط نامساعد اطراف خود در رنجیم. خیلی وقتها هم گناه سستی های خود را بگردن امور بیرون از خود میاندازیم و میگوییم که شرایط برای من مساعد نبوده است. اما حقیقت چیز دیگری است! حقیقت اتفاقا برعکس است! زیرا اتفاقا اکثر رشدها و تکاملها در شرایط نامساعد پیدا شده اند. به تعبیر علی ع (فی تقلب الاحوال تعرف جواهر الرجال) یعنی جوهر و ذات آدمی در امتحان و ابتلا إشکار میشود!
هرکسی را خدمتی داد وقضا
درخور آن گوهرش در ابتلا
مهم اینست که انسان دست و پای خودش را در ابتلاءات گم نکند و بداند که این از قواعد دنیاست که هر چیزی در ضد خودش پرورش می یابد!! چشم ناظر قدرتمند و عالم و خیرخواهی که برما و عالم حاکم است ماجرا را بگونه ای مدیریت کرده که اگر ما راه خود را بدرستی بجلو برویم دریای لطف الهی ما را شرمنده میکند. و این حقیقت را فقط کسانی درک میکنند که تجربه ای از آنرا چشیده اند و لذا از تلاش دست برنمیدارند. آنان بلبلان خوش آوازی هستند که علیرغم وجود صدای آزار دهنده کلاغها از آواز خوش خویش کم نمیکنند زیرا ماهیت متضاد عالم را شناخته اند و اینرا نیز درک کرده اند که هرچه سرکه بر روی ما بریزند قند دریای لطف حق بیشترمیشود! :
قوم بروی سرکه ها میریختند
نوح را دریا فزون میریخت قند!
پس ماهیت عالم رابشناسیم و انتظاربیهوده نبریم:
زاغ در رز نعره زاغان زند
بلبل از آواز خوش کی کم کند؟!
@namazesobh
آینه هستی
از عجایب زندگی آدمی اینست که در بسیاری از اوقات مطلوب خود را باید در ضد آن جستجو کند! غنی و بی نیازی را در فقر باید جست! بزرگی و عظمت را در تواضع و فروتنی باید پیداکرد! و موارد دیگری که باتاملی میتوان بآن دست یافت. اما سر این ماجرا چیست؟ شاید حکایت این باشد که انسان دارای دو جنبه و جهت است. از یک جهت او هیچ ندارد.فقر و نیازمندی کامل است. از یک لحظه بعدخودش باخبرنیست. این جنبه وقتی است که اورا جدا و مستقل از خدا تصور کنیم. اما از جنبه دیگر توانمند و دانا و عزیزو... است و آن زمانی است که به قدرت لایزال الهی متصل میشود. اما شرط این اتصال وگرفتن رنگ الهی و تجلی خداوند در وجودش این است که از هر لباس و رنگی عاری و برهنه باشد. از همین جهت است که بزرگترین مانع برسرراه سعادت آدمی همین منیت و خودبرتربینی و استکبار است. وجودی که به کبر و غرور رنگ شده باشد چگونه میتواند رنگ خدارا در خود بپذیرد؟! بی جهت نیست که خداوند وجود ذره ای کبرو منیت را مانع از راهیابی به لقای خودش میداند! (تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض...) وقتی بی رنگ و بی ادعا و بی لباس باشی میتوانی هر رنگ و لباسی را بپذیری. وقتی نیست و فانی شوی، هستی مطلق حق در تو تجلی پیدا میکند... و البته آن هنگام دیگر نیازی به نشان دادن خود نداری! زیرا دیگر از آن خود خبری نیست! هرچه هست خود اوست! پس آینه واقعی هستی، همان نیستی است!
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو احمق نیستی!!
@namazesobh
محمدهادی:
انسان خشنود!
بسیاری از اوقات وقتی از گذشتگان سخن بمیان میآید همه ما بانوعی تاسف از نبودن آنها اذعان داریم که گویا تکرار چنان افرادی در دنیای امروزه امری قریب بمحال است! شاید یکی از تفاوتهای عمده ای که آدمیان امروزی را از آنها جدا میکند سطح خشنودی از زندگی است. امروزه علیرغم بهبود وضع امکانات بشر، سطح رضایت و خشنودیش از زندگی بشدت کاهش پیدا کرده و کمتر حالت رضایت را میتوان مشاهده کرد! انسان خشنود در زندگیش شاد و خوشحال و باانرژی است هرچند هیچ در اختیار نداشته باشد و انسان ناخشنود علیرغم همه داشته هایش در رنج دایمی است! پس میارزد که به این مهم در زندگی بیندیشیم! در خیلی از ادعیه ازجمله زیارت امین ا... یکی از اولین خواسته ها همین است که خدایا مرا راضی و خشنود از قضای خودت قرار ده! قطعا این رضایت و خشنودی امری است درونی که البته به سطح افکار و ایده های فرد مرتبط است. آنچه لازم است بدان توجه شود اینست که این خشنودی رابطه مستقیمی با داشته های ما در زندگی ازقبیل مال و شهرت و... ندارد!. و این همان نکته ای است که گاهی فرد دیرتر به آن توجه پیدا میکند و عمری را در افسوس ها و حسرتهای بیهوده از دست میدهد! جالب اینجاست که یکی از مهمترین آثار ایمان باید افزایش سطح خشنودی و رضایت فرد از زندگی باشد در حالیکه چنین رابطه ای هم محقق نیست! بنظر میرسد که ریشه این مشکل در باورهای خود ماست. کسانی که باخدای خود صادقانه روبرو میشوند سطح رضایت و خشنودی بالاتری دارند و خیلی زودتر به این هدف مهم دست می یابند!
بامید داشتن چنین جامعه ای...
@namazesobh
ماه شور وشعف!
هرچند ماه شریف رجب با همه برکاتش سپری شد اما فضل الهی در قالب ماه مبارک شعبان بار دیگر نمایان گشت. ماهی که منسوب به پیامبر رحمت است و نویدبخش الطاف و عنایات ویژه الهی است. ماه گشایش و گره گشایی پروردگار در سلوک بندگان خودش. بی تردید وقتی اراده الهی به دستگیری از بندگانش تعلق میگیرد شرایط بسیار هموار میشود. در مناجات شعبانیه که از ادعیه بی نظیری است که در این ماه وارد شده است مژده های بسیار از خرد و کلان داده شده و سراسر آن سرشار از شور و شعف و امید است! از مژده به بخشایش گرفته تا مژده به برطرف شدن حجاب های معرفتی! باخواندن این مناجات احساس میکنی که خداوند صدای تورا شنیده و مصمم به گشودن گره از کار توست! شور امید در تو ایجاد میشود و در تور محبت پروردگار صید میشوی! زمزمه های لطف و نوازش الهی را بر جان و دلت احساس میکنی و قطرات اشک شوق بر گونه هایت جاری میشود! گویا اندک اندک باورت میشود که پروردگارت برای تو آغوش گشوده است!
خدایا! هرچه هست از عنایت توست نه از استحقاق من!... و تنها وقتی به بزرگی و عظمت و عنایات تو میاندیشم امیدوار میشوم... پس با همه وجودم تورا سپاس میگویم که تنها تو شایسته شکر وسپاس هستی....
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
ازنظر تاشب عید رمضان خواهد شد!
@namazesobh
ظهور قلبی امام!
ماه شور و شعف به نیمه رسید و مژده وصل نور الهی و ولی مطلقش باز آمد و دلهای مشتاق لقای پروردگار را امیدی دوباره بخشید! اما این امید تنها در دلهایی حیات میبخشد که به نعمت "شکر" آراسته اند. همان قلبهایی که عنایات حق را در همه احوال مشاهده کرده اند و غرق در شور وشعف او گشته اند و میدانند که بی اراده و اذن او برگی از درخت نمیافتد! همان قلبهایند که اراده حق بر آن منت بزرگ یعنی ظهور حجت مطلق خویش بر کره خاک را برمی تابند اما قبل از آنکه این ظهور را در عالم عین تجربه کنند، او را در دل خویش نشانده اند! با او زندگی میکنند و حیات و شور و شعف خویش را از او میدانند که "بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء"! و همه حیات در گرو همین حیات دلهاست! و تنها سرمایه ماندگار سرمایه دلهاست که " یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی ا.. بقلب سلیم" . دلی که با مناجات شعبانیه " قلبا یدنیه منک شوقه" بخشیده اند و "کمال انقطاع" بسوی حق یافته است و در نتیجه حجابی میان او و ولی مطلقش باقی نمانده است"حتی تخرق ابصارالقلوب حجب النور"!
چنین قلبی است که امام زمانش در او ظهور کرده و این ظهور همان درک تجلی دایمی پروردگار در عالم هستی است. این قلب میفهمد که هرچه هست از آن اوست و هیچ موثری غیراز او نیست و در نتیجه هیچ دلیلی برای حزن و ترس و اندوه ونگرانی وجود ندارد چون او همیشه هست و جز او چیزی نیست. واینچنین مژده وصل و لقای حق فرامیرسد و شادی و شعف همه وجود را پرمیکند و عطر ظهور درهمه جا پراکنده میشود...
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
@namazesobh
بهار امید!
هستی همان چهره بهاری خالق است و ایمان نشان دادن این بهار و فهم آن است! پس مهمانی خدا چه خواهد بود؟! نشان دادن اوج این محبت و عشق! ... هنوز در حسرت این بودیم که ماه شور وشعف گذشت! هنوز قطرات اشک بر گونه میلغزید که شعبان الذی حففته بالرحمه والرضوان سپری شد!... که مژده رسید! آنهم چه مژده ای... قداقبل الیکم شهرا.. اینک ماه خود خدا بسراغتان آمده است! ضیافتی عام گسترده است... و تا دلتان بخواهد در این میهمانی سنگ تمام گذاشته است! بالاتر از این که نیست که نفس کشیدنهای ناخواسته شما تسبیح محسوب میشود! و خوابتان عبادت!.. براستی فبای آلاء ربکما تکذبان!.. چه امیدی باید میداد که نداد؟ چه مژده ای باید میرسید که نرسید؟!.. و چرا او چنین میکند؟ چرا کوتاهیهای ما را ندیده میانگارد؟ چرا ما را بر نامهربانیهایمان، بی انصافیهایمان، کوتاهیها.،ناشکریها،بی صبریها، شکوه کردنها، بیوفاییهاو.... نمیگیرد؟ مگر برای او کاری دارد؟ اما نه! او چنین نمیکند. او حیاتبخش است! او شفامیدهد، زنده میکند،... چون او بزرگوار است... عادت او احسان به بدکاران است! و از او جز این چه انتظار؟ از حی کریم عالم قادر... جز این چه میخواهی؟... میدانی.. آنچه برای ما میماند او مهم است. و گرنه از او که جز لطف نیست. اما از ماچه؟!... حداقل انتظار این است که این لطف وسیع او را نشان دهیم! با بهره گیری از این نعمتهای وسیع... قدر این بهار را بدانیم. بهاری که جز محصول امید سزاوارش نیست! حیف است که فکر ما در این میهمانی روزه نگیرد! و حیف است که دل ما روزه نباشد! حیف است که تنها به غذای افطار وسحر بیندیشیم. حیف است که هیچ خورنده راز نباشیم... حیف است... حیف..
این دهان بستی دهانی بازشد
تا خورنده لقمه های رازشد
@namazesobh
زیارت "عشق"!
ماه روزه داری گذشت! و اینک عید کسانی است که زمین روح و جانشان آماده شکفتن گشت. کسانی که این دهان را بستند و آن دهان دیگر برایشان بازشد و آماده خوردن لقمه های راز شدند! و البته که چنین جان و دلی هم اینک شادمان است. زیرا از غم تن رها شده و به "زیارت خاک میکده عشق" واصل شده است! و چه شادی و نشاطی بالاتر از این میتوان تصور کرد؟ همه دلهره ها و رنجها ریشه در همسان دانستن خود با تن خاکی و غفلت از روح الهی دارد و آنگاه که چشم دلت به آن آستان رفیع گشوده شود و جذبه میکده معرفت حق تورا فراگیرد و از جاذبه وسوسه های" غیر" رها شوی، گویا که به سرمنزل مقصود واصل شده ای! پس بر تو مبارک باد این رسیدن و این معرفت... معرفتی که تنها دلیل موجه ماندن آدمی در این سرای خاکی است! وقتی شوق کعبه در سرتوست ، قدم زدن در بیابان و تحمل سرزنشهای خار مغیلان دشوار نخواهدبود! و چه شیرین است این شوق! شوق لقای محبوب... در همه حال و در همه زمان و در همه مکان! وقتی همه زیباییها و همه جاذبه ها مظهر لقای او باشد... آنگاه است که تنها و تنها اوست که بر دل و جان و روح و روانت میگذرد و گویا هم اینک آن ندا را میشنوی که (لمن الملک ل... الواحد القهار) و براستی که چیزی جز الف قامت دوست را نسزد که بر لوح دل آدمی حکمرانی کند!
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
@namazesobh