مـن و این کوچه بن بسـت
تو را کم داریم
ترسم آن لحظه بیایی که جوانت پیر است..
#اَللّهُــمَّ‌عَجـِّــل‌لِوَلیِّــکَ‌الفَــرَج
#امام_زمانم
@nargsiip
امیدوارم به زودی برسد
روزی که در سجده بگویم:
رسیدم کربلا، الحمدلله...
#اربـآب‌حـسیݩ
#اللهم‌ارزقنی‌کربلاء...
@nargsiip
_وَقتِےفَہمیدَم‌چِقَدردُنیاقَشَنگ‌اسٺ‌کِہ"
یِڪ‌چادُر:)"
آن‌چِنان‌امنیَٺےبَرای‌ِمَن‌ایجاد‌ڪَرد؛
کِه‌دَرواژِه‌نِمـیتَوان‌توصیفَش‌‌ڪَرد!
@nargsiip
#شهادت_امام_سجاد
🍂گاه آهسته فقط وای برادر مي خواند....
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند...
🍂اشك می ريخت وَ هر آينه می گفت حسين....
تا دم مرگ فقط روضه ی حنجر می خواند....
🏴شهادت مظلومانه‌ی امام سجاد علیه السلام به محضر مولایمان #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظران حضرتش تسلیت باد....
↝@nargsiip 🍭⃟💌
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار می‌شد.
دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کردن ب مسئول خواهران اعتراض کردم...
دانشگاه به این بزرگی فقط این چند تا تیکه موکت!!😐
در جواب حرفم گفت همیناهم پر نمیشه..
وقتی دیدم توجهی نمی‌کنه رفتم پیش آقای محمد خانی صداش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید سر به زیر اومد گفت «بفرمایید»
بدون مقدمه گفتم این موکت‌ها کمه.
گفت قد همینشم نمیان
بهش توپیدم گفتم ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه😒
اونم با عصبانیت جواب داد این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟!😠
بعد رفت دنبال کارش..
همین که دعا شروع شد روی همه موکت‌ها کیپ تا کیپ نشستند، همشون افتادن به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاریم😳
یه بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبه‌های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه ..
مقرر کرده بود برای جابجایی وسایل بسیج حتماً باید نامه‌نگاری شود همه کارها با مقررات و هماهنگی او بود
من که خودم رو قاطی این ضابطه‌ها نمی‌کردم هر کاری به نظرم درست بود همونو انجام می‌دادم😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
↝@nargsiip 🍭⃟💌
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله #دفاع_مقدس 👌👌
وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم😭
↝@nargsiip 🍭⃟💌