خنکای بهشت گوارای وجودتان دختران باحجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
📸 چرا بعضی خانومـا وقتی می خــوان خودشـونو معـرفی کنن میـگن نویسنده م، معلمم و... ولی نمیگن مـادرم!
مگه مــادر بودن کم چیـزیه؟!
▫️وقتی ما مـادرایی تو این جغرافیای پاک داریم که ثابت کردند #مادر بودن بالاترین افتخار یک زن ایرانی است.
#زن_عفت_افتخار
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
#محله_نشاط
جشن بزرگ آیینی؛
🌺عید انقلاب، عید مبعث🌺
مقام معظم رهبری:
مبعث بزرگترین روز تاریخ بشر است.
سخنران: سرکار خانم دکتر نادی
مدیحه سرایی: مداح توانمند جناب آقای مظفری
✅با اجرای گروه سرود کشوری دختران احسان
👌همراه با برنامه های متنوع و شاد فرهنگی و اهدای جوایز
📣📣همه دعوتید📣📣
مکان: باقرآباد مسجد جامع ولیعصر
زمان: پنج شنبه ۱۹ بهمن ماه ساعت ۹ صبح
#ایران_قوی
#استان_تهران
#ناحیه_قرچک
#حوزه_حضرت_صدیقه_کبری
#پایگاه_الزهرا
#محله_نشاط
جشن بزرگ آیینی؛
🌺عید انقلاب، عید مبعث🌺
مقام معظم رهبری:
مبعث بزرگترین روز تاریخ بشر است.
سخنران: سرکار خانم دکتر نادی
مدیحه سرایی: مداح توانمند جناب آقای مظفری
✅با اجرای گروه سرود کشوری دختران احسان
👌همراه با برنامه های متنوع و شاد فرهنگی و اهدای جوایز
📣📣همه دعوتید📣📣
مکان: باقرآباد مسجد جامع ولیعصر
زمان: پنج شنبه ۱۹ بهمن ماه ساعت ۹ صبح
#ایران_قوی
#استان_تهران
#ناحیه_قرچک
#حوزه_حضرت_صدیقه_کبری
#پایگاه_الزهرا
#عید_مبعث
🌸تمام آفرینش سبز پوش است
🌸حریمِ عرش، لبریز از سروش است...
🌸ملائک پای کوبان نغمه بر لب
🌸محمد خلعت بعثت به دوش است...
🌱سلام بر مبعث، بهاریترین فصل گیتی...
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت...
✨۲۷ #ماه_رجب،عیدبزرگ رسالت پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را به محضر مولایمان #امام_زمان و منتظران حضرتش تبریک و تهنیت می گوییم.
#مبعث
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_مبعث
🌸آمدی تا در زمین، بهشت محبت را بر پا کنی،
و ما هر لحظه آرزو میکنیم آن بهشت را،
با ذکر صلوات نذر ظهور مهدی ات...🌸
#الّلهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم
❤️مهربانترین رسول، بعثتت مبارک!
#بعثت
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
دختران زینبے
🇮🇷(:
از چهره تان دور بماند عرق شرم ...
ای یوزپلنگان دمِ آن غیرتتان گرم!
میثم مطیعی
#مبعث
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای عید مبعثت که عید عشقه
روزنهی حرای تو امید عشقه
پیام تو زندگی جدید عشقه
#عید_مبعث
#آغاز_رسالٺ ختمی مرتبت بر عاشقانش مبارک باد 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۷_۱۹_۵۵_۴۲_۶۱۲.mp3
6.13M
•°🌼یا محمد
یااحمد
یاحمید
یامحمود
🎤حاج محمود_کریمی
عیدتون مبارک•°🌸🌿
↝@nargsiip
14.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
در مبعث، فقط رسالت پیامبر (ص) مشخص نشد، رسالت هرکدام از ما هم به ما ابلاغ شد!
↝@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تفسیر موشکافانه زیارت عاشورا توسط عباس موزون
🥀هدیه کنیم به ارواح پاک شفیع دوعالم آقا امام حسین وشهدای کربلا🥀
↝@nargsiip
حاضرِکامل شما هستیدُ ما دَر غیبتیم ..
#مهدینا
#امام_زمان
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
♦️شبجمعہ شده و مادرمان بےتاب اسٺ
همدم محفل او اشڪُ تَبُ مهتاب اسٺ
♦️با همان سوز جگر نالہ زده وااااے بُنَیّ
روےلبهاش دوخط روضہ زقحط آباسٺ
#شب_جمعه
#کربلا
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عنایت_شهید_هادی
کمک شهید ابراهیم هادی به یک زیر حکمی(محکوم به اعدام)
#شهید_ابراهیم_هادی
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
ادامه دارد ...
↝@nargsiip