فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلِ عباس ِ علی تو کربلا ، با جنمه :)
ولادتخانمِسهسالهمبارک🤍.
#یا_رقیه
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
-تو همچو بوی محبت زپشت پنجره ها درون ذهن شقایق خطور خواهی کرد🌱❤️🩹 #امام_زمان #دختران_زینبی «🥺✨» @n
اینـــجا
سرماست...
منفی تــو سرد و بی هیج مقیاسی!
کجای زمین گرم است از داشتنِ تــو؟
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
دردونهابالفضل 🤍 #یا_رقیه #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip
تولـدتمبارکِتکتکِمجانینٺ
دردونـهیعلیاکـبر،دلبـرِبابا :)
#یا_رقیه
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
💢چالش داریم 💢
عزیزان بخاطر اینکه میلاد خانوم سه ساله انقد گمنامه میخوایم یه چالش بزاریم .
اگر تمایل دارین بخاطر رقیه خاتون انشالله امشب در روبیکا و ایتا و هر پیام رسانی که دارین مخصوصا اینستاگرام این عکس را بارگزاری کنید و زیر آن با متن آماده سازی حرم خانوم سه ساله برای ولادت و این عکس زیبا منتشر و استوری و تگ کنید .
و حداقل کار کوچکی برای خانم رقیه کرده باشیم .
#رقیه_خاتون
#یا_رقیه
#دختران_زینبی«🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
💢چالش داریم 💢 عزیزان بخاطر اینکه میلاد خانوم سه ساله انقد گمنامه میخوایم یه چالش بزاریم . اگر تمایل
اینقدر مطهر بودن ؛
که حتی تاریخ ولادتشون هم گمنام شد !
۱۷ یا ۲۳ شعبان خانمِ³¹⁵ 💚 :)
#رقیه_خاتون
علیاکبر میاد گوشواره گوشِش میکنه ..
عباس اومده دستبندِ طلا میبنده دورِ دستش..
امالبنین هی اسپند دود میکنه میگه الهی عروسیتو ببینم ؛ رقیه 🥺:))
عمهزینب صدقه میزاره میگه اُمِابیهای حُسینَم اومد ♥️ :))
چخبره خونه ارباب ؟!
قدمش مبارک آقای اباعبدالله :)
#یا_رقیه
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
علیاکبر میاد گوشواره گوشِش میکنه .. عباس اومده دستبندِ طلا میبنده دورِ دستش.. امالبنین هی اسپن
بی سبب نیست اگرحیدریون سرمست اند
نوهٔ حضرت حیدر متولد شده است...(:
#یا_رقیه
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
اگر برای فرج دعا می کنید؛
علامت آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست💛
#آیتاللهبهجت
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم.. از او سوال کردم چه خبر؟شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم...
#شهید_محمدرضا_الوانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄↝@nargsiip
دختران زینبے
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
↝@nargsiip
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
↝@nargsiip