eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
✅باطری‌تان را با عبادت پر کنید! ✍شهید مطهری: قرآن همیشه در سختی‌ها پیغمبر(ص) را به پناه یک چیز می‌برَد که از آن نیرو بگیرد و استمداد کند و آن عبادت است، به خدا پناه بردن است، زیاد به یاد خدا بودن است. مکرر گفته‌ایم که عبادت - عبادتی که روح عبادت را واقعاً داشته باشد و عبادت باشد - از نظر قرآن یک منبع استعداد و اخذ نیروست. یا ایهاالذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوة (بقره/۱۵۳). ای اهل ایمان! از صبر و از نماز مدد بگیرید؛ ای اهل ایمان! باطری‌تان را با عبادت پر کنید. 📚آشنایی با قرآن، ج۱۱، ص۹۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خرداد و تيرماه 67 وضعيت ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: «دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.» در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: «تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.» حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت. خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و به آغوش وطن بازگشت. 🌷
هدایت شده از 🗞️
⛔️ اگر ڪسی رفیق دینی ندارد، هیچ ندارد! ⛔️ 🔻روزی یڪ آقایی ڪه شخصی متدین و از خانواده‌ای مذهبی بود به منزل ما مراجعه ڪرد. می‌گفت حدود دو سال است ڪه مشڪلات عصبی پیدا ڪرده‌ام و دارو مصرف می‌ڪنم ولی هیچ اثری نداشته است. ⏳ از بنده می‌خواست ڪه در برطرف شدن این مشڪل به او ڪمڪ ڪنم. بنده مقداری فڪر ڪردم ڪه مشڪل او از ڪجا ریشه می‌گیرد و راه‌حل آن چیست؟ ✍ امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند : ˝مَن لا أخـاً لَه، لا خَیرَ فِیه.˝ [غرر الحڪم/۸۰۸۷] «ڪسی ڪه رفیق ندارد، خیری در او نیست.» بنده بر اساس مطالعه زیاد در روایات اخلاقی، به این نتیجه رسیدم ڪه اگر ڪسی دینی— آن گونه ڪه روایات فرموده‌اند —نداشته باشـد، هیچ ندارد. 🔺به همین دلیل از او سوال ڪردم ڪه آیا رفیق داری؟ گفت: بله. با هم تفریح و مسافرت می‌رویم. به منزل همدیگر می‌رویم. از او پرسیدم: آیا مشڪلت را تا به حال به او گفته‌ای؟ گفت: خیر. گفتم: پس در واقع رفیق نیستید! 💯 رفیق دینی آن است ڪه انسان سفره دلش را برای او باز ڪند. اگر این ڪار را نڪند، روزی به بن‌بست می‌رسد و از نظر دینی یا سیاسی سقوط می‌ڪند. 🌿حاج‌آقا سید مجتبی موسوی درچه‌ای 🍀🍀🍀🍀🍀
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت23 یک جور
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت24 باعمه ومادرم روبوسی کردیم.برای زیرلفظی یک النگوخریده بودندکه به دستم کوچک بود.قرارشدببرندعوض کنند،دستبندبخرند. یک چمدان پرازوسیله هم آورده بودند؛قرآن،چادرنماز،اسپند،مسواک،به همراه یک ادکلن خیلی خوشبوکه همه راحمیدباسلیقه ی خودش انتخاب کرده بود. وقتی داشتیم ازمحضربیرون می آمدیم،حمیدگفت:"وقتی رفته بودم کربلامیخواستم برات چادرعروس بخرم،ولی گفتم شایدبه سلیقه ی تونباشه. ان شاءا...باهم که کربلارفتیم،باسلیقه ی خودت یه چادرعروس قشنگ میخریم." مراسم که تمام شد،سعیدآقاکه بانامزدش آمده بود،گفت:"شماتازه عقدکردین،باماشین مابرین بیرون شام بخورید."سعیدآقامامورنیروی انتظامی بودومعمولابرای ماموریت ودوره ی آموزشی به سیستان وبلوچستان میرفت. خیلی کم پیش می آمدکه قزوین باشد.حتی روزی که صیغه کردیم وهمه ی فامیل مهمان مابودند،آقاسعیدزاهدان بود.حمیدگفت:"نه داداش،شماتازه ازماموریت اومدی باخانمت بروبیرون.ماپای پیاده رفتنمون بدنیست." ازبقیه خداحافظی کردیم وبعدازخواندن نمازدرمسجدبه سمت بازارراه افتادیم.به خاطررانندگی شوماخری حمیدونحوه ی پارک کردن ماشین وافتادن درجوی آب،فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم. باعجله یک جفت جوراب سفیدپوشیده بودم.به حمیدگفتم:"بااین جورابهای سفیدخیلی معذبم.اولین مغازه ای که دیدیم،بریم جوراب مشکی بخریم." پای پیاده نبش چهارراه عدل به خرازی رسیدیم. فروشنده گفت:"جوراب نازک بدم بهتون یاضخیم؟"گفتم:"مهم نیست،فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه."حمیدبلافاصله گفت:"نه خانم،ضخیم باشه بهتره."خنده ام گرفته بود.این رفتارهایش خیلی تودل بروبود.این که احساس میکردم همه جاحواسش به من هست. سبزه میدان که رسیدیم،به رستوران رفتیم.طبق معمول کوبیده سفارش داد.تاغذاحاضرشود،پانزده هزارتومان شمرد،به دستم دادوگفت:"این هم مهریه شماخانوم!" پول راگرفتم وگفتم:"اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!"حمیدخندیدوگفت:"هزارتومن هم بیشترگیرشمااومده ."پول رانشمرده دورسرحمیدچرخاندم وداخل صندوق صدقاتی که آنجابودانداختم وگفتم:"نذرسلامتی آقای من!" دوران شیرین نامزدی مابه روزهای سردپاییزوزمستان خورده بود.لحظات دلنشینی بود. تنهااشکالش این بودکه روزهاخیلی کوتاه بود.سرمای هواهم باعث میشدبیشترخانه باشیم تااینکه بخواهیم بیرون برویم. فردای روزعقدمان حمیدرابرای شام دعوت کرده بودیم. تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوهاکه زنگ خانه به صدادرآمد.حدس میزدم که امروزهم مثل روزهای قبل حمیدخیلی زودبه خانه مابیاید.ازروزی که محرم شده بودیم هربارناهاریاشام دعوت کرده بودیم،زودتر می آمد. دوست داشت خودش هم کاری بکند.اینطورنبودکه دقیقاوقت ناهاریاشام بیاید.بعدازسلام واحوال پرسی بابقیه،همراه من به آشپزخانه آمدوگفت:"به به...ببین چه کرده سرآشپز! "گفتم:"نه بابا!زحمت کوکوهارومامان کشیده.من فقط میخوام سرخشون کنم."روغن که حسابی داغ شد،شروع کردم به سرخ کردن کوکوها. حمیدگفت:"اگه کمکی ازدست من برمیادبگو. "گفتم:"مرغ پاک کردن بلدی؟باباچندتامرغ گرفته،میخوام پاک کنم."کمی روی صندلی جابه جاشدوگفت:"دوست دارم یادبگیرم وکمک حالت باشم. "خندیدم وگفتم:"معلومه توخونه ای که کدبانویی مثل عمه ی من باشه ودخترعمه هاهمه کارهاروانجام بدن،شماپسرهانبایدهم ازخونه داری سررشته ای داشته باشین."گفت:"این طورهاهم نیست فرزانه خانوم. بازمن پیش بقیه ی آقایون یه پاآشپزحساب میشم.وقت هایی که میریم سنبل آباد،من آشپزی میکنم.برادرهام به شوخی بهم میگن یانگوم!" صحبت باحمیدحواسم راپرت کرده بود.موقع سرخ کردن کوکوهاروغن روی دستم پاچید. تاحمیددیددستم سوخته،گفت:"بیابشین روی صندلی.بقیه اش رومن سرخ میکنم.بایدسری بعدبرات دستکش ساق بلندبخرم که روغن روی دستت نریزه." روی صندلی نشستم وگفتم:"پس تاتوحواست به کوکوهاهست،من مرغ هاروپاک کنم.توهم نگاه کن یادبگیرکه وقتی رفتیم خونه ی خودمون،توی پاک کردن مرغ هاکمکم کنی. "به خاطراینکه علاقه داشت درامورخانه کمک حالم باشد،سریع صندلی گذاشت وکنارمن نشست.دوربین موبایلش راروشن کردوگفت:"فیلم برداری میکنم،چون میخوام دقیق یادبگیرم وچیزی ازقلم نیفته!"گفتم:"ازدست توحمید!" شروع کردم به پاک کردن مرغ ها.وسط کارتوضیح میدادم:"اول اینجاروبرش میدیم.حواسمون باشه که پوست مرغ رواین طوری بایدجداکنیم.این قسمت به دردبال کبابی میخوره و...". &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
هدایت شده از 🗞️
❁﷽❁ 🌷 چهارشنبہ اسٺ و دلم سمٺ شما افتاده عطر صحن رضوے ڪل فضا افتاده در و دیوار دلم آینہ ڪارے شده اسٺ روے باب الحرمش نام رضا افتاده
✅ علامه امینی دامادی بنام سید غلامرضا کسایی گوگانی داشت که از شخصیت های پرفضیلت و اهل تقوا و درنهایت عدالت و وثاقت بوده است. ایشان از دوران طلبگی، در مدرسه علمیه خاطره ای عجیب نقل کرده است. وی می‌گوید که در آنجا یک خادم بی سواد داشت که بعد از کارهایش می‌رفت به طلبه‌ها هم کمک می‌کرد، کارهایشان را انجام میداد، حتی لباس های آنها را می شست و آفتابه شان را پر میکرد. بعد هم عبادت خودش را قشنگ بجا می‌آورد. داماد علامه امینی می گوید: یکبار برای وضو و نماز شب، به حیاط حوزه رفتم، که دیدم از حجره این پیرمرد، نور عجیبی روشن است و صدای سخن می آید. هاج و واج ماندم تا اینکه بخود آمدم و دیدم خبری از آن نور نیست. رفتم در زدم، و از او پرسیدم قضیه چه بوده ؟ اما او از اینکه با کسی حرف میزده را انکار کرد. اصرار کردم، گفت ولی باید قول بدهی تا جمعه چیزی نگویی و واکنش ات نسبت به همیشه تا جمعه با من فرق نکند (این موضوع، سحر چهارشنبه اتفاق افتاده بود) گفت حضرت مهدی آمده بودند از من تشکر و تفقد کردند بابت زحماتی که در اینجا کشیدم و بعد فرمودند یکی از رجال الغیب ما عمرش تمام است و چون با تقواتر از تو پیدا نکردم آمدم بگویم اثاثیه ات را برداری و بعد از او جانشین وی شوی ، اما تا جمعه چیزی نگو ! ایشان می‌گوید تا روز جمعه چشم از این پیرمرد برنداشتم ولی چیزی هم نگفتم ! جمعه دیدم لباسهایش را شست،غسل کرد، وضو گرفت و سر ظهر آمد صدا زد آی طلبه‌ها ! من رفتم، حلالم کنید و بعد غیب شد ! گفتم : بیایید😭 یکی از کبوتران حریم امام رفت 😭 طلبه ها که باور نمی کردند گفتند نه ! 🙄شاید جایی رفته! 👈 بعد ماجرا را برایشان گفتم . ✅ هم اینک هشتاد و اندی سال از آن ماجرا می‌گذرد و در طول این مدت احدی از آن خادم تبریزی نام و نشانی نیافته‌است. 👌 بنده و عبد خدا باشیم ! مال و سواد و... عاقبت بخیری نمی آورد!
🌱[جبـــــران نیـــڪی ]🌱 🍃پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله می فرمایند: 👈هر كس بـه شـما نیکی كرد، جبران كنيد و اگر نتوانستيد، آن قدر براى او دعا كنيد كه مطمئن شويد تلافى كرده ايد. 📚تحف العقول، صفحه218
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 💢 درمان فراموشی ◽️ کسی که زیاد اهل است؛اگر در هنگام بر خواندن این آیه مواظب کند فراموشی او برطرف خواهد گردید : 🤲 رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏ 🔻سپس این را بخواند: 🤲 اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي مَا أَقْرَأُ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَإِنَّكَ قُلْتَ (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏) 📚 مصباح کفعمی ص ۱۹۹
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🎬 🔺دنیای مدرنیته میخواهد که بشر، مرگ را فراموش کند، چون میخواهد او را در شهوات و غفلت، غرق کند. زندگی مدرنیته که زندگی منهای إنّا لِلّٰه و إنّا إلیه راجعون هست، خلاصه شده در قمارباختن، رقصیدن، شهوترانی پیشنهاد دانلود👌 ⏰( ۱دقیقه و ۵۵ثانیه ) 🎤 📌استاد
[💔✨] ڪمترازبیست‌روز؛ تاسالگردتون(: بچہ‌یتیماتونوڪہ‌فراموش‌نکردین‌حاجێ(:💔؟
🌸 «مـرنج و مـرنجـان» 🌸 موعظه ی حاج شیخ حسنعلی نخودکی رو گوش بدید ، یه کتاب هست: «مرنج و مرنجان» بهش گفتن مرنجانش راحته، من یه کاری کنم که شما از دست من ناراحت نشین ، مالِ شما رو نخورم، غیبت شما رو نکنم ، بی احترامی نکنم ولی مرنج رو چیکار کنم ، اون آقا به من اهانت کرده چیکار کنم، فرمودند که: «خودت رو کسی ندون!» علت اینکه ماها می رنجیم اینه که خودمونو کسی میدونیم، یکی صبح به آیت الله خوانساری فحش داد، آیت الله خوانساری همینطوری بهش نگاه کرد، نزدیک ظهر گفت: اجازه می فرمایید به نماز بروم، اجازه نماز گرفت بره مسجد، ابداَ ناراحت نشد. آیت الله حائری فرمودند همه کلاس ها را با آیت الله خوانساری رفتم ولی یه کلاس عقبم، آیت الله خوانساری عصبانی نمیشن ولی من عصبانی میشم ‌‌