eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ جوابی ساده برای کسانی که میگویند حجابِ من به خودم مربوطه ! ریحانه بمون دختر جان💞 •♥️✨
هدایت شده از 🗞️
💕«هفت نکته مثبت»💕 1⃣ هرچه روح تو عظیم تر باشد اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی 2⃣ هرچه بزرگوارتر باشی کمتر به دیگران نیازمندی 3⃣ هرچه کمتر نیازمند باشی کمتر از آنان دلگیر میشوی 4⃣ هرچه کمتر دلگیر شوی کمتر آسیب میبینی 5⃣ هرچه کمتر آسیب بینی راحت تر میبخشی. 6⃣ هرچه راحت ببخشی، ذهنت خالی تر است. 7⃣ هرچه ذهنت خالی تر باشد، همانقدر راحت تر و شادتر، و پر از آرامش خواهی بود. پس سعی کنید خودتان را از وابستگیهای جسمانی و روانی و فکری آزاد کنید، تا روح تان متعالی تر و عظیم تر گردد. 💔
هدایت شده از 🗞️
🌹يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(آیه 105 سوره مبارکه مائده) 🍃ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنویِ] خود باشید؛ اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد.(ترجمه استاد انصاریان)
هدایت شده از 🗞️
» ✍ 🌿 علامه طباطبایی (ره) : چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشـاوندی گاهگاهی به محضــر مرحـوم قاضی شرف‌یاب می‌شدم، یک‌روز در نجف {درکنار} مدرسه‌ای ایستاده بودم ڪه مرحوم آیت‌اللـہ قاضی از آنجا عبورمی‌کردند، چون به من رسیدند دست‌خود را به‌روی شانه‌ام گذاردند و گفتند: ای فرزند، دنیا می‌خواهی نمـــازشـب بخوان، آخرت می‌خواهی نمازشب بخوان!
هدایت شده از 🗞️
 ✅ فرصت زندگی عن اُم الفَضل، قالت: دَخَلَ رَسولُ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) عَلى‌ رَجُلٍ‌ یَعودُهُ‌ وَ هُوَ شاکٍ فَتَمَنَّى المَوت َ 🌸 پیغمبر (ص) به عنوان عیادت رفتند سراغ یکی از مسلمانها که مریض بود و شکایت داشت؛ لابد دردی، مشکلی، چیزی داشته. به پیغمبر گفت: «آقا! دلم میخواهد زودتر مرگم فرا برسد». فَقالَ رَسولُ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ): لا تَتَمَنَّ المَوتَ فَاِنَّکَ اِن تَکُ مُحسِناً تَزدَد اِحساناً اِلى اِحسانِک  🌹پیغمبر (ص) فرمود: آرزوی مرگ نکنید، دعا برای مرگِ خودتان نکنید؛ اگر شما آدمِ خوبی هستید، وقتی [شما] ان‌شاءالله چند سال دیگر و جوانهایتان ان‌شاءاﷲ شصت هفتاد سالِ دیگر زنده ماندید، طبعاً بر احسانِ خودتان خواهید افزود، کفه‌ی حسنات خودتان را سنگین خواهید کرد. اگر این زندگیِ طولانی زحماتی دارد، مشکلاتی دارد، خطراتی دارد، این حُسن را هم دارد که اگر انسان اهل احسان باشد، اهل تقوا باشد، کفه‌ی حسنات خودش را روز‌به‌روز افزایش میدهد. وَ اِن تَکُ مُسیئاً فَتُؤَخَّرُ تُستَعتَبُ فَلا تَمَنَّوُا المَوت 🔵👈 آمدیم و شما گناهکاری و محسن نیستی؛ اجلِ تو را عقب می‌اندازند تا تو عذرخواهی کنی. تُستَعتَب، یعنی همین که در دعاها هست: لَکَ العُتبیٰ؛ عذرخواهی کردن، معذرت‌خواهی کردن. عمرت به  تأخیر می‌افتد و این فرصت وجود دارد که انسان عذرخواهی کند. پس بنابراین، فرصتِ حیات فرصتِ خوبی است؛ مرگ را آرزو نکنید! امالی طوسی، مجلس سیزدهم، ص ۳۸۵؛ «امّ فضل میگوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به نزد مردی رفت تا از او عیادت کند؛ او از بیماری شکایت داشت و آرزوی مرگ میکرد. 🌹رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به او فرمود: آرزوی مرگ نکن؛ زیرا اگر نیکوکار باشی، [با زنده بودن] نیکی‌ای به نیکی‌هایت افزوده میشود و اگر گناهکار باشی فرصت می‌یابی از گناهانت عذرخواهی کنی؛ پس آرزوی مرگ نکنید. ۲) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۹۱ شرح حدیث از حضرت آیت الله امام خامنه ای (حفظه الله) 🗓 ۲۴/۰۹/۱۳۹۸ ❤️ ❤️ 📩 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
هدایت شده از 🗞️
آخرشم فقط خداست که هواتو داره ❤️ 📌کپی مطالب با آزاد است.
📖 ✨سوره بقره، آیه ۸۳ « وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ » 🌸🍃🌸🍃🌸 💠احسان ،هر گونه نیکی را شامل میشود. 🔻در حال فقر والدین احسان مادی و در صورت غنای آنان کمک و محبت به آنان ضروری است. 🔻ادای حقوق، دارای مراتب ومراحلی است:حق خداوند، والدین، خویشاوندان، یتیمان و بعد مساکین 🔻اگر چه به همه مردم نمی توان احسان کرد، ولی با همه می‌توان خوب سخن گفت(قولوا للناس حسنا) 👌ادای حقوق دیگران و احسان و همدلی، توفیق اقامه نماز و زکوة را بیشتر می‌کند. 🌸🍃🌸🍃🌸 👈حداقلِ احسان،خوب سخن گفتن است.دریغ نکنیم
هدایت شده از 🗞️
Clip-Panahian-ManFaghtToRoMikham-320k.mp3
8M
کلیپ صوتی خیلی خیلی بی نظیر استاد پناهیان دلنشین 😭😭😭😭 یا اباعبد الله! گنه کارا برن؟ می خوای مارو نپذیری تا آبرو مون بره؟؟
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت24 باعمه
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت25 درست مثل یک کلیپ آموزشی،بیش ازسی بارآن فیلم رانگاه کرد،طوری که کامل چم وخم کاررایادگرفت.بقیه ی مرغ هاراحتی خیلی حرفه ای تروسریع ترازمن پاک کرد. شام راکه خوردیم،طبق معمول نگذاشت مادرم ظرف هارابشوید.گفت:"من وفرزانه میشوریم.کنارظرف شستن حرفامونم میزنیم."من ظرفهارامیشستم وحمیدآنهاراآب میکشید.این وسط گاهی ازاوقات شیطنت میکردوروی سروصورتم آب می پاشید. به حمیدگفتم:"میدونی آرزوی دوره ی نامزدی من چیه؟"،باخنده گفت:"چیه؟نکنه برای اون شش میلیون نقشه کشیدی؟"گفتم:"اون که نیازبه نقشه کشیدن نداره. حمیدآقاهرچی داره مال منه،من هم هرچی دارم مال حمیدآقاس."گفت:"حالابگوببینم چیه آرزوهات.کنجکاوشدم بشنوم." گفتم:"اولین آرزوم اینه که ازدانشگاه تاخونه قدم بزنیم وباهم باشیم.دومی هم اینکه باهم تابالای کوه میلداربریم. من اون موقع که کوچکتربودم باداییم تاپای کوه رفتم،ولی نشدبالابریم."حمیدگفت:"خوشم میادآدم قانعی هستی ها،آرزوهای ساده ای داری.دانشگاه تاخونه روهستم،ولی کوه روقول نمیدم،چون الان شده بخشی ازپادگان ومحل کارما.سخت اجازه بدن که بخوایم بریم بالای کوه." خداحافظی مان داخل حیاط نیم ساعتی طول کشید.حمیدگفت:"فردامرخصی گرفتم برم سنبل آباد.میخوایم باغ گیلاسمون روبیل بزنیم.بابادست تنهاست،میرم کمک کنم."گفتم:"توروخدامراقب باش.من همیشه ازجاده الموت میترسم.آهسته رانندگی کنید.هروقت هم رسیدین به من زنگ بزن." ساعت ده صبح تازه مشغول مروردرسهایم شده بودم که حمیدپیام داد:"صبح آلبالوییت بخیر!"حدس زدم که ازسنبل آبادکناردرخت های آلبالووگیلاسشان پیام میدهد.ازقزوین تاسنبل آبادهفتادکیلومترراه بود؛ روستایی درمنطقه ی الموت،بسیارسرسبز،کنارکوه های زیبایی که اکثراوقات بلندی کوه هاداخل مه گم میشد.خانه ی پدری حمیدداخل این روستاکناریک رودخانه ی باصفاست. تماس که گرفتم،متوجه شدم حدسم درست بوده است.بعدازاحوال پرسی گفت:"ببین فرمانده،این درخت بزرگ آلبالویی که کنارش وایستادم مال شماست. کسی حق نداره به این درخت نزدیک بشه."من رابه القاب مختلف صدامیزد.من پیش دیگران حمیدصدایش میکردم،ولی وقتی خودمان بودیم میگفتم حمیدم!دوست داشتم به خودش بقبولانم که دیگرفقط برای خودش نیست؛برای من هم هست!سرشوخی رابازکردم وگفتم:"پسرسنبل آبادی،ازکی تاحالامن شدم فرمانده؟"خندیدوگفت:"توخیلی وقته فرمانده ای،خبرنداری." اولین تماسمان پنجاه وهفت دقیقه طول کشید!پشت گوشی شنیدم که برادرش اذیتش میکردوبه شوخی گفت:"حمید!تودیگه خیلی زن ذلیلی!آبروبرای مانذاشتی!"حمیداحترام بزرگ تر بودن برادرش راداشت.چیزی به حسن آقانگفت،ولی به من گفت:"من زن ذلیل نیستم،من زن شهیدم!من ذلت زده نیستم!"مرامش یک چیزی مثل همان دیالوگ فیلم"فرشته هاباهم می آیند"بود:"مردبایدنوکرزن وبچه اش باشه." ازسنبل آبادکه برگشت،کلی گردووفندق آورد.یک پارچه وسط آشپزخانه انداخته بودیم ومشغول شکستن گردوهابودیم که به حمیدگفتم:"عزیزم!اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟"گفت:"نه بابا!راحت باش"گفتم:"میشه این دفعه که رفتی سلمونی،ریشاتواون مدلی کوتاه کنی که من میگم؟دوست دارم مدل محاسن وموهاتوعوض کنی. "گفت:"چه مدلی دوست داری بزنم؟ماشین اصلاح روبیارخودت بزن،هرمدلی که می پسندی."گفتم:"حمید،دست بردار!حالامن یه حرفی زدم،خودم بلدنیستم که.خراب میشه موهات."گفت:"خودم یادت میدم چطورباماشین کارکنی.تهش این میشه که موهام خراب بشه میرم ازته میزنم!"گفتم:"آخه من تاحالااین کاررونکردم حمید. "جواب داد:"اشکال نداره،یادمیگیری!ظاهروتیپ همسربایدبه سلیقه ی همسرباشه!" آن قدراصرارکردکه دست به کارشدم.خودش یادم دادچطورباماشین کارکنم. محاسن وموهایش رامرتب کردم.ازحق نگذریم چیزبدی هم نشده بود؛تقریباهمان طوری شده بودکه دوست داشتم.ازآن به بعدخودم کف اتاق زیراندازونایلون می انداختم وبه همان سلیقه ای که دوست داشتم موهایش رامرتب میکردم. تقریباهرروزهمدیگررامیدیدیم.خیلی به هم وابسته شده بودیم.یاحمیدبه خانه ی مامی آمد،یامن به خانه ی عمه میرفتم یاباهم میرفتیم بیرون.آن روزهم طبق معمول نزدیک غروب ازخانه بیرون زدیم. پاتوق اصلی ما"بقعه ی چهارانبیاء"بود؛مقبره ی چهارپیامبرویک امامزاده که مرکزشهرقزوین دفن شده اند.آن قدررفته بودیم که کفشدارآنجامارامیشناخت.کفش هایمان رایک جا میگذاشت. &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ ♥️🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
هدایت شده از 🗞️
❣ 🍂به اين يقين رسيده‌ام که ديدنت ملاک نيست... 🍂جهان مگر نديده بود يازده امام را... 🍂تو روزی عدل و داد را اقامه میکنی و من... 🍂ز نام قائمت فقط بلد شدم قيام را...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: اسلام یعنی قرآن و اهل بیت (ع) .صحبت های تکان دهنده حاج اقا دانشمند حتما ببینید ‌‌
هدایت شده از 🗞️
✍ ركوع و سجود ياران پيامبر (ص): 📖محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود....: فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند، آنها را در حال و مى بينى، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است. 📚سوره فتح، آيه ۲۹
هدایت شده از 🗞️
🌹امام علی(علیه السلام): آنکه در گناهی بسیار اندیشه کند، این کار او را به گناه می‌کشاند. 📙غررالحکم ح۸۵‌۶۱
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد عالی 💠موضوع: چرا خدا ما را نمی بیند؟
هدایت شده از 🗞️
 🌱 وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمی و هرکس از یاد من روی گردان شود، زندگی تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم! 🍇آیه ۱۲۴، سوره طه 🎁هدیه به 🌹🍃
هدایت شده از 🗞️
📖سوره بقره ،آیه ۴۸ 🕋«وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ » 🌸🍃🌸🍃🌸 💠 اسباب بخشایش گناهان در دنیا سه چیز است: -🔸- ترک گناهان کبیره (نساء،۳۱) -🔹- توبه وجبران ( بقره ، ۱۶۰) -🔸- انجام حسنات و کار های نیک (هود،۱۱۴) 🌸🍃🌸🍃🌸 💠اما در آخرت راه بخشش، فقط شفاعت و رحمت ویژه الهی است. 👈معلوم نیست چقدر فرصت داریم تا دیر نشده کاری کنیم ...👉
📖سوره بقره.آیه ۳ 🕋«الَّذِينَ یُؤمِنونَ بِالغَيبِ و يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» 🌸🍃🌸🍃🌸 🔷اوصاف متقین 🔸۱- ایمان به غیب 🔹۲- اقامه نماز ( آنها هم خود نماز را اقامه میکنند هم برای نمازخوان کردن بی نمازها تلاش میکنند تا نمازها اقامه شود.) 🔹۳-پرهیزکاران به همراه نمازشان انفاق میکنند. (نه تنها انفاق از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى) 🔸۴-متقین به تمام آنچه بر پیامبر(ص) نازل شده ایمان دارند. 🔹۵-به کتب آسمانی غیر ازقرآن هم ایمان دارند. 🔸۶- به آخرت" یقین "دارند. 🌸🍃🌸🍃🌸 پس متقین تنها به سعادت و نجات خویش نمی اندیشند 👈 این یعنی مساوات وهمدلی 👉
‍✅چشم انتظاری والدین پس از ☘️ آیت الله سیدعبدالله جعفری(ره) ، از شاگردان علامه طباطبایی(ره) ، با وجود کهولت سنی که داشتند برنامه شان این بود که هر هفته یک روز را کنار قبر مادرشان می روند و روز دیگر را در کنار قبر پدرشان حاضر می شدند. 🍁 در یکی از روزهای سرد زمستانی به ایشان عرض کردم: هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می دانید امروز از رفتن به قبرستان منصرف شوید. 💐 فرمودند: « ... این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندانشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می باشد که آن ها به زیارت و دیدارشان بروند».
✅داستان کوتاه ✍آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست..... پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم.... پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت : من نگفتم که تو حاکم نشوی من بگفتم که تو آدم نشوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 چهل روز اعمال ما میره توی نامه‌ی عمل کسی که غیبتش رو کردیم 🔹 آیت‌الله مجتهدی تهرانی (ره)
خیلےدرس‌میخواند؛‌هلاك‌میکرد‌خودشو… هربارکہ‌بهش‌میگفتم -بسہ‌دیگہ!‌چرا‌انقدرخودتواذیت‌میکنـے؟! میگفت -اذیتےنیست(: اولاًکہ‌خیلے‌هم‌کیف‌میده... دوماًهم‌وظیفمونہ! باید‌اینقدردرس‌بخونیم‌ کہ‌هیچ‌کسے نتونہ‌بگہ‌بچہ‌مسلمونا‌بیسوادن‼️ ◍شهیدمحمدعلےرهنمون :)
هدایت شده از 🗞️
🍂هر قطره‌ی اشک، خانه‌ی روشن توست ... در چشم ترم ترانه‌ی روشن توست... 🍂بی‌نام و نشان نیستی ای عشق، هنوز... گمنامی تو نشانه‌ی روشن توست... 🍃 باز پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با صلوات🍃 🤲🍃 ما را به دوستان خود معرفی کنید. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 🕋زیارت کعبه🕋 ✍گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود... با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. 💥مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم... شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم 📚مجموعه شهر حکایات ‌‌‌‌
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت25
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت26 شماره هم نمیداد.حمیدبه خاطرمیخچه ای که مدتهاقبل عمل کرده بود،همیشه کفش طبی میپوشید. زیارت که کردیم،ترک موتورسوارشدم وگفتم:"بزن بریم به سرعت برق وباد!"معمولاروی موتورازخودمان پذیرایی میکردیم؛مخصوصاپفک!چندتایی هم به حمیددادم. پفک هاراکه خوردگفت:"فرزانه!من بااین همه ریش،اگه یکی ببینه این طوری روی موتورپفک میخوریم وریش وسبیل هاهمه پفکی شده،آبروی مارفته ها!گفتم:"باهمه باش وباهیچکس نباش.خوش باش حمید.ازاین پفک ها بعداگیرت نمیاد." مسیرهمیشگی راازخیابان سپه تاگلزارشهداآمدیم.محوطه ی گلزارفروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند.به پیشنهادحمیدسری به آنجازدیم.جذاب ترین جای فروشگاه برای حمیدقسمت فروش کتاب بود.من هم به سراغ تابلوهای تزیینی رفتم. حمیدکتابی که جدیدچاپ شده بودرابرداشت وازفروشنده پرسید:"شمااین کتاب روخوندی؟میدونی موضوعش چیه؟".فروشنده گفت:"ازظاهرش برمیادکه درباره ی اثبات قیامت باشه.مقدمه ی کتاب روبخونید،مشخص میشه."حمیدجواب داد:"چون من هزینه ای بابت کتاب ندادم،حق ندارم حتی مقدمه روبخونم. کتاب رووقتی میتونم بخونم که خریده باشم،والاحتی یک صفحه هم مشکل شرعی داره.شایدنویسنده یاناشرکتاب راضی نباشه."خیلی خوب احساس کردم که فروشنده بیشترازمن ازاین همه دقت نظرحمیدتعجب کرد!" به حمیدگفتم:"برای خونه ی خودمون تابلوبخریم؟ "نگاهی به تابلوهاانداخت وگفت:"پیشنهادخوبیه.بایدازالان که فرصتمون بیشتره به فکرباشیم."همه ی تابلوهارابالاوپایین کردیم ونهایتایک تابلوی تماشایی ازتصویرامام خامنه ای که درحال خنده بودبرداشتیم. حمیدموقع حساب کردن پول تابلو،درحالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترهابودپرسید:"انگشتردرنجف دارید؟"فروشنده جواب داد:"سفارش دادیم،احتمالابرامون بیارن."ازفروشگاه که بیرون آمدیم،دستش راجلوی چشم من بالاآوردوگفت :"این انگشتررومیبینی خانوم؟درنجفه.همیشه همراهمه.شنیدم اونهایی که انگشتردرنجف میندازن روزقیامت حسرت نمیخورن.بایدبرم نگین این انگشتررونصف کنم.یه رکاب بخرم که توهم انگشتردرنجف داشته باشی.دلم نمیادروزقیامت حسرت بخوری." نیم ساعتی تانمازمغرب زمان داشتیم.به قبورشهداکه رسیدیم،حمیدچندقدمی جلوترازمن قدم برمیداشت.تنهاجایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزارشهدابود. میگفت:"ممکنه همسرشهیدی حتی اگرپیرهم شده باشه ماروببینه ویادشهیدشون وروزایی که باهم بودن بیفته ودل تنگ بشه.بهتره رعایت کنیم وکمی بافاصله راه بریم." اول رفتیم قطعه ی یک،ردیف یک،سرمزارشهید"براتعلی سیاهکالی"که ازاقوام دورحمیدبود. ازآنجاهم قدم زنان به قطعه ی هفت ردیف دهم آمدیم؛وعده گاه همیشگی حمیدسرمزارشهید"حسن حسین پور". این شهیدرفیق وهم دوره ای حمیدبود؛ازشهدای عملیات پژاک که سال نودشهیدشده بود.حمیددرعالم رفاقت خیلی روی این شهیدحساب بازمیکرد. سرمزارش که رسیدیم،گفت:"فاتحه که خوندی،بروسرمزاربقیه شهدا،من باحسن حرف دارم!"کمی که فاصله گرفتم،شروع کردبه درددل کردن.مهم ترین حرفش هم همین بود:"پس کی منومیبری پیش خودت؟!" صدای اذان که بلندشد،خودم راوسط حسینیه ی امامزاده حسین پیداکردم. خیلی خوشحال بودم ازاینکه ارتباطم باحمیدروزبه روزبهترمیشد.سری قبل که امامزاده آمدم،سراینکه نمیتوانستم باحمیدراحت باشم کلی گریه کردم.حالابرخلاف روزهای اول که نمیدانستیم ازچه چیزی بایدحرف بزنیم،هرچقدر میگفتیم تمام نمیشد.کاکل مان حسابی به هم گره خورده بودوبه هم وابسته شده بودیم. هوای آن شب به شدت سردبود،درکوچه وخیابان پرنده پرنمیزد،حمیدزنگ زده بودصحبت کنیم.ازصدای گرفته ام فهمیدحال چندان خوشی ندارم.نمیخواستم این وقت شب نگرانش کنم،ولی آن قدراصرارکردکه گفتم:"حالم خوش نیست.دل پیچه عجیبی دارم.تونگران نشو،نبات داغ میخورم خوب میشم."گرفتگی شدیدی گرفته بودم.به خودم تلقین میکردم که یک دل دردساده است،ولی هرچه میگذشت بدترمیشدم. حمیدپشت تلفن حسابی نگرانم شد.ازخداحافظی مان یک ربع نکشیده بودکه زنگ دررازدند.حمیدبود.گفت:"پاشوحاضرشوبریم بیمارستان."گفتم:"حمیدجان!چیزخاصی نیست،نگران نباش. "هرچه گفتم راضی نشد.این طورمواقع که نگرانم میشد،مرغش یک پاداشت. خیلی روی سلامتی ام حساس بود.به قاعده ی خودم اصلافکرنمیکردم حمیدمردی باشدکه تااین حدبخواهدروی این چیزهادقت داشته باشد. هرکارکردم کوتاه نیامد.آماده شدم وبه اورژانس بیمارستان ولایت رفتیم. &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht