جلسه هشتم.pdf
372.3K
📄فایل pdf جلسه هشتم طرح بصیرت خواهران
📌با موضوع: دست اندازهای تعهد
دست اندازهای هفتم و هشتم
عدم آگاهی از وظایف ذهن
و عدم آگاهی از وظایف خود
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۲۲ خرداد ۱۳۹۸
جلسه هشتم.docx
18.3K
📄فایل متنی جلسه هشتم طرح بصیرت خواهران
📌با موضوع: دست اندازهای تعهد
دست اندازهای هفتم و هشتم
عدم آگاهی از وظایف ذهن
و عدم آگاهی از وظایف خود
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۲۲ خرداد ۱۳۹۸
🔴 #گلاویز_شدن_با_شیطان
💠 یکی از مکرهای ویرانگر #شیطان زمانی است که زن و شوهر نسبت به یکدیگر سوءظن پیدا کرده و #کینه یکدیگر را به دل میگیرند!
💠 مکر شیطان این است که فقط بر اتفاقی که بخاطر آن #ناراحت شدید جولان میدهد و مدام به شما میگوید از او نگذر! او خیانت کرده و باید #تاوان اشتباه خود را بدهد.
💠 توصیه دین این است که با شیطان #گلاویز شوید و نگذارید حجم کینه و دلخوری شما را بیشتر کند.
💠 حتما با یادآوری صفات #خوب همسرتان و خدمتهای دلچسبی که به شما کرده و یا با مرور #خاطرات خوبی که با یکدیگر داشتید، میتوانید دلخوری و کینه شدید خود را #تعدیل کنید و مقدمهای برای تصمیمگیریِ بدون احساسات و تعصب شود.
💠 با مشاور دینی حتما ارتباط بگیرید و با کمک او زندگی را بر خود #شیرین کنید.
🆔 @naserin_esf1
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید؟
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه میتوانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمیتوانستند و نمیخواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک میکرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمیگشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریدهای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریدهام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر میکنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر میکرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباشها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
شما روی شانههای خود چه چیزهایی حمل میکنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیدهاید؟
@naserin_esf1
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم |از نماز خود و فرزندانمان مراقبت کنیم !
🔸 حجت الاسلام #بهشتی
🆔 @naserin_esf1
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
﷽/ پروانه
شخصی تلاش پروانه برای بیرون آمدن از پیله را تماشا می کرد.
او به پروانه کمک کرد تا به راحتی از پیله خارج شود، اما پروانه ناچار شد همه عمر را بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند.
آن شخص مهربان نفهمید که سوراخ ریز پیله را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج می شدیم، به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.
🆔 @naserin_esf1
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
#حکایت_آموزنده
✍️مردی در کاروانسرا بود که صبح چون از خواب برخواست دید شتری از شتران او نیست. هیچ تأسف نخورد و بر شتر سوار شد و راه را ادامه داد.
پرسیدند: «چرا غمی نخوردی؟»
گفت: «گویند غم خوردن را سودی نیست؛ ولی من گویم غم خوردن را جایی نیست. آن که شتر من برده است یا نیازش داشته و برده است که صدقه من بر او از مالم محسوب میشود، یا نیاز نداشته و برده است؛ پس مالم حرامی داخلش شده بود و نمیدانستم و او مال حرام را از مال حلال من جدا کرد و مال مرا پاک کرد.»
💠: @naserin_esf1
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
خلاصه ای از مباحث جلسات یکم تا هشتم.pdf
124.3K
📄فایل pdf خلاصه ای از مباحث جلسات یکم تا هشتم
طرح بصیرت خواهران با ادبیاتی دیگر
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۲۸ خرداد ۱۳۹۸
خلاصه ای از مباحث جلسات یکم تا هشتم.docx
19.3K
📄فایل متنی خلاصه ای از مباحث جلسات یکم تا هشتم
طرح بصیرت خواهران با ادبیاتی دیگر
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۲۸ خرداد ۱۳۹۸
جلسه نهم طرح بصیرت خواهران.pdf
81.7K
📄فایل pdf جلسه نهم طرح بصیرت خواهران
📌با موضوع: دست اندازهای تعهد
دست انداز نهم
تسلیم
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
جلسه نهم طرح بصیرت خواهران.docx
15.8K
📄فایل متنی جلسه نهم طرح بصیرت خواهران
📌با موضوع: دست اندازهای تعهد
دست انداز نهم
تسلیم
🌼موسسه خیریه دینی فرهنگی ناصرین🌼
@naserin_esf1
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
من اهل مسجدم
🌹مشکل_داماد
كرامات حضرت عبدالعظيم ( عليه السلام)
طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود.
شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، ۴ عدد النگو، ۲عدد پیراهن۲ قواره چادری و۲جفت كفش.
اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند.
آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد.
چند لحظه بعد، كسی دست روی شانهاش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود:
۲ جفت كفش زنانه، ۲قواره چادری، ۲ عدد پیراهن، ۴عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره.
«اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.»
ماخذ : نشریه عبرتهای عاشوری
🌹 🌹 🌹 🌹
@naserin_esf1
۳۰ خرداد ۱۳۹۸