eitaa logo
ناشناس کانال داداش عباس
16 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
از جوابگویی به پیام های حاشیه ساز و شخصی معذوریم 👌🏻 https://daigo.ir/secret/1243386803 :میشنویم
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که از خونه بیرون اومدم با چیز مشکوکی رو به رو شدم. سطل زباله ی کنار کوچه تکون میخورد و گربه ها نزدیک سطل میشدن و از ترس فرار میکردن !
📪 پیام جدید رفتم جلوتر. هر قدمی که نزدیک می‌شدم، صداهای خش‌خش و تق‌تق از داخل سطل می‌اومد. قلبم تند می‌زد. گربه‌ها همون اطراف نشسته بودن، با چشمای گرد و ترسیده، به سطل خیره بودن. با احتیاط درِ سطل رو بلند کردم... و ناگهان چیزی بیرون پرید! اما نه موش بود، نه موجود ترسناک... یه پرنده کوچیک بود. بال‌هاش زخمی شده بودن و احتمالاً برای پیدا کردن غذا افتاده بود توی سطل. گربه‌ها که دیدنش، دوباره نزدیک شدن. می‌خواستن شکارش کنن. من سریع پرنده رو توی دست‌هام گرفتم و بردم سمت خونه. توی یه جعبه گذاشتمش، براش آب و کمی نون خرد کردم. چند روزی نگهش داشتم، تا زخم بال‌هاش خوب بشه. بعد از چند روز، وقتش رسید که پرنده رو آزاد کنم. بردمش همون کوچه، جایی که پیداش کرده بودم. بال‌هاش رو تکون داد و پرواز کرد. ادامه دارد
📪 پیام جدید گربه‌ها هنوز همون اطراف بودن، اما دیگه پرنده قوی شده بود و از دستشون گریخت. اون روز فهمیدم: خیلی وقت‌ها چیزی که اول ترسناک یا مشکوک به نظر میاد، اگه نزدیک‌تر بشی و با دل مهربون نگاه کنی، می‌تونه به فرصتی برای کمک و نجات تبدیل بشه. ترس، همیشه نشونه خطر نیست؛ گاهی نشونه‌ی یه مسئولیت جدیده.
📪 پیام جدید بعد از اون روز، هر بار که از کنار اون کوچه رد می‌شدم، ناخودآگاه چشمم دنبال اون پرنده می‌گشت. یه بار دیدم که روی سیم برق نشسته و بال‌هاشو باز کرده، انگار می‌خواست بهم بگه: "ممنون که فرصت دوباره زندگی کردن رو دادی." اما چیزی که بیشتر منو تکون داد، تغییر گربه‌ها بود. دیگه مثل قبل فقط دنبال شکار کردن نبودن. بارها دیدم که با کنجکاوی به پرنده‌ها نگاه می‌کردن، ولی کمتر پیش می‌اومد که بهشون حمله کنن. انگار اون لحظه‌ای که دیدن من پرنده رو نجات دادم، براشون هم یه درس شد: گاهی شکار نکردن، یعنی زنده موندن یه تکه از زیبایی دنیا.
وااااااو چه دید جذاب و خفنیییی چقد قشنگ این یه دید حالا طنز و ترسناک و هیجانی و غمگین هم میتونیم تمومش کنیم اینارو برید تو کارش 😁
📪 پیام جدید از اون روز به بعد، وقتی بچه‌های محل منو می‌دیدن، می‌پرسیدن: «آقا، اون پرنده چی شد؟» و من براشون تعریف می‌کردم. کم‌کم، بچه‌ها هم یاد گرفتن به گربه‌ها غذا بدن، یا وقتی پرنده‌ای زخمی می‌دیدن، کمکش کنن. کوچه‌ای که یه روز پر از ترس و صداهای عجیب بود، حالا پر از محبت شده بود. صدای گربه‌ها دیگه فقط میو میوی گرسنگی نبود؛ صدای بازی و آرامش بود. و صدای پرنده‌ها، انگار قصه‌ی تازه‌ای می‌خوند: قصه‌ای از مهربونی. درس بزرگش این بود: گاهی ما فکر می‌کنیم دنیا فقط برای بقاست، برای جنگیدن و ترسیدن. ولی حقیقت اینه که با یک دل مهربون، می‌شه ترس رو به آرامش و دشمنی رو به دوستی تبدیل کرد. پایان🥴 نویسنده کانالتون🙈
📪 پیام جدید https://eitaa.com/nashenasemones/48 خواهش میکنم عزیز جان ان شاءلله تونسته باشم در قالبت این داستان اصل مطلب رسونده باشم و تاثیر گذار باشه _😍😉❤️
ولی بچه ها همگی شرکت نکردید اگه شرکت کرده بودید خیلی حرکت جالبی درمیومد😅🤌🏻
📪 پیام جدید https://eitaa.com/deeltangy/23018 واااای خوووودا چه قشنگ واقعا اینجور اتفاقا اتفاق می افته؟! خیلی رفتم تو فکر که اینجوری شهید بابک نوری آقا سید را کمک کردند _ همه ی شهدا و نه فقط آقا بابک نوری ، کارشون همینه کلا ..... زنده ان که بازم از کار ما زمینیا و گرفتار زمینا گره گشایی کنن . عندَ ربهم یرزقون شدن که مدام خدا بهشون ماموریت های مختلف بده و بازم درجه هاشونو بالاتر ببره کلا زندگی و رفاقت با شهدا خیییلی عشقه ! خیییلی قشنگع 😍🥺🥲
📪 پیام جدید سلام کانالم درمورد امام رضاست میشه به مناسبت شهادت بزارین توکانال https://eitaa.com/httpsPanah555 _ سلام بله حتما ما نوکر امام رضا هم هستیم :)))🫀
📪 پیام جدید با سین کردن اینجا خوشحالم می‌کنید؟ @Sin_15 حمایتی نیست نیازمند سینم واقعا. میدونم کانال بزرگی دارید و ممکنه مسئولیت داشته باشه براتون، ولی خب اینجوری دل ینفرو شاد می‌کنید:))))