"خروس اگر خروس باشه توی راه هم می خونه"
شخصی منزل يه روستایی مهمان بود ، خروس چاق و چله ميزبان چشمشو گرفت بود.
مهمان ، نیمه های شب دور از چشم همه بلند شد خروس رو گرفت و به راه افتاد صاحبخانه از خواب بيدار شد و گفت :حالا كه زوده داری ميری ، بمون تا خروس بخونه بعد برو...
مهمان دزد در جوابش گفت:خروس اگر خروس باشه توی راهم می خونه.
دزد رفت و صاحبخونه از همه جا بی خبر گرفت خوابيد...
صبح وقتی رفت سر لونه خروسه تازه فهميد ديشب مهمون بی معرفتش چی گفته...!
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
دعای چوپان
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
👌گاهی دعای یک دل صاف،از صد عبادت یک دل پرآشوب بهتراست...
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
ماجرای طلسم شیخ بهایی در ساخت حرم امام رضا(ع)
〽️ شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کلیه امور نظارت داشتهاند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و کنترل ایشان انجام میشده است. قبل از آن که ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ سفر مهمی پیش میآید.
〽️ شیخ سفارش های لازم را به معماران و مسئولان ساخت حرم کرده، بسیار سفارش می کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن) چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار(ع) و حتی امامزادگان مطهر، کتیبه ای نصب میشود و درشأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی کتیبه نوشته میشود.
◇ به هر حال، سفر شیخ به درازا میکشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر میمانند، هنگامی که از سفر باز می گردد و جهت سرکشی کارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرسد، با تعجب بسیار میبیند که ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند.
◇ شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میکند: «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید؟» مسئول ساخت عرض میکند: «ما میخواستیم صبر کنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأکید کردند که باید ساخت حرم هرچه سریع تر به پایان برسد.
〽️ هرچه به او گفتیم که باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نکردند. وقتی زیاد اصرار کردیم، گفتند: کسی دستور اتمام کار را داده که از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار کردیم و خواستیم صبر کرده، منتظر شما بمانیم. در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا(ع) دستور اتمام کار را دادهاند.
❗️ شیخ بهایی(قدس سره) همراه مسئول ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند. تولیت حرم نقل میکند: چند شب پی در پی آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند: «کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ گاه به روی کسی بسته نمیشود و هر کس بخواهد میتواند بیاید».
‼️ شیخ با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذکر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در کنار ضریح آن قدر گریه میکند تا از هوش می رود، پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میکند: من میخواستم یکی از طلسم ها را به صورت کتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که افرادی که آمادگی لازم را ندارند نمیتوانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
فرق جرم سیاسی و جرم عادی
می گویند:
فردی از کنار مسجد رد می شد.
متوجه شد یک نفر در داخل شبستان
مسجد در حال خالی کردن صندوق
نذورات مردم و جمع کردن فرش هاست...
فرد عابر که فهمید ،
آن مرد دزد است با صدای بلند فریاد زد:
ای تف به شرفت...
از خانه خدا دزدی می کنی؟
مرد دزد با حرارت پاسخ داد:
مردک، توی خانه خدا تف می اندازی؟
بگذار کارم تمام شود،
می آیم حالیت می کنم اهانت به
مقدسات چقدر زشت است.
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
چه داستان آشنایی .....
نصیحت منسوب به آغا محمدخان قاجار خطاب به ولیعهدش فتحعلی شاه :
رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی هذا القیاس . چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند،
این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛
و الا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدیدار آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد و ملک از میان برود...
ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند ....
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
دوستان واقعی
پسری تصميم به ازدواج گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيردو آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی ، پسر با تعجب میبیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من از شما خواستم تمامِ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند
پدر به پسر گفت ، من با تك تك دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمك آنها احتياج داری
و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند
دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و ، برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
#انسان_آزاده
شخصی به یکی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست کرد، تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن میدانی؟
او گفت: نمیدانم و نیاموختهام.
خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقهی خود، به آموختن قرآن پرداخت.
مدتی گذشت، تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید:
«چه شد که دیگر سراغی از ما نمیگیری؟»
آن آزادمرد پاسخ داد:
«چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بینیاز گشتم».
خلیفه پرسید:
«کدام آیه تو را این گونه بینیاز کرد؟»
مرد پاسخ داد:
«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب ؛ هر کس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید میآورد و از جایی که تصور نمیکند، به او روزی میرساند و نیازهای زندگیاش را برطرف میسازد».
(سوره طلاق، آیه ۲و۳)
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
#روزه_گرفتن_ناصرالدین_شاه
ناصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به اين مضمون نوشت:
من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد!
آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
بسمه تعالی
حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود
اینم حکایت برخی مسئولین دون پایه هستش یکی نیست بهشون بگه اگه نمیتونید مشکل مردم رو حل کنید جای خودتون رو به یکی دیگه بدید که چاره ساز باشه نه مشکل ساز.
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
یک فوت و یک صبر
مرد دنیا دیدهای بود که درِ خانهاش به روی دوست و دشمن باز بود. عقیده داشت که مهمان، حبیب خداست و به همین دلیل شب و روزی نبود که یکی دو نفر در خانهاش مهمان نشده باشند.
یک روز، مرد غریبهای که از راهی دور آمده بود، وارد شهر این مرد مهمان نواز شد و از آنجایی که هم گرسنه بود و هم تشنه و هم جایی را برای اقامت سراغ نداشت، یک راست رفت به در خانه مرد مهمان نواز، درِ زد و یااللهی گفت و وارد خانه شد.
صاحب خانه از دیدن مهمان، خوشحال شد و با نگاهی به سر و روی او فهمید که گرسنه و تشنه است و خسته. این بود که به خدمتکارش گفت: «هر چه زودتر سفرهای بیندازید و از مهمانمان پذیرایی کنید».
خدمتکارها گفتند: « امروز غذای به درد بخوری نداریم. برای شما آش پختهایم. به نظرتان بد نیست که از مهمان با آش پذیرایی کنیم؟ »
صاحب خانه گفت: « اگر وقت داشتیم، میگفتم که غذاهای بهتری برای مهمانمان بپزید. اما از قدیم گفتهاند مهمان هر که هست، خانه هر چه هست! فکر میکنم خیلی گرسنه باشد. حالا برایمان آش بیاورید و برای وعده بعد، غذای بهتری تهیه کنید ».
خیلی زود، سفره غذا آماده شد. مهمان که واقعاً گرسنه بود، از دیدن سفره غذا خوشحال شد. خدمتکارها دو ظرف بزرگ آش داغ جلو مهمان و صاحب خانه گذاشتند.
صاحب خانه دستی به کاسه آش زد و دید خیلی داغ است. قاشق خود را توی کاسه آش برد و با به هم زدن آش، بازی بازی کرد تا زمان بگذرد و آش کمی سرد شود.
اما مهمان که از شدت گرسنگی به فکر داغ و سرد بودن آش نبود، حتی به قاشق هم دست نزد. کاسه آش را برداشت و با یک قلپ گنده، آش را هورتی بالا کشید.
آش آنقدر داغ بود که دهان و زبان و گلو مهمان بیچاره را سوزاند و اشک از چشمهای او جاری شد.
در این گیر و دار بود که متوجه شد که میزبان به او چشم دوخته و حال و روزش را فهمیده است. مهمان خودش را به آن راه زد و نگاهی به سقف پر نقش و نگار خانه انداخت تا اشک چشمش سرازیر نشود. آن وقت، رو به صاحب خانه کرد و گفت: «این سقف زیبا را در چه مدت ساختهاید؟»
صاحب خانه که متوجه همه قضایا شده بود، جواب داد: «در مدت چند فوت و کمی صبر».
از آن به بعد، به آدمهای عجولی که سعی میکنند خود را عادی نشان بدهند و فکر میکنند دیگران ترفندشان (حقه) را نفهمیدهاند، این مثل را میگویند.
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
سبیلش را چرب کرد
عبارت بالا کنایه از رشوه دادن و به اصطلاح دیگر حق و حساب دادن است. برای رشا و ارتشا اصطلاحات زیادی وجود دارد که از همه مصطلح و معروفتر همین ضرب المثل بالا و اصطلاح «خر کریم را نعل کرد» است. در بعضی از کتب تاریخی آمده که فرستادگان خسرو پرویز پادشاه ساسانی که همه سبیلهای کلفت داشتند چون به خدمت پیامبر رسیدند، حضرت فرمود : «من تشبه بقوم فهو منهم». به همین جهت مسلمین از آن تاریخ سبیل را کوتاه کردند و بر ریش افزودند. در عصر صفویه بازار سبیل دوباره رونق یافت و سلاطین صفویه به علت انتساب به «شیخ صفی الدین اردبیلی» چون خود را اهل عرفان و تصوف میدانستند و به همین سبب لقب مرشد کامل را اختیار کرده بودند، لذا غالبا" سبیلهای چخماقی و کلفت میگذاشتند و مریدان و پیروانشان را نیز به این امر تشویق میکردند. کسانی که سبیلهای بلند و چخماق داشتند ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش آن بپردازند، زیرا اگر تعلل و تسامح میورزیدند سبیلها آویزان میشد و آن هیبت و زیبایی را که انظار دیگران به خود جلب نماید از دست میداد. سبیل پر پشت و متراکم وقتی به هم پیوسته میشد و جلا پیدا میکرد که آن را چرب میکردند و با دست مالش میدادند. آنهایی که قدرت و تمکن کافی نداشتند خود به این کار میپرداختند ولی سران و ثروتمندان افرادی را برای سبیل چرب کردن داشتند. کار سبیل چرب کن این بود که در مواقع معین که صاحب سبیل مهمانی رسمی داشت و یا میخواست به مهمانی برود دست به کار میشد و با روغن مخصوص سبیل را جلا و زیبایی میبخشید. بدیهی است اگر از عهدهی سبیل چرب کردن به خوبی بر میآمد صاحب سبیل مشعوف و خرسند میشد و در این موقع سبیل چرب کن هر چه میخواست از طرف صاحب سبیل بر آورده میشده است. به این ترتیب بود که اصطلاحات «سبیلش را چرب کن»، «سبیل کسی را چرب کردن»، «سبیل چرب شده» و امثال آن مرسوم شد و کم کم رایج گردید.
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
"خدا قوت ای شاه شهید"
شبی که "ناصرالدین شاه" در مسکو اقامت داشت مصادف شده بود با تاسوعای حسینی...
ولی شاه مدعی دین به جای شرکت در مراسم تاسوعا به پیشنهاد شهردار مسکو آن شب به شرابخواری پرداختند!
فردای اون روز هم برای جبران گناهان شب گذشته سجاده پهن کردن و مشغول عبادت شدند....
ولی بعد از نماز ظهر دوباره شراب نوشیدن و حیله شرعی شاه هم این بود که آب مسکو بدمزهست و قابل نوشیدن نیست...
برگرفته از روزنامه اعتماد السلطنه...
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
"به سیم آخر زدن" از کجا اومده ؟
منظور از سیم (سکه نقرهایست) و سیم آخر یعنی آخرین سکهای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار، وقتی که زياد میباختند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج میکردند و اصطلاحا میگفتند: "این هم از سیم آخر" !
[عكس از قماربازان تهران دوره قاجار]
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh